تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۲۰:۴۲
کد مطلب : ۴۳۷۴۷۸
«آدرس غلط» در ناکامیِ «دیپلماسی اقتصادی» ایران
پاشنه آشیل وزیر خارجه کجا بود؟ / آیا وزیر خارجه دولت رئیسی میتواند برای ایران «پول» بیاورد؟
۰
کبنا ؛مهدی صفری، یکی از گزینههای احتمالی وزارت امور خارجه در دولت ابراهیم رئیسی است. صفری پیش از این در کشورهای مهمی، چون چین و روسیه سفیر بوده و سابقه مدیریت اقتصادی در برخی شرکتها را هم در کارنامه دارد. اما با فرض آنکه این دیپلمات پیشین، وزیر خارجه بعدی ایران باشد، آیا ایران میتواند طلسم تحریمها را بشکند؟
چند روز پیش، مهدی صفری، سفیر پیشین ایران در کشورهایی همچون چین، روسیه و اتریش، که یکی از گزینههای اصلی ابراهیم رئیسی برای تصدی وزارت خارجه ایران است، با حضور در برنامه تلویزیونی «ثریا»، پیشنهادهایی برای تغییر ریل در سیاست خارجی ایران مطرح کرد که اشاره مفصلتر به آنها خالی از لطف نیست.
صفری در این برنامه تلویزیونی گفت که ایران در زمینه توجه به کشورهای همسایه و بازارهای این کشورها «فرصت سوزی» کرده و علاوه بر این، وزارت خارجه هدف اصلی خود را که باید مبتنی بر «دیپلماسی اقتصادی» باشد، به فراموشی سپرده است.
آیا ایران واقعاً حواسش به «قزاقستان» نبود؟
این دیپلمات ایرانی، به عنوان یک نمونه، به بازار دست نخورده قزاقستان اشاره کرد و گفت: «در قزاقستان تمام جدول «مندلیف» وجود دارد. این کشور جمعیتی حدود ۴ میلیون نفر دارد و ۲.۷ میلیون کیلومترمربع هم مساحت دارد، دارای منابع نفتی است و بهترین جا برای صدور خدمات فنی و مهندسی است. مهندسین ما در رشتههای مختلف با توان طراحی در فولادسازی، سیمانسازی و پتروشیمی، امکان این را دارند که در این کشور حضور پیدا کنند و کارها را پیش ببرند.»
صفری ادامه داد: «نکته دیگری که در قزاقستان هست، موضوع غلات است. این کشور سرزمینی است که خاک سیاه دارد و میزان تولید غلات در آن بسیار بالا است، یعنی چندین میلیون تن اضافه بر مصرف داخلی، تولید دارد. اما ما بهجای اینکه غلات را از کشور قزاقستان وارد کنیم، میرویم از کشورهای دور، مانند برزیل این کار را انجام میدهیم. قزاقستان به عنوان یک پتانسیل در کنار ما است، اما سهم قزاقستان از مبادلات خارجی ایران، تنها ۰.۳ درصد است.»
این، اما همان جایی بود که گزینه احتمالیِ سکانداری در وزارت خارجه در دولت سیزدهم، از طرح خود برای نفوذ در بازار کشورهای همسایه رونمایی کرد. صفری گفت: «اینجا وزارت خارجه وظیفهاش چیست؟ وزارت خارجه باید آنجا لابی بکند و پتانسیلهای موجود را شناسایی کند و آنها را به طرفهای ایرانی بشناساند، پیگیری بکند، از آنها امکانات بگیرد و این دو طرف را به هم وصل بکند. دولتهای خارجی در ایران وقتی یک پروژه میخواهند بگیرند، سفیر راه میافتد و کمپانی هم پشت سر او راه میافتد. اینقدر در این وزارتخانههای ما میآیند و میروند تا پروژه را اجرا کنند. کار سفارتخانههای اروپایی، ژاپن، کره جنوبی و امثال اینها اصلاً همین است.»
او ادامه داد: «سفیری که در قزاقستان یا در جمهوری آذربایجان نشسته، اصلاً به موضوع ترانزیت فکر نمیکند. در حالی که من معتقدم ما باید ۴ تا ۵ سفیر موضوعی و مساله محور داشته باشیم که مثال آن سفیر انرژی است. من آن موقع که در کره جنوبی بودم، این کشور سفیر انرژی داشت، چرا که نیاز اصلی کره جنوبی انرژی است. این سفیر تام الاختیار بود و به دنبال این بود که کره جنوبی باید از کجا نفت بخرد و از کجا «الانجی» بخرد. اگر ما چنین سفیری داشتیم، آیا ۵ سال گاز ما قطع میشد؟»
«دیپلماسی اقتصادی»: اصلی که اجرا نشد یا مشکلی که از جایی دیگر آب میخورد؟
«دیپلماسی اقتصادی» یا «دیپلماسی تجاری»، اساساً یک اصل مهم در روابط خارجی است و این گزینه تصدی وزارت خارجه در دولت سیزدهم، درست میگوید. با این همه، میتوان پرسید که چرا دیپلماسی اقتصادی برای ایران، مشابه دیپلماسی اقتصادی برای کشوری مانند کره جنوبی کار نمیکند.
به عبارت دیگر و به عنوان مثال، چرا ایران نتوانسته از نعمت حضور کشوری محصور در خشکی (landlocked) همچون قزاقستان، که عملاً میتواند برای تامین مایحتاجش روی ایران حساب باز کند، یک فرصت تجاری دست اول به وجود بیاورد؟
دیپلماتهای ایرانی این موضوع را میدانند و این اولین بار هم نیست که چنین فکری به ذهن یک دیپلمات ایرانی خطور کرده است. در دولت یازدهم و در زمان تصدی محمدجواد ظریف بر وزارت خارجه ایران، زمزمههایی مطرح شد که وزارت نفت باید یک معاونت دیپلماسی انرژی ایجاد کند و وزارت امور خارجه هم باید یک معاوت امور نفت راه بیندازد.
علاوه بر این، صرف هجوم آوردن خارجیها به ایران پس از امضای برجام در سال ۱۳۹۴ هم نشان میداد که ظاهراً اقتصاد ایران آن قدر بکر مانده که برای ورود سرمایه گذاران، شاید تبلیغ زیادی هم نیاز نباشد.
تنها در یک مورد، در فاصله سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۵، وزارت بهداشت ایران، چندین و چند قرارداد خارجی برای ساخت بیمارستانهای بسیار بزرگ (در حد بیمارستانهای ۲ هزار تخت خوابی) با شرکتهای مختلف در دنیا امضا کرد و ژاپن، کره جنوبی، دانمارک و حتی فرانسه، برای ساخت این بیمارستانها در ایران پیش قدم شدند.
تحریمهای اقتصادی ایران را فلج کردهاند
بنابراین به نظر میرسد ایرادِ کار از عدم اطلاع از فواید «دیپلماسی اقتصادی» نیست و مشکل از جای دیگری آب میخورد. ایران بیش از هر کشور دیگری در جهان و بیش از هر کشور دیگری در تاریخ ثبت شده اقتصادی در جهان، تحت تحریم قرار دارد.
تحریم همزمان صنعت نفت (به عنوان منبع درآمد اصلی دولتهای ایرانی) و بانک مرکزی ایران (به عنوان مسئول ثبات اقتصادی ایران) تا به حال در مورد هیچ کدام از کشورهای نفتی به اجرا در نیامده و حتی با در نظر گرفتن نمونه ونزوئلا هم نمیتوان چنین حجمی از تحریمها در جایی دیگر سراغ گرفت.
بر اساس اطلاعاتی که به صورت رسمی در رسانههای خارجی منتشر شده، وزارت خزانه داری آمریکا در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ ۵۰۰ کارمند در بخش تحریم ایران داشت. این یعنی تک تک مبادلات تجاری ایران با تک تک کشورها و تک تک شرکتها زیرنظر بود و احتمالاً هنوز هم هست، تا جایی خرید نفت ایران از سوی کشورهایی همچون چین و هند که توان رایزنی بالایی با آمریکا دارند هم محدود شد یا به صفر رسید.
در چنین شرایطی، میتوان پرسید با فرض تداوم تحریمها و شاید تنگتر شدن حلقه آنها، آیا ایران میتواند حتی با کشورهای همسایه مراودات اقتصادی و تجاری داشته باشد؟ علاوه بر این، نگاهی به برخی آمارها نشان میدهد که اشاره به بازار کشورهایی مانند «قزاقستان» و اینکه چرا ایران سهمی از بازار این کشورها ندارد، اساساً یک «آدرس غلط» است.
قزاقستان ۱۸ میلیون نفر جمعیت دارد و تولید ناخالص داخلی (GDP) این کشور هم به ۱۸۰ میلیارد دلار میرسد. در مقابل، امارات متحده عربی، با ۱۰ میلیون نفر جمعیت، حدود ۴۱۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد و «هاب منطقه ای» بسیاری از شرکتهای بزرگ در جهان است. ایران با کشور اول مشکلی ندارد، اما اختلافات دیرینه و اتهامات متقابل، ایران و امارات متحده عربی را به عنوان دو کشور «نه دوست، نه دشمن» در مقابل هم قرار داده است.
به این ترتیب، حتی اگر ایران بتواند بخش قابل توجهی از بازار اقتصادی قزاقستان را به دست بیاورد (که تحریمها مانع آن خواهند شد)، باز هم کل ماجرا به این شبیه است که در یک جنگل، به جای دوستی با ببر و شیر، به دنبال دوستی با خرگوش و سنجاب باشی!
این مطلب را وقتی میخوانید که دولت حسن روحانی عمرش تمام شده، محمدجواد ظریف دیگر وزیر خارجه نیست و شاید در سالن مراسم تنفیذ روی صندلی نشسته تا دولت سیزدهم به ابراهیم رئیسی واگذار شود.
اما واقعا این دولت به پایان میرسد و تبعات تصمیمات و نحوه مدیریتش تمام میشود؟
اگرچه اکنون درباره تبعات تصمیمات این دولت شاید در ذهن بسیاری از ما عدم مدیریت در همهگیری کرونا، عدم واکسیناسیون سراسری این بیماری و فشار سنگین اقتصادی به یاد بیاید، اما این دولت یک میوه گرانبها داشت؛ برجام که به نام محمدجواد ظریف گره خورده است. شاید همینجای مطلب از ادامه خواندنش منصرف شوید و فکر کنید قرار است مطلبی تکراری درباره برجام بخوانید. به شما حق میدهم؛ شش سال است صفحات روزنامهها و رسانههای مختلف پر است از دعوا بر سر برجام؛ دعوایی بیفایده بر سر موضوعی که شاید به نظر شما خالی از محتوا بیاید. اما نه، قرار نیست از برجام بنویسیم. این مطلب درباره محمدجواد ظریف است؛ پدر برجام که در این هشت سال، اوج و حضیض را با هم تجربه کرد.
هیجان زیر پوست ما
مرداد سال 92، ظریف با یک نطق غرا در مجلس رأی آورد. هم شعر خواند و هم آیه قرآن و تنها با سؤال خندهدار قاضیپور، نماینده ارومیه، مواجه شد که از همه کاندیداهای وزارت پرسید به سربازی رفتهاید یا نه. جواب همین سؤال هم البته به کارنامه ظریف مرتبط شد. اینکه او سربازی خود را هم بهعنوان نماینده محلی در دفتر ایران در سازمان ملل گذرانده است؛ یعنی عمرش از 17سالگی در نیویورک و در حال سروکلهزدن با مباحث مرتبط با روابط بینالملل گذشته است.
مهرماه همان سال 92 وقتی محمدجواد ظریف با آن فرم نهچندان راحتش در کادر عکسی قرار گرفت، در حال واردشدن به اتاق گفتوگوی دوجانبه با جان کری، هیجان زیر پوست بسیاری از ما دوید. همان روزها وقتی حسن روحانی تنها 9 دقیقه با باراک اوباما تلفنی صحبت کرد، هیجان ما چندین برابر شده بود. یکباره آنچه سالها شنیده بودیم، زنده شد؛ «غرور ملی». یکباره به نظر رسید درهای رابطه باز شده و شاید گره کور چندساله گشوده شود؛ اما نشد آنچه تصور میکردیم. البته خیلیها همان زمان سازشان با ما کوک نبود ولی صدایشان لای صدای اکثریت گم میشد.
اما جواد ظریف از قهرمان ملی سالهای 92، 93 و 94 که توانست 19 روز وزیر خارجه آمریکا را در هتلی در شهری اروپایی پابست کند تا توافق به دست بیاید، روز گذشته در حالی خداحافظی کرده که حتما زخم بسیار دارد؛ هم او و هم همکارانش.
او با نهایت اعتمادبهنفس روی صندلی وزارت خارجه نشست. 30 سال تجربه داشت، کار بینالمللی کرده بود و تجربه مذاکره داشت، در هر دو تجربه دیپلماتیک مهم قبلی ایران، یعنی قطعنامه 598 و توافق سعدآباد، حضور و نقش داشته و حتی در کنفرانس بن برای قانون اساسی افغانستان تلاش کرده بود. او روابط بینالملل را در دانشگاههای آمریکا خوانده بود و زبان انگلیسی را هم بهخوبی بلد بود؛ حتی به اندازه آمریکاییها بلد بود از ضربالمثلهایش استفاده کند. اما همین وزیر خارجه پاشنه آشیلهایی داشت که او را و ما را رساند به اینجایی که اکنون هستیم. اینجا که اکنون در دوگانه برندهبودن یا بازندهبودن قرار داریم.
پاشنه آشیل
محمدجواد ظریف اگرچه دنیای بینالملل را خوب میشناخت و بر فرهنگ آمریکایی مسلط بود، اما به همان اندازه فضای سیاست داخلی ایران را نمیشناخت. او در دولت یازدهم بیشترین ضربه را از فضای مسموم سیاست داخلی خورد. از آنجا که برخی حرفهایی را زد که برای او بهعنوان وزیر خارجه دردسر شد، از سخنرانیاش در دانشگاه تهران درباره توان نظامی آمریکا مقابل ایران یا وقتی در اندیشکده شورای روابط خارجی در پاسخ به پرسش یکی از ایرانیان گفت اگر آمریکا با این دولت توافق نکند، مردم در انتخابات دولت دیگری انتخاب میکنند که ممکن است مایل به مذاکره نباشد (نقل به مضمون). اکنون در تابستان گرم 1400 صحت حرف او را میتوان بعینه دید؛ اما فضای سیاسی محافظهکار داخلی چنین صراحتی را نمیتوانست هضم کند و بعد این ادعا پیش آمد که وزیر خارجه در فضای داخلی مداخله کرده است. در این هشت سال البته آنچه بسیار و راحت روا بوده، مداخله سیاست داخلی در سیاست خارجی بوده که تبعات آن را هم امروز میبینیم. از همین سیاق بود که جواد ظریف در همه جلسات علنی و غیرعلنی مجلس ازسوی پایداریچیهای مجلس زخمی میخورد و از همان ساعات تا چند روز بعدش رگبار حملات در فضای رسانهای ادامه مییافت. البته نکتهای هم باید افزود که آیا در فضای غیراخلاقی، آن که بر اساس معیارها و اصول اخلاقی عمل میکند، اشتباه میکند یا آن که غیراخلاقی عمل میکند؟ قضاوت درباره حکایت ظریف و حملاتی که ازسوی مجلسیها دریافت میکرد، نیازمند پاسخ صریح به این سؤال و ابهام است.
اما یکیدیگر از پاشنه آشیلهای ظریف حتما حضور پررنگ رسانهای او بود. اگرچه این حضور اوایل کار او جذاب بود و زمانی که برجام میوهای دلخواه بود، همه مصاحبههای ظریف را با ولع میخواندند، اما با ازدسترفتن برجام و پیچیدهشدن وضعیت، فضا تغییر کرد. عمدتا مصاحبههای او به جدل روزهای آینده تبدیل میشد یا دوقطبی برجام و غیر برجام را تشدید میکرد. درحالیکه وزیر خارجه وظیفه داشت تصویر شفافتری از ایران به افکار عمومی جهان بدهد، با جدل داخلی بر سر سیاست خارجی، او اغلب درگیر مصاحبه با رسانههای داخلی بود تا در فضای ملتهب داخلی روشنگری کند؛ یعنی افتادن در ماز پیچیدهای که تماما برد داخلی داشت و در فضای بینالمللی کمکی به دیپلماسی نمیکرد. ظریف آخرین تیر را هم از ناحیه همین مصاحبه خورد؛ وقتی مصاحبهای برای ثبت در آرشیو دولت انجام داد و نکات حساسیتبرانگیزش از درزهای دولت خارج شد تا او را بهعنوان سردار دیپلماسی مقابل مرد میدان قرار دهد. ظریف تنها بود؛ در توییتر خودش باید جواب میداد، در مجلس و در دولت و در رسانه داخلی و خارجی نیز. این همه از میل شدیدش به دیدهشدن نبود. او بهواقع در رأس سیستمی قرار گرفته بود که مجبور بود همه فشارهایش را خودش تحمل کند. حتی سفرایش با اینکه چهرههای عمدتا برجستهای اعزام شده بودند، نتوانستند گرهی از روابط ایران با کشورهای مقصد باز یا گشایشی ویژه حاصل کنند.
تیر خلاص بر پیشانی ظریف
حتما آنچه بر ظریف در این هشت سال گذشته چند برابر پرهزینهتر از دیگر همکارانش در کابینه بوده؛ اما او اکنون دیگر چهرهای با محبوبیت در سال 94 و با عناوینی مثل سردار دیپلماسی و مقایسهاش با محمد مصدق نیست. اگرچه بازنده هم نیست و این به مرور زمان مشخص میشود. اما سرنوشت وزیر خارجه دولتهای یازدهم و دوازدهم همان روح سرگردان ایرانی ماست که از اوج قله تمدنی خود بهراحتی میتوانیم به موجودی خرد در مسیر دریافت واکسن کرونا به هر قیمتی بدل شویم. ما عادت داریم به قهرمانسازی و این موقعیت از درون تخریبشده ما برمیآید و ابهامات فراوان تاریخی که بر سر مسائل ساده و بدیهی زندگی در ایران کنونی داریم. حتما پاسخ ظریف در آن برنامه تلویزیونی که «ما خود انتخاب کردهایم» همان تیر خلاص به پیشانی ظریف قهرمان را زد. او دقیقا در همانجایی که انگاره (image) قهرمانش ساخته شده بود و این باور که او بهعنوان تحصیلکرده آمریکا سازنده خط فکری دیپلماسی ایران است، واقعیت میدان چیز دیگری بود. بسیاری در طراحی دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران از او نقش پررنگتری داشتند و میتوانستند میهمان خارجی دعوت کنند و با پرواز اختصاصی به تهران بیاورند، در حالی که او در خانهاش از تلویزیون خبر را بشنود و بجوشد و استعفا دهد. ظریف زمانی بازنده شد که نقش او در دیپلماسی کمرنگ نشان داده شد، درحالیکه او و سازمان وزارت خارجه بلد بودند با همین سیستم، تصمیمات را اجرا کنند ولی نشان دهد که تصمیم خودشان است و دم برنیاورد.
اما اکنون موضوع سیاست خارجی آنقدر سادهسازی شده که ادمینهای کانالهای مجازی برایش پوستر بسازند و لایک بگیرند، درحالیکه مشخص نیست این خط فکری از کجا نشئت میگیرد.
جواد ظریف را اگرچه در نهایت این کارنامهنویسی میتوان چندان قهرمان ندانست، اما دوره او اتفاقاتی رخ داد که نشان داد چقدر سازمان تخصصی دیپلماسی در این کشور یتیم است و ما ایرانیان چه میل پررنگی به قهرمانسازی و بالابردن انتظاراتمان داریم و این همان زمانی است که تبر برمیداریم و بت خودساخته را میشکنیم.
چند روز پیش، مهدی صفری، سفیر پیشین ایران در کشورهایی همچون چین، روسیه و اتریش، که یکی از گزینههای اصلی ابراهیم رئیسی برای تصدی وزارت خارجه ایران است، با حضور در برنامه تلویزیونی «ثریا»، پیشنهادهایی برای تغییر ریل در سیاست خارجی ایران مطرح کرد که اشاره مفصلتر به آنها خالی از لطف نیست.
صفری در این برنامه تلویزیونی گفت که ایران در زمینه توجه به کشورهای همسایه و بازارهای این کشورها «فرصت سوزی» کرده و علاوه بر این، وزارت خارجه هدف اصلی خود را که باید مبتنی بر «دیپلماسی اقتصادی» باشد، به فراموشی سپرده است.
آیا ایران واقعاً حواسش به «قزاقستان» نبود؟
این دیپلمات ایرانی، به عنوان یک نمونه، به بازار دست نخورده قزاقستان اشاره کرد و گفت: «در قزاقستان تمام جدول «مندلیف» وجود دارد. این کشور جمعیتی حدود ۴ میلیون نفر دارد و ۲.۷ میلیون کیلومترمربع هم مساحت دارد، دارای منابع نفتی است و بهترین جا برای صدور خدمات فنی و مهندسی است. مهندسین ما در رشتههای مختلف با توان طراحی در فولادسازی، سیمانسازی و پتروشیمی، امکان این را دارند که در این کشور حضور پیدا کنند و کارها را پیش ببرند.»
صفری ادامه داد: «نکته دیگری که در قزاقستان هست، موضوع غلات است. این کشور سرزمینی است که خاک سیاه دارد و میزان تولید غلات در آن بسیار بالا است، یعنی چندین میلیون تن اضافه بر مصرف داخلی، تولید دارد. اما ما بهجای اینکه غلات را از کشور قزاقستان وارد کنیم، میرویم از کشورهای دور، مانند برزیل این کار را انجام میدهیم. قزاقستان به عنوان یک پتانسیل در کنار ما است، اما سهم قزاقستان از مبادلات خارجی ایران، تنها ۰.۳ درصد است.»
این، اما همان جایی بود که گزینه احتمالیِ سکانداری در وزارت خارجه در دولت سیزدهم، از طرح خود برای نفوذ در بازار کشورهای همسایه رونمایی کرد. صفری گفت: «اینجا وزارت خارجه وظیفهاش چیست؟ وزارت خارجه باید آنجا لابی بکند و پتانسیلهای موجود را شناسایی کند و آنها را به طرفهای ایرانی بشناساند، پیگیری بکند، از آنها امکانات بگیرد و این دو طرف را به هم وصل بکند. دولتهای خارجی در ایران وقتی یک پروژه میخواهند بگیرند، سفیر راه میافتد و کمپانی هم پشت سر او راه میافتد. اینقدر در این وزارتخانههای ما میآیند و میروند تا پروژه را اجرا کنند. کار سفارتخانههای اروپایی، ژاپن، کره جنوبی و امثال اینها اصلاً همین است.»
او ادامه داد: «سفیری که در قزاقستان یا در جمهوری آذربایجان نشسته، اصلاً به موضوع ترانزیت فکر نمیکند. در حالی که من معتقدم ما باید ۴ تا ۵ سفیر موضوعی و مساله محور داشته باشیم که مثال آن سفیر انرژی است. من آن موقع که در کره جنوبی بودم، این کشور سفیر انرژی داشت، چرا که نیاز اصلی کره جنوبی انرژی است. این سفیر تام الاختیار بود و به دنبال این بود که کره جنوبی باید از کجا نفت بخرد و از کجا «الانجی» بخرد. اگر ما چنین سفیری داشتیم، آیا ۵ سال گاز ما قطع میشد؟»
«دیپلماسی اقتصادی»: اصلی که اجرا نشد یا مشکلی که از جایی دیگر آب میخورد؟
«دیپلماسی اقتصادی» یا «دیپلماسی تجاری»، اساساً یک اصل مهم در روابط خارجی است و این گزینه تصدی وزارت خارجه در دولت سیزدهم، درست میگوید. با این همه، میتوان پرسید که چرا دیپلماسی اقتصادی برای ایران، مشابه دیپلماسی اقتصادی برای کشوری مانند کره جنوبی کار نمیکند.
به عبارت دیگر و به عنوان مثال، چرا ایران نتوانسته از نعمت حضور کشوری محصور در خشکی (landlocked) همچون قزاقستان، که عملاً میتواند برای تامین مایحتاجش روی ایران حساب باز کند، یک فرصت تجاری دست اول به وجود بیاورد؟
دیپلماتهای ایرانی این موضوع را میدانند و این اولین بار هم نیست که چنین فکری به ذهن یک دیپلمات ایرانی خطور کرده است. در دولت یازدهم و در زمان تصدی محمدجواد ظریف بر وزارت خارجه ایران، زمزمههایی مطرح شد که وزارت نفت باید یک معاونت دیپلماسی انرژی ایجاد کند و وزارت امور خارجه هم باید یک معاوت امور نفت راه بیندازد.
علاوه بر این، صرف هجوم آوردن خارجیها به ایران پس از امضای برجام در سال ۱۳۹۴ هم نشان میداد که ظاهراً اقتصاد ایران آن قدر بکر مانده که برای ورود سرمایه گذاران، شاید تبلیغ زیادی هم نیاز نباشد.
تنها در یک مورد، در فاصله سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۵، وزارت بهداشت ایران، چندین و چند قرارداد خارجی برای ساخت بیمارستانهای بسیار بزرگ (در حد بیمارستانهای ۲ هزار تخت خوابی) با شرکتهای مختلف در دنیا امضا کرد و ژاپن، کره جنوبی، دانمارک و حتی فرانسه، برای ساخت این بیمارستانها در ایران پیش قدم شدند.
تحریمهای اقتصادی ایران را فلج کردهاند
بنابراین به نظر میرسد ایرادِ کار از عدم اطلاع از فواید «دیپلماسی اقتصادی» نیست و مشکل از جای دیگری آب میخورد. ایران بیش از هر کشور دیگری در جهان و بیش از هر کشور دیگری در تاریخ ثبت شده اقتصادی در جهان، تحت تحریم قرار دارد.
تحریم همزمان صنعت نفت (به عنوان منبع درآمد اصلی دولتهای ایرانی) و بانک مرکزی ایران (به عنوان مسئول ثبات اقتصادی ایران) تا به حال در مورد هیچ کدام از کشورهای نفتی به اجرا در نیامده و حتی با در نظر گرفتن نمونه ونزوئلا هم نمیتوان چنین حجمی از تحریمها در جایی دیگر سراغ گرفت.
بر اساس اطلاعاتی که به صورت رسمی در رسانههای خارجی منتشر شده، وزارت خزانه داری آمریکا در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ ۵۰۰ کارمند در بخش تحریم ایران داشت. این یعنی تک تک مبادلات تجاری ایران با تک تک کشورها و تک تک شرکتها زیرنظر بود و احتمالاً هنوز هم هست، تا جایی خرید نفت ایران از سوی کشورهایی همچون چین و هند که توان رایزنی بالایی با آمریکا دارند هم محدود شد یا به صفر رسید.
در چنین شرایطی، میتوان پرسید با فرض تداوم تحریمها و شاید تنگتر شدن حلقه آنها، آیا ایران میتواند حتی با کشورهای همسایه مراودات اقتصادی و تجاری داشته باشد؟ علاوه بر این، نگاهی به برخی آمارها نشان میدهد که اشاره به بازار کشورهایی مانند «قزاقستان» و اینکه چرا ایران سهمی از بازار این کشورها ندارد، اساساً یک «آدرس غلط» است.
قزاقستان ۱۸ میلیون نفر جمعیت دارد و تولید ناخالص داخلی (GDP) این کشور هم به ۱۸۰ میلیارد دلار میرسد. در مقابل، امارات متحده عربی، با ۱۰ میلیون نفر جمعیت، حدود ۴۱۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد و «هاب منطقه ای» بسیاری از شرکتهای بزرگ در جهان است. ایران با کشور اول مشکلی ندارد، اما اختلافات دیرینه و اتهامات متقابل، ایران و امارات متحده عربی را به عنوان دو کشور «نه دوست، نه دشمن» در مقابل هم قرار داده است.
به این ترتیب، حتی اگر ایران بتواند بخش قابل توجهی از بازار اقتصادی قزاقستان را به دست بیاورد (که تحریمها مانع آن خواهند شد)، باز هم کل ماجرا به این شبیه است که در یک جنگل، به جای دوستی با ببر و شیر، به دنبال دوستی با خرگوش و سنجاب باشی!
این مطلب را وقتی میخوانید که دولت حسن روحانی عمرش تمام شده، محمدجواد ظریف دیگر وزیر خارجه نیست و شاید در سالن مراسم تنفیذ روی صندلی نشسته تا دولت سیزدهم به ابراهیم رئیسی واگذار شود.
اما واقعا این دولت به پایان میرسد و تبعات تصمیمات و نحوه مدیریتش تمام میشود؟
اگرچه اکنون درباره تبعات تصمیمات این دولت شاید در ذهن بسیاری از ما عدم مدیریت در همهگیری کرونا، عدم واکسیناسیون سراسری این بیماری و فشار سنگین اقتصادی به یاد بیاید، اما این دولت یک میوه گرانبها داشت؛ برجام که به نام محمدجواد ظریف گره خورده است. شاید همینجای مطلب از ادامه خواندنش منصرف شوید و فکر کنید قرار است مطلبی تکراری درباره برجام بخوانید. به شما حق میدهم؛ شش سال است صفحات روزنامهها و رسانههای مختلف پر است از دعوا بر سر برجام؛ دعوایی بیفایده بر سر موضوعی که شاید به نظر شما خالی از محتوا بیاید. اما نه، قرار نیست از برجام بنویسیم. این مطلب درباره محمدجواد ظریف است؛ پدر برجام که در این هشت سال، اوج و حضیض را با هم تجربه کرد.
هیجان زیر پوست ما
مرداد سال 92، ظریف با یک نطق غرا در مجلس رأی آورد. هم شعر خواند و هم آیه قرآن و تنها با سؤال خندهدار قاضیپور، نماینده ارومیه، مواجه شد که از همه کاندیداهای وزارت پرسید به سربازی رفتهاید یا نه. جواب همین سؤال هم البته به کارنامه ظریف مرتبط شد. اینکه او سربازی خود را هم بهعنوان نماینده محلی در دفتر ایران در سازمان ملل گذرانده است؛ یعنی عمرش از 17سالگی در نیویورک و در حال سروکلهزدن با مباحث مرتبط با روابط بینالملل گذشته است.
مهرماه همان سال 92 وقتی محمدجواد ظریف با آن فرم نهچندان راحتش در کادر عکسی قرار گرفت، در حال واردشدن به اتاق گفتوگوی دوجانبه با جان کری، هیجان زیر پوست بسیاری از ما دوید. همان روزها وقتی حسن روحانی تنها 9 دقیقه با باراک اوباما تلفنی صحبت کرد، هیجان ما چندین برابر شده بود. یکباره آنچه سالها شنیده بودیم، زنده شد؛ «غرور ملی». یکباره به نظر رسید درهای رابطه باز شده و شاید گره کور چندساله گشوده شود؛ اما نشد آنچه تصور میکردیم. البته خیلیها همان زمان سازشان با ما کوک نبود ولی صدایشان لای صدای اکثریت گم میشد.
اما جواد ظریف از قهرمان ملی سالهای 92، 93 و 94 که توانست 19 روز وزیر خارجه آمریکا را در هتلی در شهری اروپایی پابست کند تا توافق به دست بیاید، روز گذشته در حالی خداحافظی کرده که حتما زخم بسیار دارد؛ هم او و هم همکارانش.
او با نهایت اعتمادبهنفس روی صندلی وزارت خارجه نشست. 30 سال تجربه داشت، کار بینالمللی کرده بود و تجربه مذاکره داشت، در هر دو تجربه دیپلماتیک مهم قبلی ایران، یعنی قطعنامه 598 و توافق سعدآباد، حضور و نقش داشته و حتی در کنفرانس بن برای قانون اساسی افغانستان تلاش کرده بود. او روابط بینالملل را در دانشگاههای آمریکا خوانده بود و زبان انگلیسی را هم بهخوبی بلد بود؛ حتی به اندازه آمریکاییها بلد بود از ضربالمثلهایش استفاده کند. اما همین وزیر خارجه پاشنه آشیلهایی داشت که او را و ما را رساند به اینجایی که اکنون هستیم. اینجا که اکنون در دوگانه برندهبودن یا بازندهبودن قرار داریم.
پاشنه آشیل
محمدجواد ظریف اگرچه دنیای بینالملل را خوب میشناخت و بر فرهنگ آمریکایی مسلط بود، اما به همان اندازه فضای سیاست داخلی ایران را نمیشناخت. او در دولت یازدهم بیشترین ضربه را از فضای مسموم سیاست داخلی خورد. از آنجا که برخی حرفهایی را زد که برای او بهعنوان وزیر خارجه دردسر شد، از سخنرانیاش در دانشگاه تهران درباره توان نظامی آمریکا مقابل ایران یا وقتی در اندیشکده شورای روابط خارجی در پاسخ به پرسش یکی از ایرانیان گفت اگر آمریکا با این دولت توافق نکند، مردم در انتخابات دولت دیگری انتخاب میکنند که ممکن است مایل به مذاکره نباشد (نقل به مضمون). اکنون در تابستان گرم 1400 صحت حرف او را میتوان بعینه دید؛ اما فضای سیاسی محافظهکار داخلی چنین صراحتی را نمیتوانست هضم کند و بعد این ادعا پیش آمد که وزیر خارجه در فضای داخلی مداخله کرده است. در این هشت سال البته آنچه بسیار و راحت روا بوده، مداخله سیاست داخلی در سیاست خارجی بوده که تبعات آن را هم امروز میبینیم. از همین سیاق بود که جواد ظریف در همه جلسات علنی و غیرعلنی مجلس ازسوی پایداریچیهای مجلس زخمی میخورد و از همان ساعات تا چند روز بعدش رگبار حملات در فضای رسانهای ادامه مییافت. البته نکتهای هم باید افزود که آیا در فضای غیراخلاقی، آن که بر اساس معیارها و اصول اخلاقی عمل میکند، اشتباه میکند یا آن که غیراخلاقی عمل میکند؟ قضاوت درباره حکایت ظریف و حملاتی که ازسوی مجلسیها دریافت میکرد، نیازمند پاسخ صریح به این سؤال و ابهام است.
اما یکیدیگر از پاشنه آشیلهای ظریف حتما حضور پررنگ رسانهای او بود. اگرچه این حضور اوایل کار او جذاب بود و زمانی که برجام میوهای دلخواه بود، همه مصاحبههای ظریف را با ولع میخواندند، اما با ازدسترفتن برجام و پیچیدهشدن وضعیت، فضا تغییر کرد. عمدتا مصاحبههای او به جدل روزهای آینده تبدیل میشد یا دوقطبی برجام و غیر برجام را تشدید میکرد. درحالیکه وزیر خارجه وظیفه داشت تصویر شفافتری از ایران به افکار عمومی جهان بدهد، با جدل داخلی بر سر سیاست خارجی، او اغلب درگیر مصاحبه با رسانههای داخلی بود تا در فضای ملتهب داخلی روشنگری کند؛ یعنی افتادن در ماز پیچیدهای که تماما برد داخلی داشت و در فضای بینالمللی کمکی به دیپلماسی نمیکرد. ظریف آخرین تیر را هم از ناحیه همین مصاحبه خورد؛ وقتی مصاحبهای برای ثبت در آرشیو دولت انجام داد و نکات حساسیتبرانگیزش از درزهای دولت خارج شد تا او را بهعنوان سردار دیپلماسی مقابل مرد میدان قرار دهد. ظریف تنها بود؛ در توییتر خودش باید جواب میداد، در مجلس و در دولت و در رسانه داخلی و خارجی نیز. این همه از میل شدیدش به دیدهشدن نبود. او بهواقع در رأس سیستمی قرار گرفته بود که مجبور بود همه فشارهایش را خودش تحمل کند. حتی سفرایش با اینکه چهرههای عمدتا برجستهای اعزام شده بودند، نتوانستند گرهی از روابط ایران با کشورهای مقصد باز یا گشایشی ویژه حاصل کنند.
تیر خلاص بر پیشانی ظریف
حتما آنچه بر ظریف در این هشت سال گذشته چند برابر پرهزینهتر از دیگر همکارانش در کابینه بوده؛ اما او اکنون دیگر چهرهای با محبوبیت در سال 94 و با عناوینی مثل سردار دیپلماسی و مقایسهاش با محمد مصدق نیست. اگرچه بازنده هم نیست و این به مرور زمان مشخص میشود. اما سرنوشت وزیر خارجه دولتهای یازدهم و دوازدهم همان روح سرگردان ایرانی ماست که از اوج قله تمدنی خود بهراحتی میتوانیم به موجودی خرد در مسیر دریافت واکسن کرونا به هر قیمتی بدل شویم. ما عادت داریم به قهرمانسازی و این موقعیت از درون تخریبشده ما برمیآید و ابهامات فراوان تاریخی که بر سر مسائل ساده و بدیهی زندگی در ایران کنونی داریم. حتما پاسخ ظریف در آن برنامه تلویزیونی که «ما خود انتخاب کردهایم» همان تیر خلاص به پیشانی ظریف قهرمان را زد. او دقیقا در همانجایی که انگاره (image) قهرمانش ساخته شده بود و این باور که او بهعنوان تحصیلکرده آمریکا سازنده خط فکری دیپلماسی ایران است، واقعیت میدان چیز دیگری بود. بسیاری در طراحی دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران از او نقش پررنگتری داشتند و میتوانستند میهمان خارجی دعوت کنند و با پرواز اختصاصی به تهران بیاورند، در حالی که او در خانهاش از تلویزیون خبر را بشنود و بجوشد و استعفا دهد. ظریف زمانی بازنده شد که نقش او در دیپلماسی کمرنگ نشان داده شد، درحالیکه او و سازمان وزارت خارجه بلد بودند با همین سیستم، تصمیمات را اجرا کنند ولی نشان دهد که تصمیم خودشان است و دم برنیاورد.
اما اکنون موضوع سیاست خارجی آنقدر سادهسازی شده که ادمینهای کانالهای مجازی برایش پوستر بسازند و لایک بگیرند، درحالیکه مشخص نیست این خط فکری از کجا نشئت میگیرد.
جواد ظریف را اگرچه در نهایت این کارنامهنویسی میتوان چندان قهرمان ندانست، اما دوره او اتفاقاتی رخ داد که نشان داد چقدر سازمان تخصصی دیپلماسی در این کشور یتیم است و ما ایرانیان چه میل پررنگی به قهرمانسازی و بالابردن انتظاراتمان داریم و این همان زمانی است که تبر برمیداریم و بت خودساخته را میشکنیم.