کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

به قلم مریم حسن زاده دولت آباد؛

یادداشتی بر آنچه فراتر از درد است

مریم حسن زاده دولت آباد

14 شهريور 1398 ساعت 0:53

در میان هلهله و شادی کذایی دختربچه‌ای بر سفره‌ی عقد نشسته است که هنوز بازیگر رویاهایش عروسکی خیالی است که مجال خریدنش نیست. و زندگی در نگاه او هنوز یک شوخی خنده دار است و جشن پیش رو یک بازی مضحک. با این همه مشکلات و داشته و ناداشته‌ها، شکستن بلور رویاهای کودکانه دختر بچه‌های که بزور راونه‌ی خانه‌ی بخت شده‌اند قوز باز قوز شده است، زخم زبان این بی تدبیری در دنیای بیرحم مجازی امروز هر دلی را بدرد می‌آورد و آه پشت آه که از کجا به کجا رسیده‌ایم.


متن ارسالی؛ اینروزها ویدئویی در میان کاربران دنیای مجازی دست به دست می‌شود که منتسب است به عقد دختر بچه‌ای کم سن و سال با جوانی حدود سی ساله که واکنش‌های زیادی در رسانه‌های داخلی و خارجی در پی داشت.
درد اینجاست که این اتفاق با نام استانی گره خورده است که مهد تمدن و بالندگی مردان و زنانی است که سالهاست اگر چه با سیلی صورتهایشان را سرخ نگه داشته‌اند و با دست‌های خالی به مصاف مشکلات رفته‌اند اما همچنان عَلَم غیرتشان بر قله‌های رفیع انسانیت در اهتزاز است، استان کهگیلویه و بویر احمد.
دیاری که مرادنگی و بالندگی ایل در چنته‌ی حرمت زن معنا می‌شود و این سعادت و صلابت واجب‌تر از نان شب و روزی حلال است، آدابی که ادب را به ضمیر پاک مردمان ساده و صمیمی‌اش بخشیده است تا مرام و مسلک مهرورزی تا همیشه پایدار بماند، مردمی که سحرگاهان را با نوای خیر العمل در مسیر زندگی به شب می‌رساندند و شبانگاهان با آواز شاهنامه و یاریار آسوده بخواب می‌رفتند
امید در چشم‌های پاکشان، تلاش در دستهای پینه بسته‌شان و کامیابی در سفره‌های سادگی‌شان موج می‌زد، سر پناهشان اگر چه آهن و فولاد و سیمان نبود و برج و بارویی نداشتند اما آهنگ نسیم در نی‌های آلاچیقشان مشق عشق بود و نای زندگی.
امروز اما فرهنگمان در لای دیوارهای بی روح، در ازدحام آهن و دود ناپدید شد، یادمان رفت مهر مادری، شادمانی کودکی، شرم بالنده‌ی دخترانه در ترانه‌ی بلوغ و حرمت و صفای خانه‌های دلنشینمان یاسوج مظلوم شهری که ساکنانش از اوج کوهستان‌های بلند و دشتهای مهربانی به امید روزگاری خوش گرد آمده‌اند، تا در آسایش مدنیت و شهر نشینی آسوده در رفاه باشند، بیشتر از گذشته و بهتر از دیروز،
استانی که نعمت‌های بالقوه خدادادی پنهان و آشکارش زبانزد است و بستر زیر زمینی‌اش بیست درصد نفت و گاز کشور را در خود پنهان کرده است بی هیج منفعت کارسازی برای مردمی که مستحق نگاه ویژه‌اند، همه چیز دارند و بی بهره‌اند از سود داشته‌هایشان.
شهری که خیابان‌های خاکستریش روی خوش نشان نمی‌دهد، فضای سبزش سیاه است، کوچه‌هایش رخ باخته‌اند و امکاناتش باب روزگار نیست
تالار و فرهنگسرا و سینما هیچ و مرکزی که بار اقتدار فرهنگی‌اش را بدوش بکشد ناپیدا، چگونه در این دیار سقف آرزوها رفیع باشد و چشم انداز زندگی بی پی؟
اینجاست که آرزوی دخترانش در بدو بلوغ ازدواج است، امیدی برای تغییر و شانسی برای یک زندگی نو،
اینجاست که فقر و نداری پدر را ناامید می‌کند و مادر را به انزوا می‌کشاند، تنها دغدغه‌ی زندگیشان سامان گرفتن آینده‌ی فرزندی است با جنسیت دختر در قالب ازدواج، با این خیال پدر امیدوار است و مادر صبور، در مسیری که شاید عاقبت بخیری بخت جگرگوشه‌شان باشد، افسوس که این امید با این تدبیر جز ناکامی فرجامی ندارد.
دخترانی که با وجود تحصیلات عالیه دانشگاهی، جایگاهی نه در بازار کار دارند و نه تعریفی در دستگاه‌های دولتی برای اثبات توانایی‌ها و خرج داشته‌های علمیشان، گویی اینجا تنها دری که باز است دروازه‌ی مؤسسات دولتی و آزاد دانشگاهی با کمترین امکانات است تا مفتخر باشیم درصد تحصیل کرده‌های دانشگاهی‌مان کم از دیگر استان‌ها نیست، اما همین ورود و خروج‌های علمی هم در پایان راه خود معضل و دغدغه‌ای ذهنی دیگری است برای جوانی که بهترین دوران عمرش را به امید آینده‌ای بهتر در کلاس‌های سرد و گرم دانشگاه سپری کرده است، پایان راه بیکاری و سرخوردگی است. این حکایت جوانانی است که خود سره را از ناسره تمیز می‌دهند و به قولی از آب و گل در آمده‌اند، اما کمی آنسور تر از شهرهای بزرگ حکایت دختران کوچک بازمانده از تحصیل در خانواده‌های بی بضاعت و کم درآمد چیز دیگری است.
در میان هلهله و شادی کذایی دختربچه‌ای بر سفره‌ی عقد نشسته است که هنوز بازیگر رویاهایش عروسکی خیالی است که مجال خریدنش نیست.
و زندگی در نگاه او هنوز یک شوخی خنده دار است و جشن پیش رو یک بازی مضحک.
با این همه مشکلات و داشته و ناداشته ها، شکستن بلور رویاهای کودکانه دختر بچه‌های که بزور راونه‌ی خانه‌ی بخت می‌شوند فراتر از هر درد دیگری است، زخم زبان این بی تدبیری در دنیای بیرحم مجازی امروز هر دلی را بدرد می‌آورد و آه پشت آه که از کجا به کجا رسیده‌ایم.
آمار بالای خیانت و طلاق نشان دهنده‌ی اوج مشکلات روحی و روانی است که مسئولان متاسفانه در حل این معضل که شاید گریبانگیر خودشان هم باشد عاجز و ناتوان مانده‌اند، فقر و محرومیت و کمبود امکانات گاهی در معضلات بزرگ فرهنگی که حاصل بی تدبیری و عدم مشاوره‌های کارامد به خانواده‌ها است فراموش می‌شود و داد هر انسان دردمندی را در می‌آورد.
فقر اقتصادی، بیکاری انبوه، نداشتن اندک امکانات زندگی به کنار، فکری بحال فرهنگ از دست رفته و ناکاممان در روزاهای آتی بکنیم که این ره که می‌رویم به ترکستان است.
نام این استان با غیرت و اصالت و ایثار و اقتدار گره خورده است، تا فرصت از کف نداده‌ایم چالش‌های عجیب و عمیقی که این روزها دامن این دیار را گرفته‌اند بیشتر و بهتر بشناسیم و تدبیری بیاندیشیم که بیشتر از این رخدادهای نامبارک بی فرهنگی که حاصل بی تدبیری است تیتر اخبار رسانه‌ای داخلی و خارجی نباشد، حرمت نگه داریم که فرهنگ و انسانیت و بنیان درست خانواده‌ها تنها سرمایه‌ای است که برایمان باقی مانده است!
----------------------------------------
مریم حسن زاده دولت آباد
 


کد مطلب: 412437

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/note/412437/یادداشتی-آنچه-فراتر-درد

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1