تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۲۸
کد مطلب : ۴۴۷۹۹۰
در گفتگو با فریدون جنیدی:
فردوسی همچنان خورشيد فرهنگ و ادبيات ايران است
۰
کبنا ؛ امروز یکشنبه، 25 اردیبهشتماه مصادف است با روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، خالق اثر جاودانه شاهنامه؛ اثر شگرفی که علاوه بر ارزشی محتوایی، نقش چشمگیری در حفظ و میراثداری فرهنگ و زبان فارسی در ادوار مختلف داشته و دارد. بنابراین؛ طبیعی است که روز فردوسی را روز شاهنامه نیز بدانیم. اما آیا این اثر ستودنی بعد از هزار سال، به جایگاه شایسته خود نزد ایرانیان رسیده است؟ دغدغه اصلی فریدون جنیدی، پژوهشگر و شاهنامهپژوه سرشناس، زدودن اطلاعات غلط و ابیات مخدوش و جعلی از شاهنامه است. به اعتقاد او تنها در این شرایط میتوان انتظار داشت مردم با فردوسی واقعی آشنا شوند.
شاهنامه که بهدرستی آن را شگرفترین اثر منظوم در تاریخ ادبیات ایران دانستهاند. به نظر شما این اثر سترگ چه در زمانه ما و چه در طول تاریخ، آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار گرفته است؟
خیر. اجازه بدهید صحبتم را با مثالی از زندگی عطار نیشابور آغاز کنم. همانطور که میدانید، مشهورترین حکایت بهجامانده از او که در کتاب «منطقالطیر» به آن پرداخته شده، داستان سفر سیمرغ و حرکت به سمت کوه قاف است. اما خود عطار هنگام پیری، سرودههایی دارد که در آنها برخی آثار دوره جوانی خود را نفی میکند؛ ازجمله این بیت: «در وادی بینهایت عشقش/ سیمرغ به یک مگس نمیآید» که مشخصا به داستان سیمرغ اشاره دارد. اما جالب است که هیچکس به این بیت توجه نمیکند و کماکان به دنبال برجسته کردن سفر سیمرغ و ماجراهای آن هستند. چرا وقتی خالق یک اثر، آن را بیارزش خوانده، اینقدر باید به آن توجه و آن را در مجالس مختلف بازخوانی کرد؛ و در مقابل، شاهنامه آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگیرد؟!
درباره شاهنامه این بحث همیشه وجود داشته که بخشی از ابیات در آن، به فردوسی منتسب شده و او سراینده آنها نیست. شما نیز در ویرایشیکه بر فردوسی داشتید، به خیلی از این موارد اشاره کردهاید. ممکن است نمونههایی را از این حذفیات بفرمایید؟
میدانید که فردوسی بزرگ، بزرگترین و کاملترین تعریف را از خداوند ارائه داده است. او دربرگیرندهترین مفاهیم جهان را در دو کلمه گنجانده است: «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد.» او در این بیت - که آغازبخش شاهنامه است- بالاترین تعریفی که میشود را از خداوند ارائه میکند؛ یعنی خالقی که «جان» را آفرید و به آن «خرد» بخشید. در مصرع دوم هم تاکید میکند که چیزی برتر از این تعریف نمیتواند از اندیشه ما بگذرد. اما بلافاصله ابیاتی اضافه شده که متعلق به فردوسی نیستند: «خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزیده رهنمای... .» وقتی فردوسی در بیت اول، چنان تعریف جامعی را آورده، چطور باید باور کنیم که ابیات بعدی را نیز او سروده است؟ بیش از هزار سال است که در تمام جهان، این ابیات را میخوانند؛ ولی به این فکر نمیکنند که بیت دوم از سوی افزونندگان، به شاهنامه اضافه شده و سروده فردوسی نیست! حتی ملکالشعرا بهار نیز که به اعتقاد من بزرگترین شاعر در دوسه سده اخیر است، در ویرایشی که بر شاهنامه داشت و البته بعدها توسط دخترش به چاپ رسید، متوجه این تناقض نشده است. به همین دلیل است که فکر میکنم به جای توجه بیشاز حد به برخی آثار، باید بیشتر به شاهنامه و مواردی از این دست توجه شود. شاهنامه پُر است از این افزونهها که دیگران در دورههای مختلف به آن افزودهاند.
اصلیترین عامل افزوده شدن این ابیات به شاهنامه را چه عاملی میدانید؟
دلیل اصلیاش این بوده که فردوسی، محمود غزنوی را «بنده بیهنر» خطاب میکند. به این ابیات توجه کنید: «بدین نامه چون دست بردم فراز/ یکی پهلوان بود، گردنفراز/ جوان بود و از گوهر پهلوان/ خردمند و بیدار و روشنروان... / چنان نامور، گُم شد از انجمن/ چو از باد، سروِ سهی، در چمن/ نه زو زنده بینم، نه مرده، نشان/ به دست نهنگان و مردمکشان... .» فردوسی این بخش از شاهنامه را در وصف امیر منصور، پسر ابومنصور مُعمری؛ فرمانروای خراسان است که دستور گردآوری شاهنامه به نثر را داده بود. حالا چرا اسم این دو در شاهنامه نیامده؟ - چون متاسفانه نام هیچکدام در وزن شاهنامه نمیگنجیده، اما همگان میدانند که فردوسی در این ابیات به چه کسانی اشاره دارد. همچنین اشاره فردوسی به «نهنگان» و «مردمکشان» نیز اشاره به جلادان و آدمکشانی است که به دستور پادشاهان، قتل و جنایت میکردند. در واقع او میگوید «مردمکشان» به دستور شاه، ابومنصور را که مدافع و پناهدهنده او بود را کشتند. و در ادامه میخوانیم: «ستم باد، بر جانِ او، ماه و سال/ کجا بر تنِ شاه شد، بدسگال.» یعنی ستم بر تن کسی باد که دستور داد ابومنصور ما را بکشند، و در «تاریخ گردوزی» که اتفاقا در دستگاه غزنویان نیز نوشته شده، میخوانیم که این شخص کسی نیست جز محمود. بر اساس تاریخ گردوزی، محمود غزنوی بلافاصله بعد از به سلطنت رسیدن، دستور قتل ابومنصور را صادر کرد. در پایان شاهنامه و نبرد ایرانیان و سپاه خلفا، فردوسی آورده است: «بر این سالیان چارصد بگذرد/ کزین دوده کس تخت را نسپرد» یعنی از زمان کشتهشدن سردار ایران و شکست ایرانیان چهارصد سال میگذرد و از دودمان ایرانی، کسی پادشاه نمیشود و در ادامه «شود بندهی بیهنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار» و این بنده بیهنر که بعد از 400 سال شهریار شده کیست؟ محمود. حالا چطور میشود که در سرتاسر شاهنامه، مدح محمود را آمده است؟ پاسخ این است که وقتی نوه محمود؛ یعنی «مودود» به قدرت میرسد، دستور میدهد تمام شاهنامه را گردآوری کنند و در جایجای آن، مدح محمود را بگنجانند. من مات ماندهام از اینکه مردم ایران هزار سال گمان کردهاند فردوسی بزرگ، مدح محمود را گفته است.ای داد از آن شکنجهای که روان نیاکانمان به این خاطر میبینند وای داد بر روان فردوسی که چنین دروغی را به او نسبت میدهند و بر این باورند که فردوسی برای سرایش شاهنامه از محمود بیهنر، صله گرفته است. من میخواهم فریاد بزنم که دیگر بس است... البته میدانید که در سالهای اخیر نیز افرادی به تصحیح و انتشار شاهنامه پرداختهاند و متاسفانه آنها نیز آن ابیات دروغی را پذیرفتهاند.
همهساله در روز بزرگداشت فردوسی، مناسبتها و برنامههایی برگزار میشود که هدفشان ارجنهادن به جایگاه این شاعر بزرگ و شاهنامه است. فکر میکنید اقدامات صورتگرفته در حد کفایت است؟
اگر برگزارکنندگان، یک هزار توجهشان را به گفتارهای خود فردوسی جلب میشد؛ و نه به محمودِ بندهزاده، این برنامه میتوانست مفید واقع شود اما متاسفانه این توجه وجود ندارد و بیشتر، نسخههای مخدوش و پر غلط مورد توجه قرار میگیرند. اما با این حال، شاهنامه زندهکننده فرهنگ و بزرگواری نیاکان ماست و چون خورشیدی است که بر تمام عالم میتابد. در میان، این انتظار وجود دارد که ملت ایران، لکههای ابری که روی این خورشید را گرفتهاند، کنار بزنند و آنطور که شایسته ستایش است، او را ستایش کنند. من وقتی کار ویرایش شاهنامه را تمام کردم، دقیقا 1000 سال از زمان پایان یافتن شاهنامه گذشته بود. جالب آنکه از زمان افتتاح بنیاد نیشابور و آغاز کردن کار روی فرهنگ ایران، دقیقا 30 سال گذشته بود؛ یعنی همان زمانی که فردوسی صرف سرایش شاهنامه کرده است. به نظرم این مشابهتها برای ما پیام. من فکر میکنم مردم رفته رفته به سمت شناختن درست فردوسی و شاهنامه گام برخواهند داشت.
متاسفانه در سالها و دهههای اخیر، معمولا در کشور ما فرهنگ در اولویتهای چندم و بعد از مسائل معیشتی و اقتصادی قرار گرفته است. در اینباره چه سخنی خطاب به مردم دارید؟
فردوسی خورشید جهانتاب فرهنگ ایران است و حیف از این خورشید که زیر ابر باقی بماند. حیف است که آن دروغها را به فردوسی بزرگ ببندیم. من میدانم بالاخره فردوسی واقعی برای مردم آشکار خواهد شد. من به ایرانیان امروز و آینده چشم امید دارم. مهمترین کاری که ایرانیان در هر دورهای باید انجام بدهند، خواندن شاهنامه است؛ البته شاهنامه واقعی!
و در این میان، فکر میکنید وظیفه مسئولان و مدیران چیست؟
طبیعتا در شرایطی که مسئولان توجهشان معطوف مسائل اقتصادی و پرداخت یارانه و... است، نمیتوانند توجه لازم را به اثر عظیمی چون شاهنامه داشته باشند. به نظر من این کار، وظیفه مردم ایران است. من به عنوان یکی از فرزندان فردوسی، از مردم ایران که همه فرزندان فردوسیاند تقاضا دارم که شاهنامه بخوانند.
شاهنامه که بهدرستی آن را شگرفترین اثر منظوم در تاریخ ادبیات ایران دانستهاند. به نظر شما این اثر سترگ چه در زمانه ما و چه در طول تاریخ، آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار گرفته است؟
خیر. اجازه بدهید صحبتم را با مثالی از زندگی عطار نیشابور آغاز کنم. همانطور که میدانید، مشهورترین حکایت بهجامانده از او که در کتاب «منطقالطیر» به آن پرداخته شده، داستان سفر سیمرغ و حرکت به سمت کوه قاف است. اما خود عطار هنگام پیری، سرودههایی دارد که در آنها برخی آثار دوره جوانی خود را نفی میکند؛ ازجمله این بیت: «در وادی بینهایت عشقش/ سیمرغ به یک مگس نمیآید» که مشخصا به داستان سیمرغ اشاره دارد. اما جالب است که هیچکس به این بیت توجه نمیکند و کماکان به دنبال برجسته کردن سفر سیمرغ و ماجراهای آن هستند. چرا وقتی خالق یک اثر، آن را بیارزش خوانده، اینقدر باید به آن توجه و آن را در مجالس مختلف بازخوانی کرد؛ و در مقابل، شاهنامه آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگیرد؟!
درباره شاهنامه این بحث همیشه وجود داشته که بخشی از ابیات در آن، به فردوسی منتسب شده و او سراینده آنها نیست. شما نیز در ویرایشیکه بر فردوسی داشتید، به خیلی از این موارد اشاره کردهاید. ممکن است نمونههایی را از این حذفیات بفرمایید؟
میدانید که فردوسی بزرگ، بزرگترین و کاملترین تعریف را از خداوند ارائه داده است. او دربرگیرندهترین مفاهیم جهان را در دو کلمه گنجانده است: «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد.» او در این بیت - که آغازبخش شاهنامه است- بالاترین تعریفی که میشود را از خداوند ارائه میکند؛ یعنی خالقی که «جان» را آفرید و به آن «خرد» بخشید. در مصرع دوم هم تاکید میکند که چیزی برتر از این تعریف نمیتواند از اندیشه ما بگذرد. اما بلافاصله ابیاتی اضافه شده که متعلق به فردوسی نیستند: «خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزیده رهنمای... .» وقتی فردوسی در بیت اول، چنان تعریف جامعی را آورده، چطور باید باور کنیم که ابیات بعدی را نیز او سروده است؟ بیش از هزار سال است که در تمام جهان، این ابیات را میخوانند؛ ولی به این فکر نمیکنند که بیت دوم از سوی افزونندگان، به شاهنامه اضافه شده و سروده فردوسی نیست! حتی ملکالشعرا بهار نیز که به اعتقاد من بزرگترین شاعر در دوسه سده اخیر است، در ویرایشی که بر شاهنامه داشت و البته بعدها توسط دخترش به چاپ رسید، متوجه این تناقض نشده است. به همین دلیل است که فکر میکنم به جای توجه بیشاز حد به برخی آثار، باید بیشتر به شاهنامه و مواردی از این دست توجه شود. شاهنامه پُر است از این افزونهها که دیگران در دورههای مختلف به آن افزودهاند.
اصلیترین عامل افزوده شدن این ابیات به شاهنامه را چه عاملی میدانید؟
دلیل اصلیاش این بوده که فردوسی، محمود غزنوی را «بنده بیهنر» خطاب میکند. به این ابیات توجه کنید: «بدین نامه چون دست بردم فراز/ یکی پهلوان بود، گردنفراز/ جوان بود و از گوهر پهلوان/ خردمند و بیدار و روشنروان... / چنان نامور، گُم شد از انجمن/ چو از باد، سروِ سهی، در چمن/ نه زو زنده بینم، نه مرده، نشان/ به دست نهنگان و مردمکشان... .» فردوسی این بخش از شاهنامه را در وصف امیر منصور، پسر ابومنصور مُعمری؛ فرمانروای خراسان است که دستور گردآوری شاهنامه به نثر را داده بود. حالا چرا اسم این دو در شاهنامه نیامده؟ - چون متاسفانه نام هیچکدام در وزن شاهنامه نمیگنجیده، اما همگان میدانند که فردوسی در این ابیات به چه کسانی اشاره دارد. همچنین اشاره فردوسی به «نهنگان» و «مردمکشان» نیز اشاره به جلادان و آدمکشانی است که به دستور پادشاهان، قتل و جنایت میکردند. در واقع او میگوید «مردمکشان» به دستور شاه، ابومنصور را که مدافع و پناهدهنده او بود را کشتند. و در ادامه میخوانیم: «ستم باد، بر جانِ او، ماه و سال/ کجا بر تنِ شاه شد، بدسگال.» یعنی ستم بر تن کسی باد که دستور داد ابومنصور ما را بکشند، و در «تاریخ گردوزی» که اتفاقا در دستگاه غزنویان نیز نوشته شده، میخوانیم که این شخص کسی نیست جز محمود. بر اساس تاریخ گردوزی، محمود غزنوی بلافاصله بعد از به سلطنت رسیدن، دستور قتل ابومنصور را صادر کرد. در پایان شاهنامه و نبرد ایرانیان و سپاه خلفا، فردوسی آورده است: «بر این سالیان چارصد بگذرد/ کزین دوده کس تخت را نسپرد» یعنی از زمان کشتهشدن سردار ایران و شکست ایرانیان چهارصد سال میگذرد و از دودمان ایرانی، کسی پادشاه نمیشود و در ادامه «شود بندهی بیهنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار» و این بنده بیهنر که بعد از 400 سال شهریار شده کیست؟ محمود. حالا چطور میشود که در سرتاسر شاهنامه، مدح محمود را آمده است؟ پاسخ این است که وقتی نوه محمود؛ یعنی «مودود» به قدرت میرسد، دستور میدهد تمام شاهنامه را گردآوری کنند و در جایجای آن، مدح محمود را بگنجانند. من مات ماندهام از اینکه مردم ایران هزار سال گمان کردهاند فردوسی بزرگ، مدح محمود را گفته است.ای داد از آن شکنجهای که روان نیاکانمان به این خاطر میبینند وای داد بر روان فردوسی که چنین دروغی را به او نسبت میدهند و بر این باورند که فردوسی برای سرایش شاهنامه از محمود بیهنر، صله گرفته است. من میخواهم فریاد بزنم که دیگر بس است... البته میدانید که در سالهای اخیر نیز افرادی به تصحیح و انتشار شاهنامه پرداختهاند و متاسفانه آنها نیز آن ابیات دروغی را پذیرفتهاند.
همهساله در روز بزرگداشت فردوسی، مناسبتها و برنامههایی برگزار میشود که هدفشان ارجنهادن به جایگاه این شاعر بزرگ و شاهنامه است. فکر میکنید اقدامات صورتگرفته در حد کفایت است؟
اگر برگزارکنندگان، یک هزار توجهشان را به گفتارهای خود فردوسی جلب میشد؛ و نه به محمودِ بندهزاده، این برنامه میتوانست مفید واقع شود اما متاسفانه این توجه وجود ندارد و بیشتر، نسخههای مخدوش و پر غلط مورد توجه قرار میگیرند. اما با این حال، شاهنامه زندهکننده فرهنگ و بزرگواری نیاکان ماست و چون خورشیدی است که بر تمام عالم میتابد. در میان، این انتظار وجود دارد که ملت ایران، لکههای ابری که روی این خورشید را گرفتهاند، کنار بزنند و آنطور که شایسته ستایش است، او را ستایش کنند. من وقتی کار ویرایش شاهنامه را تمام کردم، دقیقا 1000 سال از زمان پایان یافتن شاهنامه گذشته بود. جالب آنکه از زمان افتتاح بنیاد نیشابور و آغاز کردن کار روی فرهنگ ایران، دقیقا 30 سال گذشته بود؛ یعنی همان زمانی که فردوسی صرف سرایش شاهنامه کرده است. به نظرم این مشابهتها برای ما پیام. من فکر میکنم مردم رفته رفته به سمت شناختن درست فردوسی و شاهنامه گام برخواهند داشت.
متاسفانه در سالها و دهههای اخیر، معمولا در کشور ما فرهنگ در اولویتهای چندم و بعد از مسائل معیشتی و اقتصادی قرار گرفته است. در اینباره چه سخنی خطاب به مردم دارید؟
فردوسی خورشید جهانتاب فرهنگ ایران است و حیف از این خورشید که زیر ابر باقی بماند. حیف است که آن دروغها را به فردوسی بزرگ ببندیم. من میدانم بالاخره فردوسی واقعی برای مردم آشکار خواهد شد. من به ایرانیان امروز و آینده چشم امید دارم. مهمترین کاری که ایرانیان در هر دورهای باید انجام بدهند، خواندن شاهنامه است؛ البته شاهنامه واقعی!
و در این میان، فکر میکنید وظیفه مسئولان و مدیران چیست؟
طبیعتا در شرایطی که مسئولان توجهشان معطوف مسائل اقتصادی و پرداخت یارانه و... است، نمیتوانند توجه لازم را به اثر عظیمی چون شاهنامه داشته باشند. به نظر من این کار، وظیفه مردم ایران است. من به عنوان یکی از فرزندان فردوسی، از مردم ایران که همه فرزندان فردوسیاند تقاضا دارم که شاهنامه بخوانند.