کبنا از اولین نشست هم اندیشی با حضور شاپور رمضانی گزارش میدهد
متن کامل سخنان «شاپور رمضانی» در یاسوج / من با صداقت آمدهام تا از آینده صحبت کنم / آیا مجلس ما دچار سکته مغزی نشده است؟ / این مجلس روح ندارد
7 آذر 1398 ساعت 22:58
نشست هم اندیشی با موضوع آینده در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد برگزار شد. در این نشست شاپور رمضانی از اساتید دانشگاه یاسوج که اخیراً نام او به عنوان کاندیدای احتمالی انتخابات مجلس شورای اسلامی حوزه انتخابیه بویراحمد و دنا مطرح شده، به سخنرانی پرداخت.
نشست هم اندیشی با موضوع آینده در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد برگزار شد.
به گزارش کبنا از یاسوج، نشست هم اندیشی با موضوع آینده عصر امروز (پنجشنبه 7 آبان ماه 98)، با حضور جمعی از اقشار مختلف مردم در یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد برگزار شد. در این نشست شاپور رمضانی از اساتید دانشگاه یاسوج که اخیراً نام او به عنوان کاندیدای احتمالی انتخابات مجلس شورای اسلامی حوزه انتخابیه بویراحمد و دنا مطرح شده، به سخنرانی پرداخت.
متن کامل صحبتهای شاپور رمضانی عضو هیئت علمی دانشگاه یاسوج به شرح زیر است؛
عرض سلام دارم خدمت یکایک شما عزیزان، از اینکه قبول کردهاید، تا در این جلسه دور هم بنشیم و سخن بگوئیم، حرف بزنیم، سپاسگزارم. موضوع جلسه امروز بحث فردا است، بحث آینده است، بحث سخن فردا است و زندگی آینده است. لذا اجازه میخواهم به تفسیر در این مورد، در مورد زندگی امروزمان و آیندهای که پیش رویمان داریم، سخن بگویم. قبل از آن عرض سلام مجدد دارم، خدمت همه دوستان، علی الخصوص شاگردان و دانشجویان خودم در دانشگاه یاسوج. [تشویق حضار و صلوات]
اما روز گار ما، قصه، زندگی کودکی است که در غربت شغل مادرش در یک روز آفتابی، کنار پنجره به زندگی ما و به بیرون نگاه میکند. مزارع، کوهها، دشتها و... از دور دستها میبیند. و خیابانها و کوچههای پر از شلوغی و غربت را درک میکند.
پیرمردی را میبیند، در مزرعه دردهایش، در مزرعه سختیهایش، در خانه ویرانش، هر روزش با دیروزش یکی است. و شاید فردایش بدتر از دیروزش. من دانش آموز نحیفی را میبینم. که دسته گلش را کنار خیابان میگذارد و با عجله و با استرس به مدرسه میرود. من رانندهای میبینم که هر عابر پیاده و هر فردی را مسافر میبیند. من کارمندی را میبینم که هراسان و قبض برق به دست میدود. من سربازی غریبی را میبینم که بی نشان و در غربت بر چهار راه ایستاده است. من معلمی را میبینم که بعد از زنگ مدرسه دوان دوان هراسان به سوی کلاسش میرود. این است، حال روزگار ما، این است زندگی امروز ما. این است زندگی که در آن زندگی میکنیم. همه عمر، آرزومندیم و در حسرت روز قبلتر. مردم هر جامعه بشری و هر کجای جهان به دنبال این هستند که یک زندگی پر از آرامش، رفاه و سلامتی و دینداری داشته باشند. [تشویق حضار] که در آن علم، تحصیل، دانش و اندیشه برای فرزندان. زندگی بدون دغدغه و همراه با رفاه. جامعهای همراه با عدالت. و نه دوگانگی، و آزادی در آن وجود داشته باشد و مسئولین حضوری داشته باشند که پاسخگوی عملکرد خودشان و مسائل جامعه باشند. [تشویق حضار]
ما هم در جامعه ایران به دنبال اینها هستیم. ما هم به دنبال جامعهای میگردیم که در آن فرزندان ما بدون دغدغه درس بخوانند. با آرامش به مدرسه و دانشگاه بروند و در دانشگاه هراسان برای آیندهشان نباشند.
ما هم جامعهای میخواهیم که فرزندانمان شغل داشته باشند. در جامعه ما عدالت باشد. در جامعه ما آزادی باشد [تشویق حضار] و در جامعه ما آزادی باشد و در جامعه ما آب باشد. آیا اینگونه هست. آیا شغل هست. آیا عدالت هست. آیا آن شغلهای که هست به عدالت تقسیم میشود. [تشویق حضار]
آیا رفاه هست. آیا آرامش هست. آیا سلامتی روحی هست. اگر هست برای کدام افراد هست. و چه تعداد و چه کسانی میتوانند از آن استفاده کنند. [تشویق حضار]. و اگر نیست، سئوال این است، چرا. امروز هر کسی را ملاقات میکنیم و هر کسی را که میبینیم. و هر کسی را که روبرو میشویم با آن، حالش خوب نیست. نوجوان، جوان، پیر، معلم، کارگر، زن، مرد، دانشجو، بازنشسته و شاغل، همه حالشان خوب نیست. [تشویق حضار]
عامل مشترک و یا مخرج مشترک این دل ناخوشی چه هست؟ ما قوی شدهایم و ما زره به تن کردهایم، در مقابل این سختیها. ما ضد ضربه شدهایم. هنوز درد مصیبت قبلی را جبران نکردهایم. که مصیبت جدیدتر و بزرگتر مبتلا میشویم. آنقدر درد سختی کشیدهایم که سنسورهای بدن ما به آن عادت کردهاند. و اگر روزی مصیبتی و سختی در جامعه رخ ندهد. تعجب میکنیم. چرا همه چیز آرام است. امروز در هر خانوادهای و در هر روستایی و در هر محلهای چند تحصیل کرده بیکار داریم که جلوی چشم پدر و مادرشان مثل شمع ذوب میشوند. که برای آنها آرزوها داشتند و برای آنها مراسمها در نظر دارند. ولی در خانه میبینند. و احساس میکنند و فرزندانشان روبرو میبینند که دارند، عمر طی میکنند. و سئوال دیگر این است. که چرا سئوال ها، آرزوها و خواستههای ما تکراری است. اگر یکی از بالا به ما نگاه کند. ما تغییر نمیکنیم.
چرا همهاش داریم سؤال میپرسیم و وآرزوهای یکسان را صدا میکنیم، ما امروز کشاورزان متضرر، کارمندان زیرخط فقر، کارگران بی حقوق، معلمین بی صندلی، دانشجویان هراسان از آینده و موارد دیگر در کشور داریم. به راستی عامل همه این همه دل ناخوشیها چیست، عامل این همه غم چیست، به راستی این دل پریشان عامل چه دارد. جواب این سؤال را میتوان با سؤال دیگری جواب داد، و آن این هست که چرا در جامعه ما تعرض به بیت المال یک امر عادی است؟ چرا پارتی بازی، رانت و دلالی یک اصل و به یک قانون نانوشته تبدیل شده است؟ چرا پارتی بازی و رانت در جامعه ما به یک قانون نانوشته تبدیل شده که باید رعایت شود؟ چرا آقازادهها، بردارها، دختران و پسران وزیر و وکیل و رئیس ژن خوب و مستثنی هستند، و قانون برای آنها به گونه دیگری است، ما پد خندق را آفریدیم که فقط ازش فیلم بسازیم، نه آقا! ما خون دادیم و جان دادیم برای عدالت.
بیایید از خود بپرسید در تقسیم بندی بازماندگان به وسیله شهید بزرگوار باکری ما در کدام دسته هستیم، ما کدام یک از آن بازماندگانی هستیم که شهید باکری بهش اشاره کرد. و ما شهروندان و مردم چگونه میتوانیم بر امور نظارت کنیم تا جلوی نابسامانیها و بی عدالتیها گرفته شود؟ ما 80 میلیون شهروند در این جامعه داریم، همه این 80 میلیون می گویند ما در راه خدمت به این ملت هستیم، پس این همه فساد از کجا میآید؟ آیا نظارت ما، مجلس ما در این بحثها حضور دارند و توانا هستند؟ آیا مجلس ما دچار سکته مغزی نشده است؟ آیا مجلس میتواند در این راه جلودار برقراری عدالت باشد. این ساختمان که در بهارستان است روح ندارد، و تنها یک جسم است که نمیتواند در این راه باشد. مجلس باید کنار مردم وپشتوانه مردم باشد. مجلس باید کنار مردم و مشروطه باشد حتی اگر به توپ بسته شود! اما اگر مجلس کنار مردم نباشد و مقابل دزدی و رانت و چپاول اموال ملت قرار نگیرد و بدتر آنکه خودش هم دستی بکشد، اگر این مجلس کنار مردم نباشد و مقابل دزدی نباشد باید به وسیله همین مردم باید مجلس را به توپ بست.
گاندی در جای میگوید برای آنهایی که در دریای اعتقاد به خدا و در خدا غرق شدهاند میتوانم به راحتی از خدا حرف بز نم، موضوع سخنش این است که من برای کسانی که برای مسائل جامعه درد میکشند به راحتی میتوانم حرف بزنم. من احساس میکنم در مقابل این همه مشکلات جامعه، زبان و کلامم ضعیف و ناقص است! این تنها یک سخنرانی نیست و این صدای من تنها نیست، این صدای آرزوی کودکانه این ملت است. من فرزند کوچک شما هستم و دست پرورده شما. در این پنجره رو به ملت نشستهام، به خیابان، به دانشگاه، به مزرعه، نگاه میکنیم و از این دور به افق دنا نگاه میکنم، با دردهای یکسان و آرزوهای مشترک. من با صداقت آمدهام. من با صداقت آمدهام تا از آینده صحبت کنم. آینده به وجود نمیآید، آینده را باید من و شما بسازیم. نباید برای آینده هرگز ناامید شویم، ناامیدی شکست ماست، نباید بگذاریم جامعه، ملت، زنان و همه این سرزمین با ناامیدی زندگی کنند، امید به پیروزی خود پیروزی است. مهم است که به کجا میرسیم، مهم است که هدف ما چه هست، اما مهمتر این است که بدون ترس از نرسیدن امروز قدم درستی برداریم. مهم این است که کاری که باید را انجام دهیم. ما فردا را داریم. ما امروز و فردا را داریم، پس امروز ناامید نشویم و فردا را برای فرزندان این سرزمین و برای وطنمان بسازیم.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
...
و سرود من،
سلام بر ایران
سلام بر وطنم
و سلام بر راه به سوی اعتلای ایران
[تشویق و صلوات حضار]
تصاویر این نشست را از اینجا ببینید.
کد مطلب: 415000