کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

در روستای «جوزار جاوید» نورآباد ممسنی؛

وقتی «خدامراد» بر سر قبر خودش رفت

30 بهمن 1399 ساعت 11:18

خواهرم اومد دم در. تا منو دید، حالی به حالی شد. به لکنت افتاد. گفتم «شما کیو به جای من خاک کردین؟»


خواهرم اومد دم در. تا منو دید، حالی به حالی شد. به لکنت افتاد. گفتم «شما کیو به جای من خاک کردین؟»
به گزارش کبنا به نقل از مشرق، «خدامراد زارع»، از جوانان روستای «جوزار جاوید» در کوههای نورآباد «ممسنی» (استان فارس) و از رزمندگان یگان‌تخریبِ در سال های دفاع مقدس بود. روایتی که خواهید خواند، توسط ایشان نقل شده است:
من هر وقت از جبهه سالم برمی گردم، مادرم میگه تو کجا میری که سالم برمی گردی؟ می گم خوب، می‌رم جبهه دیگه. میگه اگه جبهه میری، چرا طوریت نمیشه؟ این همه شهید، این همه جانباز، زخمی ... می‌گم خوب من می‌رم اون گوشه کنارا. اون آخرا می‌ایستم. تو تدارکات و این جور جاها. او هم می‌گه همینه که طوریت نمی‌شه!
خلاصه یه روز عملیات شد و چند وقت من نتونستم با خونه تماس بگیرم. نه نامه‌ای، نه تلفنی. گفتم حالا دیگه وقتشه یه مرخصی برم، یه سری به خونه و خونواده بزنم.
راه افتادم. وقتی رسیدم سر کوچه، دیدم عکسمو بزرگ کردن، زدن سر کوچه. نوشتن؛ شهید «خدامراد زارع»! . گفتم: اِ، این که عکس منه! خلاصه دیدم بله؛ اعلامیه هام رو این ور و اون ور زدن، منو خاک کردن، مراسم واسم گرفتن. گفتم چیکار کنم، چیکار نکنم؟ حالا قضیه چه جوری می‌شه! خلاصه وضعیتی شده بود بیا و ببین.
به هر حال رفتم در خونه. گفتم هر چه بادا باد. زنگ زدم. خواهرم اومد دم در. تا منو دید، حالی به حالی شد. به لکنت افتاد. گفتم «شما کیو به جای من خاک کردین؟» گفت: «یکیو به اسم تو آوردن، بدنش خیلی درب و داغون بود. قابل شناسایی نبود.». گفتم: «می‌بینی که من نبودم. حالا مامان کجاست؟» گفت: «رفته سر خاک تو.» گفتم: «سر خاک من؟» گفت: «آره.» گفتم: «خوب، شما دیگران رو آماده کن، من می‌رم سراغ مادر». بلند شدم، رفتم قبرستان. دیدم مادرم سر خاکم نشسته. قبر را شست و شو داده، گل گذاشته، هی داره عزاداری می‌کنه و با همون آوای خودمون می‌خونه. خلاصه من هم نشستم، دستمو گذاشتم روی سنگ قبرم و شروع کردم به فاتحه خوندن. اون مرثیه خوند، من فاتحه خوندم. همین طور که داشت می‌خوند، یکهو متوجه من شد. گفت: «خدامراد تویی؟» گفتم: «آره مادر». گفت: «پس این کیه؟»  گفتم «من چه می‌دونم؟» گفت: «من گفتم تو طوریت نمی‌شه‌ها! پاشو! پاشو بریم که آبروی منو بردی».

«خدامراد زارع»، سرانجام به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۵ شمسی، در «عملیات بدر» بال در بال ملائک گشود.

وقتی «خدامراد» بر سر قبر خودش رفت
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپروازش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
 


کد مطلب: 430941

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/news/430941/وقتی-خدامراد-سر-قبر-خودش-رفت

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1