یادداشت|
زرآورِد؛ آرامترین کوه ایران
سروش درست
28 مرداد 1401 ساعت 13:04
دو کوه کنار هم، «زرآوِرد» و «ساوِرد» - گروهی که در زرآورد سکنی گزیده بودند؛ در دامنهی زرآورد بیهیچ «چِرا» یی، به «چَرا» بودند. این دسته، شادمان از وفور نعمت، به پاس سپاس نعمت و فراوانی زر محصول دامی، این کوه را «زرآوِرد» نامیدند. اما گروه و بمکو دوم در کوه کناری، «دولت» و احشامشان با قحطی علف مواجه و محصولی، دستْ گیرشان نشد. آنان، با فلسفهی سیاهی روزی و کم برکتی دولت شان، این کوه را «ساوِرد» یا به عبارتی یورد سیاه «وُرْدِ سِه»، نامیدند.
برای دیدن زرآوِرد، همراه قلم، کوله پشتی بر پشت، در روزی اردیبهشتی، یاسوج را پشت سر گذاشته و پس از حدود بیست و هفت کیلومتر به سه راهی «سفیار» رسیدیم.
از راه جنوبی به سمت «سفیار»، منطقه «جلیلْ بواکون» در حاشیهی شمالی کوه زیبای زرآوِرد، پیاده شدیم.
فلسفهی نام «زَرآوِرد» یا همان «زَرآوُْرد» زیباست و شنیدنی:
پیران ایل، بر این باورند که دو کوه کنار هم، «زرآوِرد» و «ساوِرد» -اهالی جلیل و بابکان «ساوِرد» و در منطقهی شهرستان چرام، «ساوِرز» تلفظ میکنند و تکلم.
داشتم عرض میکردم: «می گویند زمان «مالْ وَ بالا» یا کوچ ییلاقی عشایر منطقه، دو «بُمْکُو» - همان گروه در زبان فارسی دری- راهی این دو کوه شدند. بمکویی در کوه «ساوِرد» یا ساورز، و بُمْکُویی در کوه «زرآوِرد». چند ماهی گذشت. فصل کوچ قشلاقی و «مالْ وَ زیر» رسیده بود. اقتصاد عشایر به کوچ بسته است و دام. گروهی که در زرآورد سکنی گزیده بودند؛ از بسیاری محصول و وفور نعمت دامی، سر زِ پای نمیشناختند. میشهای «جفت» زا و بزهای چاق و «مازه» پُر که از «چَپِر» و «قَسِر» باز شناخته نمیشدند در دامنهی زرآورد بیهیچ «چِرا» یی، به «چَرا» بودند.
این دسته، شادمان از وفور نعمت، به پاس سپاس نعمت و فراوانی زر محصول دامی، این کوه را «زرآوِرد» نامیدند.
اما گروه و بمکو دوم در کوه کناری، «دولت» و احشامشان به قول بومیان منطقه «وَ سِه وَرُوْمَن» یعنی با قحطی علف مواجه و محصولی، دستْ گیرشان نشد. آنان، با فلسفهی سیاهی روزی و کم برکتی دولت شان، این کوه را «ساوِرد» یا به عبارتی یورد سیاه «وُرْدِ سِه»، نامیدند.
از زبانشناسان و دوستان جان فعال در این حوزه دعوت مینمایم که این واژگان از منظر ترمینولوژی، مورفولوژی و فنومنولوژی، با کمک هم، بررسی، توصیف و تبیین شوند.
باری، نامواژه «ساورد» واژه ایست مرکب از «سا» + «ورد» که شاید «سا»، مخفف نامواژهی «سایه» باشد و «ورد» همان «یورد» یا وردِ در زبان لری و لهجهی بویراحمدی.
از منظر فرم و شکل، نامواژهی زرآورد، به معنای کوهی ست که در آن زر و گنج باشد.
بدیهی ست که خود کوه و طبیعت کم نظیر زرآورد، زر و گنج حقیقی و میراثی بس گرانبها ست.
منابع طبیعی بیبدیلی که متأثرانه، اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان توجه اصولی، علمی و منطقی به آن تاکنون نداشته است که این آسیب بزرگ، در جا و گاه مناسب خویش، جای آسیبشناسی دارد.
به گفتهی اهالی، زرآورد، این کوه زرین، از رامترین کوههای سرزمین زیبای کهگیلویه و بویراحمد و بلکه، ایران است:
قدم که بدان میگذارید، غرق میشوید در رامش و آرامش!
گشت و گذار در زرآورد سهل است و ساده! دلنشین است و راحت، به جزء حاشیهی شرقی، بیشتر مسیرها، صعود و کوهنوردیش، سهل است و از بُنِ جان، اهل!
قصد دارم مخاطبان ارجمند را سوار بر شَهپر اندیشه، از سمت شمالی زرآورد، به قلهی کوه یا به قول ما بویراحمدی ها، به «رُنج» زرآورد، برسانم و باهم صعود کنیم.
از جاده «بنستان» جلیل به طرف پشت کوه جلیل، حدود چهار - پنج کیلومتر در شیبی آرام، آرام آرام قدم میزنیم تا به گردنهای میرسیم. بر فراز گردنه «تِیْ نَنْا» یا «بِیْ بُرزَه» جاده شوسه ماشین روی هم به فرجام میرسد.
این گردنه، دو نام دارد که به ترتیب، با توجه به درختان توت و وجود درخت بیدی ست که با بادهای طوفانی زرآورد، سال هاست نلرزیده و هنوز سایهسار گردشگران و کوهنوردانی ست که قدم بر بیبرزه میگذارند.
به رسم ادب، دست بر سینه گذاشته، قامت فرود آورده و به درختان بلوط، بید، توت، بن و درختان جنگلی زرآورد شورانگیز، سلامی میکنیم. طلب اعتذار داریم از جهت همنوعانی که گاه با تبر جهل، به ریشهی درختان این کوه زیبا، ضربه زده اند.
برای صعود، باید به سمت غرب و به سوی ارتفاع حرکت کنیم. از همین ابتدای حرکت، دیدن تنوع گیاهی و وجود گیاهان مختلف، داروخانهی گیاهان دارویی را در زرآورد نوید میدهد. بوی خاری و چویل و چوک، مستم میکند و سرمست از پونه و آویشن، قدم به قدم دانهی شُکری میکارم و چون:
رهروی کز راه و رسم عاشقی آگهست، قدم بر میدارم.
شوق زِ دست من اختیار گرفته است و اشکم سرازیر شده است با دیدن این همه زیبایی و فریبایی!
بر همان فراز گردنه بیبرزه که پیاده شدیم، به سمت جنوب -حدود ۲۵۰ متریِ پایین دست مان، چشمهی آبی ست. شیب بسیار تندی دارد و بهتر است از قبل، هر کوهنورد و گردشگری، آب برداشته تا مثل ما - دو تا سروش- مجبور به رفتن در شیب تند و خطرناک نشوید. با رعایت مسائل ایمنی و ره بَری سروش علیپور- آموزگار بازنشستهی ایل که راهنما و ره بر این کوهنوردی ست- آرام به سوی این چشمهسار قدم بر میداریم.
چشمهی «بی برزه» دائمی، زلال و گواراست. نوشانوش، آبی نوش میکنیم و قمقمهها را پُر آب و توش.
به بالای گردنه برگشته و به سمت ارتفاع، راهی میشویم.
خاکش چون سنگ سُرمه پیرایهی نظرهاست و نگرها!
نظرْ، باز و نگرْ، ساز میکنیم و دو کیلومتر بعد، در پایین دست راه مالرو، قریب یکصد متری پایینتر از راه، چشمهی دیگری نظرمان را جلب میکند و جذب:
چشمه «تِیْ یَلْ». در کنار این چشمه، پنج توت کهنسال، پنج گنج و پنج زری ست که گویی عمری به درازای تاریخ این دیار دارند. کهنسالند و پر قال و مقال!
آبی بس سرد دارد و زلال. باید با اشکِ چشمِ چشمهی «تی یل»، چشمها را شست. چشمهایش را میشورم که به قول «سهراب» جور دیگر ببینم!
این چشمه، راهی صعب دارد و سخت گذر. احتیاط شرط عقل است و ایمنی، شیوهی نقل!
زیباییِ بهشتی، در چشمانم قاب شده و پیاده باید زد به دل این زر کوه. راه در دامنه ادامه دارد و بر یال زرآورد، با زرآورد دلآرام، دلآرا، همراه میشویم و همگام.
گاهی من زبان به سخن میگشایم و زرآورد، سکوت میکند و گاه، زرآورد، دنیایی از سخن دارد و من، سراپا گوش میشوم.
رازهای سَر به مهر بسی، در دل این خاک نهفته دارد. باید قدم بر یال شرقی گذاشته و به سمت بالا دست و ارتفاع، قدم برداریم. چشمم به اولین درخت عاشق زرآورد میافتد.
«بَنِیو» درختی ست عاشقِ تنهایی و شیدایی!
بن، «بنیو» و «کَیکُمْ» دور تا دورمان دوره کردهاند و هر چه بالاتر میرویم درختان زیبا و خاردار «سیسِه» - زالزالک- دیده نواز است. تعدادی از این سیسهها در «رُ» و لبهی شیب تند «کَمَر» ی جا خوش کرده و چیدن میوهی آنها، دل شیر میخواهد و زهرهی زرآوردی!
در بین کوه و کمر،
«گَرْ وُ گُوّْاری» دارد که رفتن به آن کمرکش ها، شیرینی، میخواهد فرهاد صفت.
در یال، راحت و سرخوش و مست، قدم برداشته و بالا میرویم. اما نگاهم که به سمت چپ یال، «سُر» میخورد، «سَرَ» م گیج میخورد:
پرتگاهی ست عمیق و کمرهایی تیز و برنده. بدینجا که گردشگران میآیند بهتر است و عاقلانه تر، که راه بلد و راه نمای «بومی» همراه داشته باشند.
بعد از سیسه ها، درختان «ارزن»، «شِن»، «خِشْکْ»، «شِلالْ» و «گینَه شلال»
- نوعی بوتهی بزرگ گَوَن- پوشش گیاهی زیبایی ست که هر بینندهای را به تأمل وا میدارد و تألم!
حدود پنج کیلومتر ی ست که پیاده طی طریق کردیم تا رسیدیم به ارتفاع یا «گَرْ» سُرخ. گر سرخ، نام خود را از کمری که در سمت جنوب آن، که در شکستگی کمر، «رنگ سرخی» هویداست، گرفته است.
پس ازگر سرخ، به دشتک «اُوْفروکنْ» می رسیم. فلسفهی زیبایی دارد این دشتک که از نعمتهای زیبای طبیعی زرآورد است:
باران که شروع میشود، آبهایی که از چهارسو، جمع میشوند؛ در حفرهای در وسط دشت، ناپدید میشوند. زمین کام میگشاید و آبها را قورت میدهد: نوش جان!
توسن فرصت مدام بر زین است…
در این نقطه، یعنی در سمت جنوبی اوفروکن، «چالَلی» یا «چال» هایی ست معروف به چال «گَهَر» که گوهری ست بیبدیل در این دشت و دَمَن!
«قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری!»
تنها گوهرشناسان، با دیدن «گُهَر» میدانند که معنی از لفظِ متین، قدر و بها میگیرد:
حیات «گَهَر» بسته است به سخنهای دلنشین کوهنوردان! با بیمهری مسئولان، سال هاست که دندان خاموشی میفشارد بر جگر.
کمتر از یک کیلومتر به سمت جنوب از دشتک دور میشویم تا به چشمه «زِرْگَری» میرسیم. آبی خنک دارد؛ شیرین و زلال!
در «چالْ» ل «گَهَرْ»، دو تا «اِشکفت» یا غار هست. اولی اشکفت «زِرگری» ست که قریب سه در چهار متر یعنی ۱۲ متر مربع، وسعت دارد. کمتر از ده متری با چشمه «زِرگَریْ» فاصله دارد. اشکفت دیگری در بالا دست چال گهرست که به دشت «خاردون» متصل میشود و اسم خاصی ندارد. این اشکفت، گسترهای وسیعتر و قریب ۲۴ متربع وسعت دارد.
کمتر از دویست متر پیاده روی، به دشتک دگری به نام «خاردُوْن» قدم میگذارم.
تا چشم کار میکند خارِ «زِولْ» است. خاری سفید و زیبا که تا یک متر و نیم هم قد میکَشد.
دشتک خاردون، فرشی از «اَوْرِیْشِم موری» ست که تنها در طبیعت کهگیلویه و بویراحمد یافت میشود و به «آویشن بویراحمدی» معروف است. تقریباً شبیه آویشن شیرازی ست. گلستان آویشن موری، معطر است و خوش عطر و مشامم، زائر مست!
در دشتک خاردون، موری و چمنی از آویشن، چشم نوازی میکند و در دیگر دشتها و دشتکهای زرآوِردْ نیز، «اوریشم مُوْرِی» طنازیْ!
دشت خاردون، به دشتک نیز معروف است و فراز و فرودهای نرم و کم ارتفاعی دارد که یکنواخت هستند؛ دیده نواز و یک نواخت.
پس از ششصد- هفتصد متر دگر، به یال اصلی زرآورد رسیدیم. همین که قدم به ابتدای یال میگذاریم، در سمت چپ همین نقطهای که هستیم؛ در جنوب غربی آن، دشتکی ست به نام دشتکِ «شیرشیروک دون»! شیرشیروشک دون گیاهی ست دارویی که شیر سفیدی در ساقههای آن جریان دارد و گل زیبای زرد رنگی تقریبا شبیه گل نرگس، دارد.
شیرشیروشکدون، دشتی ست صاف چون کف دست. زیباست و گسترهای به وسعت دو استادیوم آزادی تهران دارد. در سمت شمالی و بالادست آن، درختهای «شِنْ» دیده نواز است.
گویا فقط در پشت و ارتفاعات بالادستی «باغچه جلیل» سرو کوهی یا همان «وْوُل» داشته است.
در دشت شیرشیروکدون، سمت جنوبی با شیب تندی ست. حدود ششصد تا هفتصد قدم در پایین دست، با عبور از این شیب بسیار تند، به چشمهای میرسیم به اسم چشمه «کوکَکْ». آب زلال آن، چون اشک، قطره چکانی از زمین میجوشد و بر زمین میتراود. باید از این آب خورد تا متوجهی مزهی آب شد. شیرین است و سبک.
عجب شراب جانفزایی، پروردگار در دل این کوه آفریده است!
کوکک، شاید مخفف کوه «کک» باشد. از زبانشناسان و همکاران زبانشناس استدعا دارم در توصیف و تبیین نظام نامواژگانی این کوه - که غالبا نامواژگان باستانی اند- قلمم را یاری فرمایید.
چهار یا پنج کیلومتر پایین دستِ چشمهی کُوکَکْ، به منطقهای میرسیم به نام «اَسْپِرِسْ».
اهالی مطلع، میگویند شاید میدانی برای اسپ سواری، بوده است.
در حوزه زبان شناسی، «اِسْپِرِسْ» داریم که قسمی گیاه برای علیق ستور و آن غیر یونجه است.
نامواژهی «اَسْپَرْسا» اسم مرکب است. در بابل، واحد مقیاس مساحت، مسافتی بوده که شخصی رشید (یعنی کسی که به حدّ رشد رسیده بود) در مدت دو دقیقه، میتوانست طی کند. (این مقدار از زمان را از این جهت اتخاذ کرده بودند که بر حسب تجربه معین شده بود. از وقتی که اولین شعاع آفتاب دیده میشود تا نمایان شدن تمام قرص آن، برای پیمودن مسافتی، این مدّت لازم است.) در باب این مقیاس، نظرات مختلفی هست: برخی آن را معادل ۱۸۵ متر و بعضی مساوی با ۱۴۷ متر میدانند، ولکن بر طبق نوشته های: «هرودوت»،
«گزنفون» و «آراتستن»، مقیاس مزبور را باید از ۱۵۰ تا ۱۸۹ متر دانست (به یونانی Stade. دایرة المعارف بروکهاوس، ج ۳۱، ص ۳۹۹)
«سی اسپرسا» معادل یک «پَرْثَنْها» بود و پرثنها، همان «پَرْسَنْگْ» یا «فَرْسَنْگْ» یا «فرسخ» است. مؤرخین یونانی، همان «پَرْسَنْگ» نوشته اند.
بنابراین، پرسنگ، معادل ۴۴۳۳ یا ۵۵۵۰ متر بوده است. بنابر نوشتهی (کتاب ایران باستان، ص ۱۴۷۹ و ۱۴۹۸) کِسُور اسپرسا، از قرار زیر بود:
اسپریت= ۳۶۰ آرسنی. آرسنی= ۲۰ اَنْگسته. اَنگسته= ۶ پِوه و اسپرسا، همان اسب رَس است.
پس نتیجه میگیریم که اسپرس زرآورد، «اَسْپرَسْ» یا همان اسب رس است.
در برهان قاطع به نامواژگان تردافی «اسپریس»، «اسفریس»، «اسپرز» و «اسبریز» اشاره شده است.
نگارنده بر این باور است که این نامواژه به معنای میدان و فضایی بزرگ است که در آن زمان میتوانسته برای اسب دوانی مورد استفاده قرار گرفته یا برای آموزش اسپ سواری، نیز، از آن هم بهره برده اند.
از این مسیر، راه اسپرس، شیب تندی دارد؛ اما مقصد و مقصود همنوردان قلم، قلّهی زرآورد است یا همان رُنْجِ زرآوِرد.
هرچند، دل کندن از شیرشیروکدون سخت است و صعب؛ اما رفتنی باید برود: این قانون طبیعت است.
این دشت مخملی را ترک و به سمت غربی، سوار بر یال، پیش میرویم. چهارصد پانصد قدم بعد، وارد دشتک
«زَنْ مَسُوُن» - جایی که زنان مست میشوند- که به زعم سروش نادانا، تعبیر فلسفی بدین ترتیب داشته:
از بوی دلآویز خاری و چویل و چوک و گیاهان معطر و دارویی کوهستان زرآورد، زنان مست میشوند. شاید بپرسید که چرا زنان مست میشوند و از مستی مردان، خبری نیست؟! پاسخ واضح؛ در ایل و عشایر رسم بوده است که ایلبانوان و ایلدختان ایل، گیاهان معطر دارویی و خوراکی چون جاشیر و سیر و پر موسیر و کارده و چوک و خاری و «پِیهِنِ کِهِیْ» یا همان پونهی کوهی را با ظرافت خاصی میچینند. این کار زنانهی ظریف، هم مهارت میخواهد هم دل شیر! شیرزنان، در هر کاری، آوازی هم زیر لب زمزمه میکنند.
در دشتک «زن مَسون» بر روی زمین دراز میکشم دل واز و طاق باز!
چشمانم را میبندم و نفس عمیقی میکشم:
صدای کبک زرآورد، «غُنْگَه» و آوای غمگینی دارد.
در زرآورد، روزگاری سمفونی چکاچک شاخهای گلههای قوچ و کَل و میش و بز، شنیدنیترین صدایی بوده که با آوای گرگ و هُرای پلنگ، میپیچیده است. در دل کوه و کمر، صدای بال زدن دال و عقاب، شکوه آسمان زرآورد بوده است.
در مسیر دیدن چند گراز و شغال و روباه و شنیدن صدای گرگی زخم خورده از دور، چنگی به دل نمیزند. چه رفتاری ما انسانها با حیوانات و طبیعت داشتیم که عطای ما آدمها را به لقایمان بخشیدند.
از یال کوه، هرچه به سمت غربی بالاتر میرویم، شیب تندتر میشود؛ اما زرآورد، کوهستانی مهرآیین است و آرام. شیبهایش هم رهگذران را خسته نمیکند. شاید اینقدر بوی چویل مستشان میکند و شکوه شاه بلوط ها، پابست شان؛ که خستگی فراموش میشود.
یک کیلومتر دیگر، به سمت غرب راهی شدیم و سرانجام پس از یک کوهپیمایی جانانه با آموزگار ایل جناب علیپور، بر فراز قلهی زرآورد، قدم میگذاریم:
«تُمْبِ وِریسَک»!
تُمْب، همان ارتفاع بلند است و وریسک، نامواژه ایست مرکب از «وریس» و «ک» تصغیر.
وریس، در کهگیلویه وبویراحمد، در قدیم واحد اندازه گیری بوده است.
اینجا قله و «رُنجِ» زرآورد است. هرگاه قدم بر بام و رنج زرآورد بگذارید، احساس میکنید دنیای اطراف زیر پای شماست:
در سمت شمال، ویو و چشم اندازی تا بلندیرین قلهی زاگرس، «دنا» ی سرفراز و دیوارههای سر بر فلک کشیدهی آلپ ایران، مشخص است.
در سمت جنوب، تا کوه «خومی» دیده میشود. از شرق، امتداد زرآورد تا برسد به کوه «تَغار» که مشرف است بر منطقه گردشگری «تنگ تامرادی» و «پازنون» چشم نواز است.
با شنیدن نام کوه تغار، بداهه به یاد شعر:
«تغاری بشکند ماستی بریزد/
جهان اُفتد به کام کاسه لیسان» میافتم و لبخندی بر لبم، غنچه میشود.
تنگ تامرادی، یادآور دو جنگ تاریخی بزرگ با فاصلهی دو هزار سال از هم است: نخست، جنگ اسکندر مقدونی و لشکرکشی به پارس و اردو در دشت روم و گذر از تنگ تامرادی و جنگ با آریوبرزن لر در «کَلْ حُسینَکْ».
دوم، جنگ بویراحمدیها با پهلوی اول!
از سمت غرب هم، کوه ساورد یا همان ساورز و چاسخوار، معلوم است؛ کوهی رو به روی سرزمین زیبای «دیلگون»!
بر فراز قلهی زرآورد، در دامنهی جنوبی این کوهِ آرام و باوقار، دشتکی ست: دشتک «دَشْتَوَّه»!
دشتی ست که چهار سوی آن جنگلهای متراکم بلوط، بن، سیسه و بنیوست. دشتی پوشیده از علفهای وحشی و گلهای هزار رنگ و دیدنی و شنیدنی است.
شما گردشگر محترم را صمیمانه به زیارت و سیاحت کوه باسخاوت زرآورد، دعوت میکنم تا در سایهسار شاه بلوطهای آن دمی بیارآمید و فارغ از دود و ماهواره و هیاهو، روحتان را جلا بخشید.
در سمت غربی که ساورز و چاسخار دیده میشود؛ رودخانهای جاریست و ساری؛ و به تنگ «اُو سُوْر» میریزد. این رود، مرز دو برادرخوانده «ساورز» و «زرآورد» است و این دو برادر خوانده را از هم جدا میکند.
به امید دیدار بر فراز زرآورد آرام و شورانگیز!
بیستم اردیبهشت ۱۴۰۱
کوه زرآورد
سروش درست
بویراحمدی
کد مطلب: 451555