تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۳۵
کد مطلب : ۲۴۷۰۴۱
پیشکش به تمام معلمان بیادعای مناطق محروم ایران زمینم
۱
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛دکتر زهرا اسفندیاری
مقام معظم رهبری در مورد معلم میفرماید؛ «شما معلمها» در سر کلاس، نه فقط درسی که میدهید، بلکه نگاهی که میکنید، اشارهای که میکنید لبخندی که میزنید، حرکتی که انجام میدهید و لباسی که میپوشید، بر روی دانشآموز اثر میگذارد.
ما به خودمان که مراجعه میکنیم، عمیقترین احساسات و عواطف و حالات خودمان را اگر ریشه یابی کنیم، در انتهای خط، یک معلم را مشاهده میکنیم، معلم است که ما را می تواند شجاع یا جبان، بخشنده یا بخیل، فداکار یا خودپرست، معلم است که می تواند ما را متدین، با تقوا، پاک دامن، یا خدای نکرده بی بند و بار، بار بیاورد. معلم چنین نقشی دارد. این ارزش معلم است و این تاثیر معلم است»
حتماً حکایت ماهی فروش را که در کنار ساحل، ماهی می فروخت شنیده اید، همان که بر روی مقوایی نوشته بود: « در این مکان ماهی تازه به فروش می رسد می گویند روز اول شخصی به او گفت: چه ضرورتی دارد بنویسی «در این مکان»؟ این نکته بدیهی ست و ماهی فروش آن عبارت را از نوشتهاش پاک کرد. روز دوم همان شخص گفت چه نیازیست بنویسی «به فروش میرسد»؟! هر رهگذری که از اینجا می گذرد با دیدن ماهی ها متوجه خواهد شد که اینها برای فروشند. پس ماهی فروش «به فروش می رسد» را نیز از نوشته خود زدود، روز سوم به ماهی فروش گفت از ظاهر خود ماهی ها معلومست که تازه صید شدهاند پس چه لزومیست که بنویسی«تازه»؟! ماهی فروش، لغت تازه را نیز از نوشته های خود پاک کرد و فقط باقی ماند: «ماهی»، سرانجام روز دیگر، رهگذر به ماهی فروش گفت: «مردم که کور نیستند ماهیهایت را میبینند. اینها که به جز ماهی چیزی نیست، آن را هم پاک کن اصلاً نیاز نیست، چیزی بنویسی، هر کس که بیاید خودش می فهمد که در این مکان نشسته ای و ماهی تازه میفروشی!
باری حکایت فوق، درست یادآور مقدمه نوشتن اینجانب بر واژه ی مقدس معلم است ابتدا تصمیم داشتم شرح دهم که چرا ۱۲ اردیبهشت در بزرگداشت این موجود اهورایی نامگذاری شده و اصلاً ارزش و مقام معلم و هنر معلمی، معلمی، عشق و هنر است و مقام شامخ معلم در آینه ی شعر و یا اهمیت تعلیم و تربیت و آثار آن، و معلم نه تنها معلم بلکه بارها در خلق زیبای پرستار، روان شناس، مددکار اجتماعی، مشاور والدین و تقریباً یک پدر و مادر متبلور است. و هزاران عنوان فریبنده و دهن پرکن عنوان کنم. بعد دیدم اولاً آن مطالب را در کتاب ها و مجلات و سایت های مختلف با رنگ و لعاب تعارفات اغراق آمیز نوشته اند. پس چه دلیلی دارد چیزی بنویسم؟
می خواستم دربارهی این قشر فرهیخته که بارها حق و حقوق خود را پایمال بی درایتی و بی تفاوتی های افراد ذی صلاح دیده اند به طوری که کارد به استخوان رسیده و صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشته اند. و اینکه همواره با تبعیض حقوقی با سایر کشورهای پیشرفته چون ژاپن، آلمان، کره جنوبی، و سوئیس و نه بلکه غمانگیزتر با همین نهادهای اداری و دولتی در ایران و دغدغههایی همچون بیمه ی تکمیلی و ایجاد بانک فرهنگیان و حفظ کرامت انسانی معلمان و بازنشستگان و تاسیس صندوق سرمایه ی مسکن، نظارت جدی بر عملکرد ذخیره فرهنگیان، اجرای کامل رتبه بندی، پرداخت هماهنگ دستمزدها و مطالبات به تعویق افتاده و وجود یک هتل معمولی آبرومند، نه اسکان عزیزان در همان کلاسهای درس در شهرهای مختلف و اعطای سبد کالا با اقلام ناچیز (چای، قند، شکر و...) و در یک کلام حل مشکلات، معیشتی که همواره شاه بیت درد دل معلمان بوده است.
و اینکه هیچ وقت دخل و خرج آنها در یک خط منحنی نمودار نبوده است که نه تنها دردی دوا نمی کند. بلکه بر زخم کاری آنان نیز نمک میپاشد چه دردسرهایی از آن میزاید پس از خیر نوشتن این هم گذشتم. چرا که به قولی همه چیز را همگان دانند.
اردیبهشت مانند همه روزهای خدا زیباست. اما بی رو دربایستی ۱۲ اردیبهشتی که فقط تداعی وعدههای محقق نشده که بچه صفت به دنبال شکلات شیرین وعدهها در هر کوی و برزن به دنبال خود خرامان خرامان می کشاند، گویا رنگ و بویی دیگر دارد.
ای کاش این اردیبهشت زیبا و فریبا برای این قشر، به راستی اردیبهشت بود. و روزی به این درک والای انسانی در ایران پاکزادم میرسیدیم که همان برخورد با کرامتی که با پرفسور حسابی شده با این عزیزان نیز میشد.
«اینکه روزی پرفسور حسابی در کشوی میز آزمایشگاه خود در کشوری غربی با دسته چکی سفید امضاء مواجه شد، به گمان اینکه شاید مسوولان درصدد امتحان او هستند. دسته چک را به مسوول خود تحویل داد و علت این رفتار را جویا شد. جناب آقای مسوول به پرفسور حسابی توضیح داد که شما در حالت تولید علم و کار آزمایشگاهی هستید بنابراین صحیح نیست هر بار که به چیزی احتیاج داشتید برای دریافت بودجه به ما مراجعه کنید؛ این دسته چک با تمام برگههای سفید امضایش برای همین در اختیار شماست.
این حکایت مرا به یاد حکایت زیبای تأمل برانگیز دیگری در چهار مقاله عروضی می اندازد.
حکایت از این قرار است که یکی از دبیران خلفای بنی عباس، به والی مصر نامه می نوشت و چنان در بحر تفکر غرق شده و سخنی چون دّر ثمین و ماء معین میپرداخت. ناگهان کنیزکش آمد و گفت: «آرد نماند» دبیر چنان پریشان خاطر گشت که سیاقت سخن از دست بداد و در نامه نوشت که «آرد نماند» نامه را تمام کرد و پیش خلیفه فرستاد و از این کلمه که نوشته بود هیچ خبر نداشت. چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد، چون بدان کلمه رسید حیران ماند و سخت با آن کلمه بیگانه بود.
کس فرستاد و دبیر را خواند و آن حال از او باز پرسید. دبیر خجل گشت و راستی آن واقعه را با خلیفه در میان نهاد. خلیفه بسیار تعجب کرد و گفت: « اول این نامه را بر آخر چندان فضیلت و رجحان است که «قل هو الله احد» را بر «تبت یدا ابی لهب» دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را بدست غوغا مایحتاج باز دادن یعنی حیف باشد که افراد فرهیخته دبیری چون شما به مایحتاج اینچنینی محتاج باشد. و اسباب ترفیه آن دبیر را چنان فرمود که امثال آن کلمه هرگز به غور گوش او فرو نشد. و آن دبیر آنچنان گشت که معانی دو کون در دو لفظ جمع کردی.
سر تعظیم در برابر همهی انسان های معلم اندیشه، معلم پرور و معلم منش
با ادب و احترام
مقام معظم رهبری در مورد معلم میفرماید؛ «شما معلمها» در سر کلاس، نه فقط درسی که میدهید، بلکه نگاهی که میکنید، اشارهای که میکنید لبخندی که میزنید، حرکتی که انجام میدهید و لباسی که میپوشید، بر روی دانشآموز اثر میگذارد.
ما به خودمان که مراجعه میکنیم، عمیقترین احساسات و عواطف و حالات خودمان را اگر ریشه یابی کنیم، در انتهای خط، یک معلم را مشاهده میکنیم، معلم است که ما را می تواند شجاع یا جبان، بخشنده یا بخیل، فداکار یا خودپرست، معلم است که می تواند ما را متدین، با تقوا، پاک دامن، یا خدای نکرده بی بند و بار، بار بیاورد. معلم چنین نقشی دارد. این ارزش معلم است و این تاثیر معلم است»
حتماً حکایت ماهی فروش را که در کنار ساحل، ماهی می فروخت شنیده اید، همان که بر روی مقوایی نوشته بود: « در این مکان ماهی تازه به فروش می رسد می گویند روز اول شخصی به او گفت: چه ضرورتی دارد بنویسی «در این مکان»؟ این نکته بدیهی ست و ماهی فروش آن عبارت را از نوشتهاش پاک کرد. روز دوم همان شخص گفت چه نیازیست بنویسی «به فروش میرسد»؟! هر رهگذری که از اینجا می گذرد با دیدن ماهی ها متوجه خواهد شد که اینها برای فروشند. پس ماهی فروش «به فروش می رسد» را نیز از نوشته خود زدود، روز سوم به ماهی فروش گفت از ظاهر خود ماهی ها معلومست که تازه صید شدهاند پس چه لزومیست که بنویسی«تازه»؟! ماهی فروش، لغت تازه را نیز از نوشته های خود پاک کرد و فقط باقی ماند: «ماهی»، سرانجام روز دیگر، رهگذر به ماهی فروش گفت: «مردم که کور نیستند ماهیهایت را میبینند. اینها که به جز ماهی چیزی نیست، آن را هم پاک کن اصلاً نیاز نیست، چیزی بنویسی، هر کس که بیاید خودش می فهمد که در این مکان نشسته ای و ماهی تازه میفروشی!
باری حکایت فوق، درست یادآور مقدمه نوشتن اینجانب بر واژه ی مقدس معلم است ابتدا تصمیم داشتم شرح دهم که چرا ۱۲ اردیبهشت در بزرگداشت این موجود اهورایی نامگذاری شده و اصلاً ارزش و مقام معلم و هنر معلمی، معلمی، عشق و هنر است و مقام شامخ معلم در آینه ی شعر و یا اهمیت تعلیم و تربیت و آثار آن، و معلم نه تنها معلم بلکه بارها در خلق زیبای پرستار، روان شناس، مددکار اجتماعی، مشاور والدین و تقریباً یک پدر و مادر متبلور است. و هزاران عنوان فریبنده و دهن پرکن عنوان کنم. بعد دیدم اولاً آن مطالب را در کتاب ها و مجلات و سایت های مختلف با رنگ و لعاب تعارفات اغراق آمیز نوشته اند. پس چه دلیلی دارد چیزی بنویسم؟
می خواستم دربارهی این قشر فرهیخته که بارها حق و حقوق خود را پایمال بی درایتی و بی تفاوتی های افراد ذی صلاح دیده اند به طوری که کارد به استخوان رسیده و صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشته اند. و اینکه همواره با تبعیض حقوقی با سایر کشورهای پیشرفته چون ژاپن، آلمان، کره جنوبی، و سوئیس و نه بلکه غمانگیزتر با همین نهادهای اداری و دولتی در ایران و دغدغههایی همچون بیمه ی تکمیلی و ایجاد بانک فرهنگیان و حفظ کرامت انسانی معلمان و بازنشستگان و تاسیس صندوق سرمایه ی مسکن، نظارت جدی بر عملکرد ذخیره فرهنگیان، اجرای کامل رتبه بندی، پرداخت هماهنگ دستمزدها و مطالبات به تعویق افتاده و وجود یک هتل معمولی آبرومند، نه اسکان عزیزان در همان کلاسهای درس در شهرهای مختلف و اعطای سبد کالا با اقلام ناچیز (چای، قند، شکر و...) و در یک کلام حل مشکلات، معیشتی که همواره شاه بیت درد دل معلمان بوده است.
و اینکه هیچ وقت دخل و خرج آنها در یک خط منحنی نمودار نبوده است که نه تنها دردی دوا نمی کند. بلکه بر زخم کاری آنان نیز نمک میپاشد چه دردسرهایی از آن میزاید پس از خیر نوشتن این هم گذشتم. چرا که به قولی همه چیز را همگان دانند.
اردیبهشت مانند همه روزهای خدا زیباست. اما بی رو دربایستی ۱۲ اردیبهشتی که فقط تداعی وعدههای محقق نشده که بچه صفت به دنبال شکلات شیرین وعدهها در هر کوی و برزن به دنبال خود خرامان خرامان می کشاند، گویا رنگ و بویی دیگر دارد.
ای کاش این اردیبهشت زیبا و فریبا برای این قشر، به راستی اردیبهشت بود. و روزی به این درک والای انسانی در ایران پاکزادم میرسیدیم که همان برخورد با کرامتی که با پرفسور حسابی شده با این عزیزان نیز میشد.
«اینکه روزی پرفسور حسابی در کشوی میز آزمایشگاه خود در کشوری غربی با دسته چکی سفید امضاء مواجه شد، به گمان اینکه شاید مسوولان درصدد امتحان او هستند. دسته چک را به مسوول خود تحویل داد و علت این رفتار را جویا شد. جناب آقای مسوول به پرفسور حسابی توضیح داد که شما در حالت تولید علم و کار آزمایشگاهی هستید بنابراین صحیح نیست هر بار که به چیزی احتیاج داشتید برای دریافت بودجه به ما مراجعه کنید؛ این دسته چک با تمام برگههای سفید امضایش برای همین در اختیار شماست.
این حکایت مرا به یاد حکایت زیبای تأمل برانگیز دیگری در چهار مقاله عروضی می اندازد.
حکایت از این قرار است که یکی از دبیران خلفای بنی عباس، به والی مصر نامه می نوشت و چنان در بحر تفکر غرق شده و سخنی چون دّر ثمین و ماء معین میپرداخت. ناگهان کنیزکش آمد و گفت: «آرد نماند» دبیر چنان پریشان خاطر گشت که سیاقت سخن از دست بداد و در نامه نوشت که «آرد نماند» نامه را تمام کرد و پیش خلیفه فرستاد و از این کلمه که نوشته بود هیچ خبر نداشت. چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد، چون بدان کلمه رسید حیران ماند و سخت با آن کلمه بیگانه بود.
کس فرستاد و دبیر را خواند و آن حال از او باز پرسید. دبیر خجل گشت و راستی آن واقعه را با خلیفه در میان نهاد. خلیفه بسیار تعجب کرد و گفت: « اول این نامه را بر آخر چندان فضیلت و رجحان است که «قل هو الله احد» را بر «تبت یدا ابی لهب» دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را بدست غوغا مایحتاج باز دادن یعنی حیف باشد که افراد فرهیخته دبیری چون شما به مایحتاج اینچنینی محتاج باشد. و اسباب ترفیه آن دبیر را چنان فرمود که امثال آن کلمه هرگز به غور گوش او فرو نشد. و آن دبیر آنچنان گشت که معانی دو کون در دو لفظ جمع کردی.
سر تعظیم در برابر همهی انسان های معلم اندیشه، معلم پرور و معلم منش
با ادب و احترام