کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

گزیده‌ای از اشعار فردوسی؛

میاسای ز آموختن یک زمان؛ ز دانش میفگن دل اندرگمان

23 مرداد 1399 ساعت 16:47

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۲۹ ه‍.ق، ۳۱۹ ه‍.خ - درگذشتهٔ پیش از ۴۱۱ ه‍.ق، ۳۹۷ ه‍.خ در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند. نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته و ستوده شده است. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبان‌های زنده جهان برگردانده شده است. در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است.


پرستنده گر یابد از شاه رنج
نگه کن که با رنج نامست و گنج
نباید که سیر آید از کارکرد
همان تیز گردد ز گفتار سرد
اگر گشن شد بنده را دستگاه
به فر و به نام جهاندار نه شاه
گر از ده یکی باژ خواهد رواست
چنان رفت باید که او را هواست
گرامی‌تر آنکس بود نزد شاه
که چون گشن بیند ورا دستگاه
ز بهری که اورا سراید ز گنج
نماند که باشد بدو درد و رنج
ز یزدان بود آنک ماند سپاس
کند آفرین مرد یزدان‌شناس
و دیگر که اندر دلش راز شاه
بدارد نگوید به خورشید وماه
به فرمان شاه آنک سستی کند
همی از تن خویش مستی کند
نکوهیده باشد گل آن درخت
که نپراگند بار بر تاج وتخت
ز کسهای او پیش او بدمگوی
که کمتر کنی نزد او آبروی
و گر پرسدت هرچ دانی نگوی
به بسیار گفتن مبر آبروی
هرآنکس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ
سخن کان نه اندر خورد با خرد
بکوشد که بر پادشا نشمرد
فزونست زان دانش اندر جهان
که بشنید گوش آشکار و نهان
کسی را که شاه جهان خوار کرد
بماند همیشه روان پر ز درد
همان در جهان ارجمند آن بود
که با او لب شاه خندان بود
چو بنوازدت شاه کشی مکن
اگر چه پرستنده باشی کهن
که هرچند گردد پرستش دراز
چنان دان که هست او ز تو بی‌نیاز
اگر با تو گردد ز چیزی دژم
به پوزش گرای و مزن هیچ دم
اگر پرورد دیگری را همان
پرستار باشد چو تو بی گمان
و گر نیستت آگهی زان گناه
برهنه دلت را ببر نزد شاه
وگر نه هیچ تاب اندر آری به دل
بدو روی منمای و پی برگسل
به فرش ببیند نهان تو را
دل کژ و تیره روان تو را
ازان پس نیابی تو زو نیکوی
همان گرم گفتار او نشنوی
در پادشا همچو دریا شمر
پرستنده ملاح وکشتی هنر
سخن لنگر و بادبانش خرد
به دریا خردمند چون بگذرد
همان بادبان را کند سایه دار
که هم سایه‌دارست و هم مایه دار
کسی کو ندارد روانش خرد
سزد گر در پادشا نسپرد
اگر پادشا کوه آتش بدی
پرستنده را زیستن خوش بدی
چو آتش گه خشم سوزان بود
چوخشنود باشد فروزان بود
ازو یک زمان شیروشهدست بهر
به دیگر زمان چون گزاینده زهر
به کردار دریا بود کارشاه
به فرمان او تابد از چرخ ماه
ز دریا یکی ریگ دارد به کف
دگر دربیابد میان صدف
جهان زنده بادا بنوشین‌روان
همیشه به فرمانش کیوان روان
نگه کرد کسری بگفتا راوی
دلش گشت خرم به دیدار اوی
چو گفتی که زه بدره بودی چهار
بدین گونه بد بخشش شهریار
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجش درم
چو گنجور باشاه کردی شمار
به هربدره بودی درم ده هزار
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت
بیاورد گنجور خورشید چهر
درم بدره‌ها پیش بوزرجمهر
برین داستان برسخن ساختم
به مهبود دستور پرداختم
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفگن دل اندرگمان
چوگویی که فام خرد توختم
همه هرچ بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
ز دهقان کنون بشنو این داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان


کد مطلب: 424337

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/news/424337/میاسای-ز-آموختن-یک-زمان-دانش-میفگن-دل-اندرگمان

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1