کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

گچساران بعدها فهمید...

8 خرداد 1393 ساعت 23:04


روح اله امیدوار
اوائل دهه شصت بود، زمستانِ گچساران در راه بود، فرزندی برای رفتن مُصر بود، مادری غصه داشت، شهری پریشان بود. آن روز، بارانی به آهستگی گچساران را نوازش می کرد.
مادری برای آخرین دیدن های فرزند تا کوره پس کوچه های جاده پازنان مجال داشت.
آخرین نگاهها ناب ترین فریم های مبهمی که در ذهن خسته مادر تا ابد به یادگار ماند. مادر هیچ وقت نتوانست بفهمد آن روز که فرزند می رفت چقدر از وجودشو می کند و با خودش می برد، چقدرشو برای خودش جا می گذاشت.
شهر می دانست بازگشتی نیست این رفتن را. فرزندی که دمِ رفتن همه آمال و آرزوهای جوانی را به شهرش هدیه داد و رفت.
مادر اما وقتی اتوبوس حاملِ رزمندگان در جاده پیر پازنان دور و دورتر می شد ثقلِ آن او را از راه باز می داشت.
اتوبوس حامل رزمندگان در میان تپه ماهورهای اطراف گچساران مثل یک نقطه سیاه تو سفیدی گم شد. باران آهسته می بارید، گچساران بعدها فهمید که فرزندش را از دست داده بود.
گچساران وقتی زیر خاموشیِ شب های زمستانِ حملات موشکی شب را به صبح می رساند فرزندش را از دست داده بود.
شهری که دیگر نتوانست فرزندش را ببیند، بارانِ آهسته گچساران دیگر همیشه بوی رفتن گرفت. گچساران بعدها فقط توانست پیکر بی جان فرزندش را در آغوش بکشد.
بعدها گچساران فهمید که تلخ ترین وداع را همان روز زیر آن باران آهسته انجام داده بود. الان سالهاست که شهری خسته است، مادری غم دارد.
بعد از گذشت سالیان زیادی گچساران تو خلوت دلش برای فرزندش تنگ شده بود. گچساران سالهاست تمام دلتنگیهایش را در استوانه های فلزی آتش به آسمان می فرستد.
کوچه های قدیمی بی فرزند سرد و بی روحند، مادری چشم به راه پازنان تا ابد می دوزد.
همین باران آهسته –
همین نجوای یارانم –
خبر از روز موعودیست که می دانم –
بهار آفتاب صبح می آید...
(به یاد تمام فرزندان گچساران و کهگیلویه بویراحمد که جانشان را تقدیم وطن نمودند)


کد مطلب: 50287

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/note/50287/گچساران-بعدها-فهمید

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1