روزی به اندازه یک عمر در «زیلایی» / حرکتی سبز در «جلاله» بویراحمد (+تصاویر)
6 مهر 1396 ساعت 7:09
در این سفر تشکل فرهنگی و اجتماعی نهضت سبز زاگرس بدنبال اهداف خیرخواهانه خود و در راستای کمک به دانشآموزان مناطق محروم استان برای دومین سال متوالی با کمک و همراهی آموزش و پرورش استان تصمیم گرفت این بار هم دانشآموزان زیلایی را در آستانه مهر یاری دهد و در این سفر من نیز با آنان همراه شدم تا شنیدنیهایم را از زیلایی این بار به چشم ببینم.
زیلایی برایم سرزمینی بود که در قاب و قلم خبرنگاران و گزارشها و تصاویرشان به نمایش درآمده بود.
آماده رفتن شدیم و همراهان می گویند ۱۶۰ کیلومتر راه برای پیمودن داریم قرار شد ما با خودروی ون این مسیر را طی کنیم.
آسمان مهرماه صاف صاف بود و آبیاش زیباتر از همیشه مینمود، روستای تمنک را از سر گذراندیم، آفتاب میتابید ولی از سوزندگی تابستان خبری نبود، خنکای نسیم مهر ماهی صورت را مینواخت.
مسیر مشخص شده، روستاهای جلاله زیلایی بود هم مسیرهایم از محرومیت جلاله میگویند و حتی میگویند برآفتاب جلاله از کمترین امکانات بیبهره است و تازه مسئولان به فکر جاده سازی برای این روستا افتادهاند.
تا چشم کار میکند جاده است و جاده و جاده، برای پیمودن و طی کردن این مسیر باید صبور باشی و بدانی به این راحتیها به مقصد نمیرسی.
در طول مسیر خبری از درخت و پوشش گیاهی خاصی نیست و از چشمهها فقط جایشان دیده میشود و اگر آن درختچههای کوچک را فاکتور بگیریم مسیر پیش رو تفاوتی با صحرای خشک ندارد.
این تازه اول راه است به روستای بکلو دون شبلیز رسیدیم وضعیت روستا نشان میدهد امکانات اینجا رسیده و مدرسه نیز دارند، اعضای تشکل وسایلی را به دانشآموزان این مدرسه اهدا میکنند، رئیس آموزش و پرورش عشایر پیگیر وضعیت موجود مدرسه میشود. در همسایگی مدرسه خانه کپری توجه مان را جلب میکند در این کپر زنی با سه بچه کوچکش زندگی میکند، میگوید شوهرم زندان است و باید در این کپر روزگار بگذرانم.
اشک لجباز میبارد و زن بغض میکند، میگوید آنقدر جا تنگ است که تاکنون چند بار دختر کوچکم سوخته. دستان آن دختر بچه معصوم به حدی شدید سوخته بود که از پوستش چیزی بجا نمانده بود. نمیدانستیم برای تسکین الام و دردی که بر قلب این مادر سنگینی میکند چه بگوییم، اصلا مگر حرفی برای گفتن داشتیم.
نبود زیرسازی در جادههای خاکی روستاهای جلاله
این تازه اول مسیر بود سوار شدیم و پیچ و خم جاده را طی میکردیم انگار این جاده تمامی نداشت.نزدیکی جلاله به گردنهای رسیدیم، جایی که دیگر امکان تردد برای ون نبود و میبایست از خودروی زامیاد برای ادامه مسیر استفاده میکردیم. بقیه مسیر خاکی بود. من به همراه اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس عقب ماشین نشستیم و حرکت کردیم کل مسیر تا آخرین روستای جلاله خاکی بود.
آن هم جاده خاکی که هیچ گونه زیر سازی نداشت و انگار به مدد رفت و آمد چنین ماشینهایی برای تردد مهیا شده بود و جز برخی موارد، سراسر پیچ بود و پیچ و سهم ما خوردن خاک بود و بس.
البته میدانستیم مسیری سخت و صعبالعبور پیش رو داریم و می خواستیم لمس کنیم، مردم جلاله چه سختی را در هنگام تردد متحمل می شوند.
بعد از پیمودن مسیری به اولین روستای جلاله یعنی "پلوزا" رسیدیم به مدرسه ابتدایی این روستا رفتیم، دانشآموزان مدرسه استقبال گرمی از ما کردند.
ذوق در چهره تک تکشان موج میزد، چون از طریق آموزش و پرورش عشایر و معلمشان در جریان این سفر بودند.
لوازم التحریر و کیفها از طریق آقای رضایی رئیس آموزش و پرورش عشایر و دبیر اجرایی تشکل نهضت سبز زاگرس و سایر اعضا در اختیار دانشآموزان قرار گرفت و من بارقههای امید را در چشمان مظلوم و معصوم کودکان پلوزایی دیدم.
مگر زندگی چیست جز همین لبخندها و همین سخاوتها آریامنش معلم مدرسه پلوزا گفت مدرسه سرویس بهداشتی مناسبی ندارد و سقف آن در حال ریزش است، آب آشامیدنی شرب هم نیست و بچهها برای آبخوری باید به خانههایی که در نزدیکی مدرسه هستند مراجعه کنند و مدرسه سیستم برق کشی هم ندارد.
او از مشکلات روستا هم سخن به میان آورد و گفت لولههای آب آشامیدنی روستا فرسوده شده و دکل مخابرات و تلویزیون هم نداریم و اینترنت هم که شده جزء آرزوهای مردم این روستا.
وی ادامه داد: حتی خانه بهداشت هم نداریم و برای خدمات بهداشتی و درمانی باید به روستای بعدی یعنی دهگاه برویم که ۷ کیلومتر بعد مسافت دارد.
نداشتن گاز هم دیگر مشکل مطرح شده از جانب آریا منش بود و گفت بخاطر اینکه سوخت به حدی کافی نداریم، مردم مجبور میشوند علیرغم میل باطنی به سوخت هیزمی روی بیاورند.
تحصیل همزمان دو مقطع ابتدایی و راهنمایی در یک مدرسه
بعد از توزیع کمکها به این روستا قرار شد به سمت دومین روستای جلاله حرکت کنیم، روستایی که تنها خانه بهداشت روستاهای جلاله در آن واقع شده و همه مردم جلاله برای امور درمانی خود باید به آنجا مراجعه کنند.
به دهگاه رسیدیم روستایی که ۵۰ تا ۶۰ خانوار داشت، باز هم مدرسه و دانشآموزان میزبان ما بودند.در این روستا رگههایی از سنت و مدرنیته دیده میشد و در کنار خانههای کاهگلی خانههای جدید هم به چشم میخورد، ولی نه آن خانههایی که در شهرها دیده میشوند.
تعداد زیاد دانشآموزان در این مدرسه برایم جالب بود، حدود ۸۰ دانشآموز، وقتی علت را جویا شدم گفتند دانشآموزان دو مقطع ابتدایی و راهنمایی همزمان در یک شیفت با هم در این مدرسه تحصیل میکنند.
هر چند مدرسه وضعیت بدی نداشت ولی باز هم این شرایط و جبر بود که باعث شده دو مقطع متفاوت با هم در آن فضا فعالیت کنند.
مدرسه حیاط خیلی بزرگی داشت ولی تنها قسمت میانیاش سیمانی بود و دو دروازه چوبی در دو طرف میدان خودنمایی میکرد، مسئلهای که برایم تداعی کننده زمینهای خاکی و بیامکاناتی ورزش فوتبال بود و همانجا رئیس آموزش و پرورش عشایر قول دو دروازه آهنی را به دانشآموزان داد.
"دست برز" مدیر مدرسه راهنمایی دهگاه گفت مدرسه آبخوری ندارد و برای استفاده از سرویس بهداشتی تانکر آبی در نظر گرفتهایم، که آن هم با توجه به تعدد دانش آموزان پاسخگو نیست.
او از مشکلات بخش آموزش مدرسه هم گفت و از نبود دبیران دروس تخصصی مثل زبان سخن راند و افزود: در همین مدت اخیر رئیس آموزش و پرورش عشایر برای دومین بار است که به ما سر میزنند و پیگیر مشکلات هستند ولی مشکلاتی وجود دارد و ما برای برخی درسها بخاطر نبود معلم مجبور می شویم از دبیری غیر تخصصی استفاده کنیم.
جاده ای که تابستان خاک است و زمستان گل و لای
مردم روستا از خاکی بودن جاده گلایهمند بودند و میگفتند سهممان از این جاده خاکی در تابستان خاک است و در زمستان گل و لای و اصلا اگر برف و بارانی بیاید این مسیر بسته میشود و مجبوریم از طریق لردگان برگردیم.
در اینجا هم مشکلات سوخت رسانی را مطرح میکردند و میگفتند سوخت به اندازه کافی نمیرسد.
در این مدرسه نیز به تناسب مقطع تحصیلی لوازمی از طرف اعضای نهضت سبز زاگرس به دانشآموزان اهدا شد و قرار شد ما نیز برای ناهار مهمان مدیر مدرسه دهگاه باشیم. ما مهمان کسانی بودیم که برای این میزبانی دل توی دلشان نبود.
قبل از رسیدن به خانه مدیر، دانشآموزان مدرسه را میدیدیم که سرخوش از گرفتن لوازمالتحریر و کیفهایشان با شوقی دو چندان راهی خانههایشان بودند و آنجا عجیب بوی زندگی و امید را لمس میکردی.
صاحب خانه رسم مهمان نوازی را به بهترین شکل ممکن به جا آورد، همه با هم دور یک سفره نشستیم.
تحصیل زیر سایه درختان بلوط
بعد از صرف ناهار قرار شد با توجه به محدودیت زمان به سومین روستای جلاله برویم، روستای ماشککار، باز هم ما بودیم و جادههای خاکی در طول مسیر روستاهای جلاله طبیعت زیبایی به چشم میخورد، در طول راه روستای ماشک کار درختان اناری دیده میشد که سرخیشان چشمنواز بود، برخی انارها هم انگار غم سنگین جلاله را دل داشتند که روی درختان ترکیده بودند.
به ماشک کار رسیدیم روستایی که پای یک کوه واقع شده بود. تعداد خانوار کمی در این روستا بود شاید ۸ خانوار. روستا مدرسه نداشت بچهها زیر درختان درس میخواندند و در فصل زمستان نیز به خانهای سنگی میرفتند که به همه چیز شباهت داشت به جز مدرسه.
چند دقیقهای مهمان مادری بودیم که حساب مهربانیاش مثل تمام مادران سرزمینمان ایران بود. میگفت از گاز کپسول استفاده میکنیم و یک بار خودم و دخترم در اثر همین گاز خفه شدیم و مردم به دادمان رسیدند.
او ادامه داد حتی همین سال گذشته ۳ نفر همین جا در اثر ترکیدن کپسول کشته شدند و ما همیشه باید این نگرانی را به جان بخریم.
ترک تحصیل ماحصل نبود مدرسه راهنمایی در مهدی آباد جلاله
در ماشک کار هم وسایل توزیع شد و قرار شد به مقصد بعدی یعنی روستای ۱۵ خانواری "مهدیآباد یا چگاو" برویم.
باز هم جادههای خاکی بود و طول مسیر و پیچهای ممتد. به مهدیآباد رسیدیم. اینجا فقط خانههای کاهگلی قدیمی دیده میشدکه اهالی میگفتند باید در زمستان رنج چکه کردن سقفها را به جان بخریم.
برای مدرسه نیز کانکسی تعبیه شده بود که فضای تاریکی داشت و از روشنایی مناسب و کافی برخوردار نبود و آن طور که رئیس آموزش و پروش عشایر میگفت قرار است کانکس جدیدی برای دانشآموزان در نظر گرفته شود.
مردم میگفتند اینجا بعد از پایه ششم ابتدایی فرزندانمان باید یا ترک تحصیل کنند یا رنج سختی مسیر را برای ادامه تحصیل در گرما و سرما به جان بخرند.
درد دلهای مردم تمامی نداشت و ما هم فقط میتوانستیم خودمان را در غمشان شریک بدانیم.
برآفتاب از همه روستاهای جلاله محرومتر است
روستای آخر روستای برآفتاب بود، و آنطور که گفته شد امکان رفتن میسر نبود ولی همه مردم روستاهای جلاله میگفتند برآفتاب از همه روستاهای جلاله محرومتر است و هیچ امکاناتی ندارد و گفتند تازه در حال کشیدن جاده برای این روستای محروم هستند.
وسایل اهدایی برآفتاب به یکی از معلمان داده شد و قرار شد وی به هر صورت ممکن وسایل را به دانشآموزان برآفتاب برساند تا آنان بدانند کسی در این گوشه دنیا در استان کهگیلویه و بویراحمد به فکر آنان است و برایشان دغدغه خاطر دارد.
بلوطها تاوان نبود گاز را میدهند
در همه روستاهای جلاله چیزی که جالب توجه بود هیزم هایی بود که به مقدار زیاد روی هم مرتب چیده شده بود و نمی دانستیم مردم و زمستان سراسر سوز و سرمایشان را درک کنیم یا صدها درختی که باید بخاطر نبود سوخت تاوان میدانند و قطع میشدند و در میان شعلهها میسوختند.
نیک میدانم مردمی که این چنین گرم از ما استقبال کردند قدر محبت را میشناسند و حافظه آنان خدمات را از یاد نخواهد برد.
زیلایی مستعد است و زیرساخت و ظرفیت دارد،ل ازم است کمی مهر چاشنی رفتار مسئولان ما باشد و فقط در هنگامه مسائل سیاسی به یاد زیلایی نیفتند.
کودکان زیلایی همپای سایر دانشآموزان حتی در محرومترین نقطه سیستان و بلوچستان قرار است آینده ایران را بسازند.
آنان را دریابیم و نگذاریم هیچ کودکی بخاطر محرومیت از تحصیل جا بماند.کاری که اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس کردند،دلی دریایی میخواهد اینکه جوانانی این چنین بی چش مداشت و بخاطر دغدغه مند بودن کیلومترها از محل زندگی خود فاصله بگیرند و رنج و سختی را تحمل کنند تا صدای کودکان محروم زیلایی را بشنوند. زیلایی آخر دنیا نیست، زیلایی همین نزدیکیهاست و ما خود را به نشنیدن و ندیدن زدهایم.
میخواهیم با استفاده از ظرفیتهای مردمی و خیرین گامی جهت محرومیت زدایی برداریم
امید سجادیان دبیراجرایی انجمن نهضت سبز زاگرس هم در رابطه با این کمکها گفت: ما می خواهیم با استفاده از ظرفیتهای مردمی و خیرین گامی جهت محرومیت زدایی از دانشآموزان استان و خصوصا منطقه زیلایی برداریم و همه میتوانند با شرکت در این طرح کمکهای خود را به دست افراد و دانشآموزان نیازمند مناطق محروم استان برسانند.
سجادیان افزود: به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس در منطقه جلاله زیلایی اقدام به توزیع بالغ بر ۱۳۳ بسته لوازم التحریر در یک پکیچ کامل کردند.
دبیر اجرایی نهضت سبز زاگرس عنوان کرد: در این سفر در مجموع به دانشآموزان روستاهای جلاله شامل روستای پلوزا، دهگاه، ماشک کار، مهدیآباد (چگاو)، برآفتاب و همچنین دانشآموزان مدرسه بکلو دون شبلیز پکیج لوازم التحریر اهدا شد.
وی با بیان اینکه کار شناسایی دانشآموزان مناطق محروم استان و دهستان زیلایی از طریق آموزش و پرورش عشایر استان صورت میگیرد تصریح کرد: از مردم نوع دوست، رئیس آموزش و پرورش عشایر، اعضای تشکل نهضت سبز زاگرس و خانم رحمتی که از تهران کما فیالسابق ما را همراهی کردند و در راه کمک رسانی از هیچ تلاشی دریغ نکردند تشکر میکنم.
این سفر با توزیع وسایل اهدایی به پایان رسید و قرار شد در قالب کمکهایی به سایر مناطق محروم زیلایی و دیگر نقاط محروم استان توسط نهضت سبز زاگرس و اداره آموزش و پرورش عشایر ادامه داشته باشد و امید است مردم و خیرین ما عمق این محرومیت ها را دریابند و قدمی در این راه بزرگ بردارند.
این سفر برای من تنها یک سفر نبود، یک زندگی بود، از صفای مردم جلاله هر چه بگویم کم گفتهام و فقط میگویم جلاله را دریابیم و نگذاریم شور زندگی در جلاله بمیرد.
مردم ما می توانند در این کار خیر بزرگ در قالب باران مهر با نهضت سبزیها همراه شوند و کمک های خود را به دانشآموزان نقاط محروم برسانند و مسؤولان نیز این زخمهای کهنه و بجا مانده را مرهم بگذارند.
مردم این دیار نشان دادهاند که محرومیتها محدودشان نکرده و همیشه پای نظام و انقلاب ماندهاند.
این قدرشناسی جوابی در خور و شایسته می خواهد، نگذاریم از جلاله فقط روستاهای متروک بجا بماند و مردمش ترک دیار کنند و شهری شدن را به ماندن ترجیح دهند.
=================
گزارش از مرضیه دادگر
کد مطلب: 278662