ایران و آمریکا... جنگ و صلح
13 مهر 1393 ساعت 10:54
بهنام عکاشه(این مطلب در مرداد ۱۳۸۵ نگاشته شده است)
تغییرات پیچیده در نظام بین الملل، در هم تنیدگی روابط دولتها با یکدیگر، تأثیر افکار عمومی در تصمیمات سیاستمداران، اداره تعاملات دیپلماتیک مطابق نظام هزینه و فایده مبتنی بر اصول پراگماتیستی، تفوق رئالیسم سیاسی بر ایده آلیسم مکتبی و بسیاری مولفههای دیگر، پیش بینی نوع روابط دو ابر قدرت جهانی(آمریکا) و منطقهای(ایران) را با دشواریهای فراوان مواجه کرده است.
در این مجال میکوشم نه به لحاظ سیاسی، دیپلمات و ایدئولوژیک، بلکه بر طبق الگویی دیگر و بر اساس معادلات استراتژیک، ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک به موضوع اقدام نظامی گسترده آمریکا علیه ایران بپردازیم. هر کدام از دلایل موجود برای عملیاتی کردن پروژه احتمالی آمریکا(حمله یا عدم حمله) کفایت میکند ولی معتقدم دلایل نسبتاً قانع کننده تری وجود دارد که در کوتاه مدت ایران درگیر جنگ نظامی همه جانبه(همچون عراق) نخواهد شد و در میان مدت نیز، بیش از اسرائیل و آمریکا، ایران از جانب رقبای بالقوه دیگری همچون روسیه، اعراب(خاصه عراق)، بیشتر مورد تهدید قرار خوهد گرفت.
الف) دلایل حمله احتمالی آمریکا به ایران
۱ – اجرای نظریه کمربند امنیتی جهت کنترل هارتلند: با تسخیر کویت، افغانستان، عراق، توسعه ناتو به سوی شرق، حاکمیت دولت های مدافع غرب در اروپای شرقی(بجز معدودی کشور)، تسلط بر ترکیه، هند، پاکستان، ژاپن و کره جنوبی، حمایتهای سیاسی از انقلابهای رنگین در کشورهای دارای اهمیت ژئوپلیتیک آسیای میانه، فشار به کشورهای عربی در جهت تسریع فرآیند دموکراتیزاسیون(طرح خاورمیانه بزرگ) اعمال قدرت در سوریه، لبنان و کره شمالی، قطعاتی از یک کمربند حفاظتی با اهمیت ژئواستراتژیک میباشند، با هدف احاطه کامل روسیه با توجیه استراتژیک عدم دستیابی این کشور به آبهای گرم نیمکره جنوبی، که در حال تکمیل است و تنها حلقه غیر متصل به این طیف «جمهوری اسلامی ایران» است.
۲ – ایران با تدوین طرح چشم انداز ۲۰ ساله برای دستیابی به عنوان قدرت اول خاورمیانه به طور جدی دور خیز کرده، جسارت ایران در تلاش برای خود کفایی هستهای و اعلام علنی آن گواهی براین مدعاست. اسرائیل متحد اصلی آمریکا در منطقه، از قرار گرفتن درسایه ایران هستهای نگران است و از نظر آمریکا این طرحی بلندپروازانه و برهم زننده نظام مورد نظرشان در منطقه با محوریت اسرائیل میباشد.
۳ – کنترل خطوط لوله نفت آسیای مرکزی، تسلط بر منابع نفت و گاز ایران در دریای خزر و خلیج فارس، تضمین امنیت عبور انرژی مورد نیاز آمریکا، اروپا و متحدان شان در شرق(بویژه ژاپن) از مسیر ایران، جلوگیری از اجرای احتمالی پروژه با اهمیت استراتژیک خط لوله ایران – پاکستان – هند و نظارت بر قراردادهای کلان انرژی ایران با چین.
۴ – رفع محدودیتهای لجستیکی آمریکا در مواجهه با حمله فرضی روسیه به منافع غرب با استفاده از تأمین لجستیکی آمریکا از دو شاهراه استراتژیک تنگه هرمز(بندر عباس) به دو سوی دریای خزر که پیروزی متفقین بر دول متحد در جنگ دوم جهانی را رقم زد.
۵ – وضعیت خاص توپوگرافیکی ایران از لحاظ ناهمواریها، آبها و مرزها اهمیت خاص به این سرزمین بخشیده است.
- کوهستانهای امتداد یافته در شمال و غرب ایران (البرز و زاگرس) به دلیل موقعیت پدافندی فوق العاده، دژی مستحکم در برابر نیروهای مهاجم روسیه و در عین حال خطوطی با اهمیت ژئوپلیتیک میباشند.(مشابه بلندیهای جولان در سوریه).
- وصل به روسیه از طریق دریای خزر و کنترل خلیج فارس و دریای عمان و تأمین امنیت عبور بخش اعظم انرژی جهان
- اگر هند را بواسطه دریای عمان و دریای عرب همسایه ایران بدانیم، ایران سرزمینی پهناور با ۱۶ همسایه میباشد و تسلط برآن علاوه بر تکمیل دومینوی آمریکا، امکان اشراف استراتژیک بر همه این کشورها را برای هر قدرتی فراهم میسازد.
ب) اما چرا آمریکا به ایران حمله نمیکند؟
اگر چه این روزها دلایل منطقی فراوانی، همچون ضعف دولت آمریکا در توجیه افکار عمومی بین المللی، مخالفت رفرمیستهای ایران، اختلافات مبنایی در اعضای شورای امنیت، تغییرات عمده تاکتیکی و ارائه سیاست تهاجمی از سوی جمهوری اسلامی، وضعیت خاص فرهنگی و سیاسی جامعه ایران، احتمال ناامنی در صدور انرژی جهان و... از سوی روزنامه نگاران، و کارشناسان مسائل سیاسی در توجیه عدم حمله نظامی آمریکا مطرح است و برخی پایان جنگ های مبتنی بر محاسبات کلاسیک و ژئوپلیتیک را اعلام نمودهاند ولی آیا واقعاً چنین است؟
آیا به دلیل برتری آمریکا در جنگهای موسوم به موج سوم(جنگهای تکنولوژیکی و الکترونیکی) و موقعیت هژمونیک آمریکا به لحاظ تفوق سیاسی و اقتصادی، ملاحظات ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک نادیده گرفته میشوند؟
هنوز هم مناطقی چون فالکند(مالویناس)، لهستان، مالت، ایران، خلیج فارس، پاناما، آلاسکا، مصر، مدیترانه، منچوری، و چند نقطه حساس دیگر(به لحاظ جغرافیای سیاسی) از اهمیت ویژه در محاسبات جهانی برخوردارند. در این مبحث توجیهات عدم حمله آمریکا را از منظر استراتژیک، ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک بررسی میکنیم(متأسفانه رسانهها در ایران کمتر به این زمینه پرداختهاند.) ابتدا لازم است به تئوری لیدل هارت (استراتژی غیر مستقیم) اشارهای کنم: «در مقابله با گاونر هرگز از سوی شاخهایش با آن روبرو نشوید» یعنی هسته مرکزی مناقشات در نقطهای خارج از محدوده جنگ قرار دارد.
در واقع ایران جایی نیست که جنگ واقعی در آن جریان دارد، بلکه این میتواند پیش زمینهای برای تسلط ژئوپلیتیک بر اعراب، مهار ژئواستراتژیک اسرائیل و مهمتر از همه اشراف استراتژیک بر روسیه و چین باشد. اما نقش روسیه و چین، اعراب و اسرائیل در جلوگیری از نبرد آمریکا و ایران چیست؟
a: روسیه و چین
کلاوسویتس میگوید: «مناقشه برسر یک مسئله با اهمیت محدود و معین، همیشه ممکن است باعث مصیبت دامنه داری گردد که شعلههای خانمان سوز آن، به هیچ وجه با هدف نهایی و مطلوبی که درپی آن بودیم قابل مقایسه نباشد.» این مفهوم را «تصاعد تا مرزنهایی» گویند. (Escalation To the Limited)
در واقع علاوه بر اهمیت حیاتی ایران، عامل روسیه و چین نیز در این بین نقش اساسی دارد. اگر چه موضع چین و روسیه بسیار محتاطانه به نظر میرسد ولی تضمینی برای عدم رویارویی آمریکا با این کشورها بعد از حمله احتمالی نمیباشد. آمریکا در این مرحله با ابهام استراتژیک روبروست.
هر گونه تهاجم آمریکا به ایران در صورت عزم ایران برای مقابله، به اتحاد ایران و روسیه خواهد انجامید که بزرگترین پیروزی ژئوپلیتیک تاریخ روسیه خواهد بود و روسیه علاوه بر دستیابی به آبهای گرم جنوب، طرح آمریکا برای ایجاد نظام یک قطبی را با شکست مواجه میکند.
اگر چه کوچکی و ضعف اقتصادی، نظامی و سیاسی جمهوریهای استقلال یافته از روسیه و دوری جغرافیایی از دیگر قدرتهای بزرگ جهانی، درنهایت باعث همگرایی این کشورها در اروپای مرکزی خواهد شد ولی ایران کشوری است که میتواند مناسبترین عمق استراتژیک برای کشور روسیه باشد و در ضمن از لحاظ ژئوپلیتیک ایران مرکز دایرهای میباشد که آمریکا محیطش را در اختیار دارد و روابط راهبردی با ایران کنترل کشورهای همسایه ایران که در اختیار آمریکا هستند را برای روسیه مقدور میسازد.
در مورد چین نیز وضعیت مشابهی وجود دارد و حمله آمریکا در میان مدت به پیوندهای بین تمدنی اسلامی و کنفوسیوسی (مطابق نظریه ساموئل هانتینگتون) میانجامد. اتحاد هند، چین، پاکستان و ایران در این صورت محتمل است. همچنین استقبال جدی پیمان شانگهای از عضویت ایران، در همین راستا به وقوع میپیوندد.
- تقسیم ایران به حوزه نفوذ هر دو کشور گزینهای برای توافق روسیه – آمریکاست که در صورت اجرا، باعث رشد ناسیونالیسم، کاهش نفوذ دولت مرکزی و در بدترین حالت تقویت اقلیت های قومی و ترغیب آنها به خود مختاری و حتی امکان وقوع جنگهای داخلی میشود. این گزینه به دلیل هزینه و ریسک بالای مترتب بر آن و موقعیت ژئواستراتژیک ایران و قدرت دولت مرکزی و مهمتر از همه خواست استراتژیک غرب مبنی بر وجود سرزمینی قدرتمند و گسترده (به دلایل ژئوپلیتیک) در جنوب روسیه امری دور از ذهن به نظر میرسد.
b: اعراب و اسرائیل
از نگاه اعراب، ایران در بلند مدت به عنوان رقیب اصلی مطرح است و این دیدگاه به تدریج در طرف ایران هم نفوذ پیدا کرده است. علاوه بر اختلافات ایدئولوژیک، فرهنگی و سیاسی، اختلافات مرزی با عراق، حوزههای انرژی مشترک مورد مناقشه با قطر و کویت و مهمتر از همه بحث جزایر سه گانه و حتی نام خلیج فارس پارامترهایی هستند که هر کدام در آینده ممکن است بهانهای برای فشار بیشتر اعراب به ایران در جهت دست کشیدن از سیاستهای بلند پروازانه باشد.
اگر مناقشات ایران با قطر و کویت را در حوزه ژئواکونومیک به حساب آوریم و اختلافات مرزی با عراق بر سر حاکمیت اروند رود را دلیلی برای نبردی در بلند مدت بدانیم، ولی اهمیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک به حدی است که مناقشهای در میان مدت بین ایران و اعراب را کاملاً توجیه میکند.
اما چرا اعراب این گونه بر تصاحب جزایر پافشاری دارند؟ در واقع اعراب وقتی متوجه چند پارگی در نحوه برخورد با اسرائیل شدند در تفاهمی نانوشته با غرب، حوزه مسایل مشترک شان را از فلسطین و اسرائیل به سمت ایران نشانه رفتند تا علاوه بر پیدایش نقطه واحد برای تفاهمات در آینده، افکار عمومی اعراب را بدلیل ضعف در برخورد با اسرائیل، به حوزه ایران بکشانند یعنی در واقع جنگ عرب – یهود به تخاصم تاریخی عرب – عجم تبدیل شد. اما ایران با دراختیار داشتن جزایر سه گانه علاوه بر افزایش مرز دریای سرزمینی خود به تنگه هرمز و امارات و عمان تسلط دارد و به نظر میرسد ایران با تمام امکانات و توان فرهنگی و سیاسی و حتی نظامی خود این جزایر را بخشی از سرزمین خود نگه خواهد داشت. و حتی ممکن است برای مقابله به مثل و وارد کردن هزینه بیشتر به اعراب، ادعاهای سرزمینی و تاریخی خود در مورد بحرین و حتی امارات را مطرح کند و یا با ترغیب اکثریت شیعه در بحرین، دولتی طرفدار خود را بر سر کار بیاورد و فراتر از آن حتی با وحدت استراتژیک ناخواسته با اسرائیل، اعراب را در فشار قرار دهد، به مانند آنچه آمریکا و روسیه برای کنترل اروپا بعد از جنگ، اعمال نمودند.
آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، بدون آنکه تلاش و انگیزهای داشته باشد به همراه شوروی به قدرت مسلط جهانی تبدیل شد. وضعیت ایران نیز بیشباهت به آمریکای بعد از جنگ نیست.
با حاکمیت دولت غیر متخاصم در افغانستان، تشکیل دولت شیعه در عراق(که با توجه به ترکیب جمعیتی، فقط با یک کودتا از سوی اقلیت سنی، و یا ائتلاف تقریباً ناممکن اهل تسنن، کردها و شیعیان سکولار قابل سرنگونی است امری که تا سالها امکان پذیر نیست)، مقاومت سوریه و لبنان در برابر فشارهای غرب، انتخاب حماس در فلسطین، اکثریت شیعه در آذربایجان و نفوذ معنوی ایران در شیعیان بحرین، تشکیل هلال شیعه در منطقه خاورمیانه را کاملاً عملی کرده است. همه این مؤلفهها باعث شده رژیم صهونیستی به عنوان خطر فوری و رقیب اول اعراب، جای خود را به ایران قدرتمند بدهد.
واقعیتهای ژئوپلیتیک منطقه اینگونه است که ایران و رژیم صهیونیستی(فارغ از تضادهای سیاسی، فرهنگی و ایده ئولوژیکی)، ناخواسته، به نوعی نظام دو قطبی سازش ناپذیر منطقهای(همچون نمونه آمریکا و شوروی بعد از جنگ) تن دادهاند. این دو، قدرتهای غالب منطقه هستند که پایانی بر رقابت تسلیحاتی شان متصور نیست.
همچنین به لحاظ فقدان آلترناتیو مناسب، قدرتهای جهانی نمیتوانند هیچکدام را نادیده بگیرند. تضادهای ماهوی و ایده ئولوژیک ایران و اسرائیل هر چه بیشتر نظام منطقهای موجود را به مدل دو قطبی سازش ناپذیر تبدیل کرده است. همانگونه که آمریکا و شوروی توانستند با آگراندیسمان قدرت نظامی طرف مقابل، ابتکار عمل را از اروپا بگیرند، ایران و اسرائیل هم اینگونهاند و اعراب نیز مانند اروپائیان پس از جنگ دوم، بدلیل ضعف سیاسی و نظامی، مجبور به تحمل این سیستم و وابستگی به یکی از دو قدرت و تلاش برای جلوگیری از جنگ ویرانگر بین آنها هستند. ایران و اسرائیل نیز فقط در صورتی به تضعیف جدی یکدیگر(مانند اقدام به جنگی تمام عیار) میپردازندکه از تفوق استراتژیک و نظامی و اقتصادی بر طرف مقابل کاملاً مطمئن باشند.
برای درک بهتر موضوع کافیست زمانی را تصور کنیم که ایران و اسرائیل درگیر جنگی همه جانبه و رودررو شوند. اعراب در چنین حالتی بلافاصله طرح عقب نشینی اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ را دنبال خواهند کرد و یا بصورت جدی مسئله جزایر سه گانه و خوزستان ایران را دردستور کار قرار میدهند.
مواضع محتاطانه اعراب در موضوع هستهای، ترس از افزایش قدرت نظامی سیاسی ایران و چراغ سبز احتمالی اعراب به غرب در همراهی(یا حداقل بیطرفی) در جنگ احتمالی با ایران در این راستا به نظر میرسد. (مانند اعلام تغییر مسیر عبور انرژی از خلیج فارس به دریای سرخ).
اما مشکلات پس از حمله چه تأثیری در تردید غرب نسبت به ایران بوجود میآورد. تفاوتهای اقلیمی، سیاسی و نظامی عراق و ایران خود گواهی بر نفی حمله آمریکا به ایران است. ایران ۴ برابر عراق مساحت و ۳ برابر آن جمعیت دارد. ایران در جنگ های نامتقارن و تربیت چریک کاملاً موفق عمل کرده است و این برای آمریکا که در عراق در وضعیتی کاملاً ناامید کننده گرفتار است بعید است در ایران با وسعت و جمعیت فراوان دست به چنین ریسکی بزند.
در ضمن تهران پایتخت، در جنوب و شرق البرز و زاگرس دو رشته کوه عظیم و پیچیده گرفتار شده و کنترل چریک های وفادار به جمهوری اسلامی که در کوهستان های اطراف مرکز ایران موضع گرفتهاند(در صورت فتح احتمالی تهران توسط دشمن) کاملاً غیر ممکن است. در صورتی که آمریکا قواعد بازی را رعایت نکند(مثلا حمله بدون تائید مجامع بین المللی)، ایران نیز توانایی برهم زدن صفحه شطرنج منطقه و حتی دنیا را دارد و نفوذ سیاسی و نظامی ایران در اکثر کشورهای اسلامی، اعتبار معنوی رهبران ایران در اکثریت گروههای شبه نظامی مخالف آمریکا در جهان، رشد و تقویت خودبخودی بنیادگرایی افراطی در منطقه، در اختیار داشتن حربه نفت و گاز و امنیت خلیج فارس و عبور انرژی(که اخیراً در سخنرانیهای رهبران و عالی ترین مقامات سیاسی، مذهبی و نظامی جمهوری اسلامی مطرح شد)، همه برگهای برنده ایران و درواقع پاشنه آشیل آمریکا هستند.
اما جمهوری اسلامی برای مهار بحران چه راهکارهایی در پیش خواهد داشت؟
رهبران ایران میتوانند از وضعیت پارادوکسیکال در عرصه روابط بین الملل و تداخل منافع آمریکا با روسیه، اروپا، شرق و حتی اعراب و اسرائیل بیشترین امتیاز سیاسی را به سبد خود وارد کنند. شاید انتخاب محمود احمدینژاد که بر خلاف دموکراسی خواهان، آزادیخواهان، اصلاح طلبان و رهبران افکار عمومی ایران و مخالفینش، مردم ایران امید وانتظار فراوانی به سیاست های اقتصادیاش خاصه در مسکن، امور بانکی، اشتغال وحذف سوبسیدها بستهاند، علیرغم تصور عام باعث تسریع اجماع جهانی بر ضد ایران و توجیه گزینه نظامیگری آمریکا شده باشد ولی مزایای چنین انتخابی برای جمهوری اسلامی، در جهت رفع این اجماع و یا تاخیر آن کاملاً مشهود است.
در واقع ایران با تغییرات اساسی و هوشمندانه، علاوه بر تغییرات ماهوی در سیاست خارجی و برگزیدن تاکتیک های هجومی علیه آمریکا و اروپا، هر قدر آنها را نسبت به جنگ تحریک نموده، در واقع آنها را از انتخاب این گزینه برحذر داشته است.
اگر جرج بوش با دولتی با سیاست های مشابه رئیس جمهوری خاتمی روبرو بود، با ارائه و ادامه راهکارهای گوناگون، در زمان مورد نظر به گزینه نظامی میرسید ولی رقیب در اصطلاح شطرنج با قلعه رفتن، این عمل را چند حرکت به عقب انداخته است و آمریکا بایستی علاوه بر گزینههای قبل، روش بازی و حمله را کاملاً تغییر دهد و بازی به زمانی بیشتر در جهت متقاعد کردن افکار عمومی غرب نیاز دارد که در باقیمانده دولت جرج بوش چنین امکانی بعید بنظر میرسید.
ایران در این موقعیت به تغییر در نظام بین المللی (مانند روی کار آمدن دموکراتها در ۲۰۰۹) و تحولات سریع ژئوپلیتیک و به تبع آن ژئواستراتژیک در عرصه دیپلماسی جهانی دل بسته است. تغییراتی مانند عضویت در سازمان همکاری شانگهای، حاکمیت دولتهای طرفدار روسیه در آسیای مرکزی و اروپای شرقی، توجه سیاستهای سختگیرانه آمریکا به کره شمالی به عنوان خطری بالفعل(نه چون ایران بالقوه)، افزایش مخالفت اعراب با سیاست های آمریکا، مهمتر از همه تقویت هلال شیعه در خاورمیانه با محوریت ایران(این گزینه خود برهم زننده معادلات سیاسی و ژئواستراتژیک در آینده خواهد بود که تسریع در فرآیند صلح اعراب و اسرائیل از عوارض فوری آن است، هر چند در چنین حالتی اعراب بازنده بزرگ هستند و بایستی از موضع بسیار ضعیف و امکان چانه زنی بسیار کم با دشمن دیرینهشان اسرائیل بر سر میز مذاکره بنشینند. بالکانیزاسیون منطقه خاورمیانه و تغییرات مرزی از عواقب بلند مدت این گزینه است.)
به نظر میرسد با اتخاذ سیاست اتلاف وقت در ایران و وجود ابهام استراتژیک در غرب نسبت به قدرت نظامی ایران و عدم اطمینان از چین و روسیه نسبت به خویشتنداری در مقابل حمله آمریکا، غرب در اتخاذ تصمیم واحد، سریع و عملیاتی دچار سرگشتگی شده است و دیپلماتها و رهبران ایران باید با استفاده از این متغیرها، آمریکا را در مرحله بازدارندگی و ابهام استراتژیک نگه دارند و اجرای استراتژی اقدام را برای غرب و آمریکا، کنشی مرگبار و مستلزم هزینههای سهمگین سیاسی، اقتصادی، نظامی و روانی جلوه دهند.
در آخر سؤالی که بیپاسخ مانده این است که آیا در هزاره سوم میلادی هنوز هم استراتژیستها سرنوشت ملتها و سرزمینها را تغییر میدهند یا سیاستمداران و رهبران کشورها. به نظاره تاریخ نشسته و آن را داوری میکنیم.
کد مطلب: 66882