یادداشتی از سروش درست؛
گریستن و نگریستن در سوگ زبان لری
سروش درست
3 بهمن 1399 ساعت 22:47
آنچه که دل را میسوزاند، فارسی صحبت کردن عوام با فرزندانشان نیست، بل فارسی مروجان تحصیل کرده است. البته برخی از قشر تحصیل کرده هم ناآگاهانه چنین آب در هاون زبان فارسی میکوبند و منطقشان این است: " بچه باید بتونه تو مدرسه حرف بزنه! ما تو دانشگاه لال مونی میگرفتیم. جرأت حرف زدن نداشتیم. لهجه داشتیم ... افسوس که هنوز این برادر یا خواهر نمیداند که بایست به لهجهاش افتخار کند و به زبان و هویتش فخر...
یادداشتی از سروش درست؛
ز داغ سینه سیاهی فتاد و میسوزم / که نقش خیمهی لیلی ز روی صحرا رفت...
درود بر خوانندگان گرانمایه!
یاران ندیم و دوستان صمیمیِ که دیده و دلشان برای فرهنگ ایران و بالطبع خرده فرهنگهای قوم لر- میلرزد و میتپد.
امروز، آدینه و سومین روز از بهمنگان سال 1399 خورشیدی هوا سرد است و دلهایتان گرم. همین دلگرمی ایلبانوان مهربانو و ایلمردان مهربان است که دلم را مسرور و دولتم را معمور نموده است... جان شیرین برآید ز قالب زبرای مهرتان...
اما سخنم، گرچه با شیرینی و مهر، سرآغاز داشت؛ لکن با تلخکامی به حقیقتی میپردازد که هم باید نگریست و هم، گریست. حکایت تلخ، حکایت زبان لری ست که مورد هجمهی خودیها و البت ناخودی ها قرار گرفته است. ز ناخودی گلهای نیست، اما افسوس ز خودی!
دیروز پسین، با دوستان داستان زندگی به قصد تفریح و تفرج، رهسپارِبیرون شده تا قدمی بزنیم.
اطراف شهر یاسوج از مرکب آهنی پیاده شدیم. خانوادهای هم آمدند و به قصد تفرج، گوشهای پارک کرده و آنها هم، پیاده شدند.
جوانی چند گوسفند - بخوانید بز و کَهره و میش- داشت و گوشهای دگر میچریدند و زندگی میکردند. دختر آن خانواده، با دیدن بز و کهره، ذوق زده شده بود و کهره ای هم.
کهره یا همان بزِغاله، بع بع میکرد یا " کارْه کارْ ". صحنهی جالبی بود و چون گل، به سبزه هم آراسته شد: دخترک فریبای بویراحمدی ذوق زده تر فریاد زد: " مامان! مامان، نگاه بع بعی داره " می کاره، می کاره!" یعنی بع بع می کنه!!!
القصه، دوستان طاق طاقت زکف دادند و زدند زیر خنده...
هم باید نگریست و هم باید گریست.
چه به روز و حال ما لرزبانان آمده که در گاه نامجال- برای کودکان کمتر از سه سال- اسب مرادمان را زین و یراق کرده که از قافلهی فراگیری زبان فارسی به عنوان زبان اول، کلاس، خودنمایی و خودبرتربینی عقب نیفتیم.
مگر کودک ما چه گناهی مرتکب شده است؛ که در گاه بازی و مجال کودکی و خاک بازیش، به اجبارِ زبان و کلاس زبان گسیلش میدهیم.
بنابر نظر صاحب نظران علوم تربیت کودک، روانشناسان و متخصصان زبان آموزی، سن مناسب یادگیری زبان، از چهار سالگی ست. پژوهشگران و محققان پس از پژوهشهای بسیار به این نتیجه قطعی رسیدهاند که نوزاد شما، باید تا سه سالگی زبان مادری بیاموزد؛ حال پس از سه سالگی، هرچه دل تنگتان میخواهد زبان دوم- فرانسه، انگلیسی، اُلمانی، اِمریکایی، فارسی و ...- به خورد و خِردش دهید.
حال چرا زبان مادری؟! مادر لرزبان نباید با کودکش فارسی گپ بزند. کودک شش ماههای در آغوش مهربانی مادر، گوش نیوش گشوده، بی تاب و مادر حال باید برایش لالایی بخواند تا آرام بگیرد. مادربایست لالایی به زبان مادری و لری بخواند. کودک با لالایی و موسیقی کلام مادرانه آرام میگیرد، رشد اندیشهای و ذهنی میکند. هوش هیجانی کودک با ارتباط از طریق زبان مادری پرورش مییابد. شما مادری که ساز سخن سر میدهی و پز روشنفکری، که بعله! دخترم بسان بلبل، فارسی شیرین زبانی میکند؛ لطفاً این پارهی لالایی بیراحمی را به فارسی برای نوردیدهات بخوان. قطعاً از خوانش ترانهی دلآرای لری یا لالایی که کودکت نیازمند آن است، عاجز هستی و در میمانی...
جان و روان من تویی، فاتحه خوان من تویی!
لَ لا لالا لَ لالالا دُوْوَر باید یکی بوْ/ لَ لالالا لَ لالالا نَوَیْ کَیْ مَحْ زَکی بُوْ / لَ لالالا لَ لالالای لای خَرْزی کی نمکی بوْ/ لَ لالالا لَ لا لالا مِنْ سر یَهْ لَچَکیْ بو / لَ لالالا لایی وَ زِرِشْ کُهْنَکی بو / لَ لالالا لَ لالالای وَ ریشْ چارقَیَکی بوْ / لَ لالالا لَ لالالا سَرِ لوش خالکی بوْ / لَ لالالا لَ لالالایی مِن نُفتْش گِلَکی بو / لَ لالالایی لایی لای لای/ لَ لای لالای لا نُومِش ایلماه گلکی بوْ/ لَ لالالا لَ لالالا وَ وَرْ یَهْ جومکی بو / لَ لا لا لا لَ لالالا وَ ریش یه دَلْگَکیْ بو / لَ لالالا لَ لالالا وَناشْ یه میخکی بو/ لَ لالالا .....
به حتم، مادرلرزبانی که فارسی را برگزیده در خوانش این ترانه مادرانه به زبان فارسی، در میماند و بالطبع، عطای زبان فارسی را به لقای دانش و پویش و کوشش نوباوهاش میبخشد.
کودک نیازمند شیرِ مادر، زبان مادر و مهر مادری ست. اما مادری که ناآگاهانه به او میآموزد آنچه که نمی باید، در حق نوباوهاش ظلم نموده است.
عشق ناقص پرده ساز و نغمهی تو پرده سوز!
اما آنچه که دل را میسوزاند، فارسی صحبت کردن عوام با فرزندانشان نیست، بل فارسی مروجان تحصیل کرده است. برخی از قشر تحصیل کرده هم ناآگاهانه چنین آب در هاون زبان فارسی میکوبند و منطقشان این است:
" بچه باید بتونه تو مدرسه حرف بزنه! ما تو دانشگاه لال مونی میگرفتیم. جرأت حرف زدن نداشتیم. لهجه داشتیم ... افسوس که هنوز این برادر یا خواهر نمیداند که بایست به لهجهاش افتخار کند و به زبان و هویتش فخر...
ای روزگار، افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی...
نظارهی این دوستان هویت گم کرده است که پریشان کرده نظر مارا.
و اینک، بخوانید حکایت تلختری را:
یک روز کنار میدان هفت تیر یاسوج، پسرکی پای پدر را گرفته بود و بهانه میکرد بستنی را.
پسر ول کن معامله نبود و کودکی میکرد:
"بستنی می خوام، بستنی می خوام بابالی! " راه انداخته بود. خلایق هم نگاه میکردند و نیشخند میزدند. یه دفعه پدر، خُلقش تنگ شد و فریاد زد:" قُرونْ الان می ذارمت سَر کول میزنمت به گِل تا مثل کَرْکُو دوکَلْ بشی!
جای بسی تألم و تأمل است، منی که خودم زبانی را بلد نیستم چگونه به دیگران میخواهم بیاموزم. نتیجهی این بی دانشی، مثال پسرک و پدرک و بستنی میشود.
بیایید و بیاییم به خود آییم که با از دست دادن زبان لری، موسیقی، صنایع دستی، ادبیات لری و سایر خرده فرهنگهای قوم لر، دچار بی هویتی خواهیم شد. و بی هویتی یعنی گم شدن.
چه بسا، رفت و آمدهای کم رنگ و کم مهری و بالطبع افول ککاگری و نبود دگرخواهی و نوعدوستی امروزی، ترویج نابهنجاریها در جامعه و آسیبهای اجتماعی وافر، نتیجهی از دست دادن خرده فرهنگهای زیبا و ارزشهای انسانی - اسلامی ماست...
"مهر وَ چشمِ ..." اگر امروزه نه مهری مانده و نه دیدهای برای دیدن هم؛ همه برمی گردد به فرهنگی که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است.
باید اهالی خرد، صدا وسیمای محلی (شبکه تلویزیونی دنا)، اصحاب مطبوعه، اساتید و دانشگاهیان، اهل قلم، فرهیختگان و پدران و مادران لر زبان آستین همت بالا بزنند و در پاسداشت زبان لری- و سایر خرده فرهنگها - بکوشند تا انشالله فرزندانی سالم و صالح و باهویت، فردای ایران و استان زیبایمان را بسازند.
آفتاب زبان لری از اوج عزت رو در زوال است با کج رفتاری ما، پس در سوگ خرده فرهنگهایمان باید نشست، نگریست و گریست:
"بر سیه بختی ارباب سخن میگرید / نالهای کز دل چاک قلم آید برون"
یاحق
کد مطلب: 429964