یادداشت:
وکیلی در راه برگشت به بویراحمد یا تهران
سیروس احمدی
25 آذر 1398 ساعت 20:51
برای مردی که سودای پیشرفت و باعث افتخار بودن را در پایتخت جستجو میکرد و گوشهی احتمالاً نمور دفتر روزنامهاش روزی به امروز میاندیشید که برایش کف و سوتها کرکننده باشد و گاو و گوسفندها فوج فوج قربانی شوند و نامش بر سر هر کوی و برزنی فریاد زده شود پایانی نا زیباتر از آن وجود ندارد که مخالف و موافق، چپ و راست برای راندنش به خط شدهاند.
در مدل وطنی جهانگردی ابن بطوطه و ناصرخسرو به واسطهی سفرهای متعددشان معروفتر هستند اما اجازه دهید به سبب آنکه مخاطب این گفتار شباهتش دستکم به خاطر سیاسی بودن به ناصر خسرو بیشتر است اورا ناصرخسروی مدل نمایندگی بدانم.
بله؛ احتمالاً درست حدس زدهاید مخاطبمان محمد علی وکیلی روزنامه نگار و سیاستمدارِ از قضای روزگار نمایندهی مجلسی است که از دامنههای دیو سپید پای در بند دماوند تا رشته کوههای بهم پیوستهی زاگرس را برای قدرت طلبی امتحان کرده و حالا از همه جا رانده به مامش دنا پناه آورده است بلکه برف و دوشاب دنا کمی از عطش بی پایانش برای خدمت را فرونشاند.
عجیب آنکه مرد با تهران خو گرفته هیچ جا از تیغ نیش و کنایهها در امان نیست. ناراحت کننده آن که غریبترین آشنای سرزمین مادریمان این روزها وکیلی است. ناراحت کننده تر اما آنکه وکیلی در دیارش محبوبیتی ندارد. و این حقیقتاً برای یک سیاستمدار خط پایان است.
برای مردی که سودای پیشرفت و باعث افتخار بودن را در پایتخت جستجو میکرد و گوشهی احتمالاً نمور دفتر روزنامهاش روزی به امروز میاندیشید که برایش کف و سوتها کر کننده باشد و گاو و گوسفندها فوج فوج قربانی شوند و نامش بر سر هر کوی و برزنی فریاد زده شود پایانی نا زیباتر از آن وجود ندارد که مخالف و موافق، چپ و راست برای راندنش به خط شدهاند.
اینکه چرا وکیلی به این روز افتاده است دردناک است و میتواند آینهی عبرت باشد؟
ناصر خسرو وقتی به ایوان مداین رسید زیبا سرودهای دارد که وصف الحال دقیق محمدعلی وکیلی است.
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن
هان ایوان مداین را آیینهی عبرت دان
طبعاً چرایی استقبال سرد و حزن آلود از وکیلی را باید در کارنامهاش جستجو کرد.
در سردیاش با مراجعین هم استانیای که خسته از بی توجهیهای غلام محمد زارعی و دیگر اسلاف نماینده دلشان به داشتن یک ککای مجلس نشین تهرانی خوش بود اما آنجا هم دست خالی بر میگشتند.
چراییاش را باید در گوشه نشینی و کافه نشینی نخبههایی پیدا کرد که تنها گوشه چشم نمایندهی تهران برای رشد دادنشان کافی بود.
و دهها و بلکه صدها دلیل اینچنینی اما مرثیهی تنهایی وکیلی در شهر و دیار خود حسن تعلیلی دارد که خودش هم بخوبی میداند رازش را.
وکیلی وقتی پای چراغ را در تهران تاریک دید شبانه خود را به یاسوج رساند تا در شلوغی تعجب همشهریانش از لجبازی روشنفکر و قهر ستار، عَلم را بدست بگیرد و فرماندهی لشکر شود اما در گرگ و میش دنا شصتش خبردار شد که کار از کار گذشته است و او غریبی است سخت آشنا در میانهی میدانی که روزی برای قدکشیدن از زیر قرآنش رد شده بود.
و سخت جانکاه است مرثیه بر فرزندی که درآغوش مامش هم پَسَش میزنند.
تا کلماتمان زجه نزدهاند برگرد به همان تهران و راهی برای آشنا شدن بیاب دکتر جان.
وقتی کمیت همدستیات با شیخ و اقاربش لنگ شد شاید بشناسیمت.
وقتی لریات خوب شد حتماً میشناسیمت.
برگرد برادر.
-----------------------------
سیروس احمدی
کد مطلب: 415622