متن ارسالی؛
نوستالژی ما و مهر ماه
امید نوروزی اصل
22 شهريور 1399 ساعت 22:21
شما را نمیدونم! اما اون موقع که بچه مدرسهای بیش نبودم، شیره که در دونه های خوشههای شلتوکمون میماسید و خنکای نسیم آخرای شهریور بوی نم خورده چمپا را در سفره هوا می گستروند، آی آی این شور و هوس کودکانهی من بود که بال بال میزد برای روز آغاز مدرسه و پوشیدن کفشای کتونی نو نواری که شبا با بوی زمخت تازگیشون به خواب میرفتم و صبحگاه به وقت بیداری با چشمک زدنو دلبری کردنشون، به پا کردنشون در رختخواب هوسم میشد و...
باغ بیبرگی/خندهاش خونی است اشک آمیز.... (اخوان ثالث)
*شما را نمیدونم! اما اون موقع که بچه مدرسهای بیش نبودم، شیره که در دونه های خوشههای شلتوکمون میماسید و خنکای نسیم آخرای شهریور بوی نم خورده چمپا را در سفره هوا می گستروند، آی آی این شور و هوس کودکانهی من بود که بال بال میزد برای روز آغاز مدرسه و پوشیدن کفشای کتونی نو نواری که شبا با بوی زمخت تازگیشون به خواب میرفتم و صبحگاه به وقت بیداری با چشمک زدنو دلبری کردنشون، به پا کردنشون در رختخواب هوسم میشد و...
*شما را نمی دونم! اما اون موقع که جوانک دانشجویی بیش نبودم بوی کاغذ کاهی ویژه نامهی سرانجام کنکور که میان دستهای خلایق میچرخید در میانهی شهریور، و دیپلمههای شوربخت یا شیرین کام چون جام جهان بین، سر در آن فرو میبردند و چشمهای وق زده شون رو به اون میدوختند تا آخر و عاقبت دنیا و عقبا را اون تو رصد کنند و هلهله کنان و یا برسرزنان بازیگر نمایشی میشدند بر سر راه رهگذران، باید منم کم کمک گیوهها را ور میکشیدم و کیفها را از خود آویزون تا سوار بر اتوبوسی شوم که قلب بی قرار مرا در روز ابتدای پاییز به دانشکدهای برساند که مدار قرارم بود با همه ناملایمات بی خوابگاهی و بد عنقی های مسئول خوابگاه و دست آخر هر سال، چون سال ماقبل، تپاندن خود در خوابگاهی قاچاقی و ...
*شما را نمی دونم! اما اون وقت که معلمی پیشهام شد با شنیدن زنگ مدرسه مجاور منزل، در روز اول مهرچنان آشوبی و لرزشی در قفسه سینهام میچرخید که نمیفهمیدم چطور خود را با بوی مهر در مدرسه پیوند میزدم... اون هیجان، اون لرزیدن و اون بی قراری آغاز سال، راستی از کجا می اومد؟ محرک اون تحرک چی بود؟ عشق محض بود؟ یا دلشوره؟ یا معجونی از هر دو؟ و یا .... هنوز نمیدانم! اما می دانم بود...
*شما را نمی دونم! اما سالهاست اون شور، اون هیجان، اون لرزیدن و بی قراری در من چون فانوسی است در مجاورت بادی ناموافق و ....
...ای دریغ!
کد مطلب: 425483