«لباسها»
26 دی 1394 ساعت 12:08
سیدمحمود رادمنش
«لباس» پوششی است بر تن «آدمی». در این نوشتار هر چیزی که با جسم آدمی میآمیزد همچون پوشاک، آرایش، خودرو و بطور کلی تزئیناتی که آدمی برای خود خلق کرده است.
رابطه میان این پوشش با نهاد آدمی چیست؟
آیا لباسها همچون «خود» آدمی قابلیت تغییر و کسب کمال را دارند؟
آیا رابطه علی میان لباس و «خود» انسان وجود دارد؟
اگر علت وجود لباسها را آدمی بدانیم، این آدمی تنها در جسم خلاصه میشود؟
یعنی اینکه جسم آدمی است که علت خلق لباس میشود؟
اگر تنها علت خلق «لباسها»، جسم هاست و بگوییم لباس معلول جسم آدمی است نه «خود» آدمی، واقعیتهای روانشناختی جامعه چگونه توجیه پذیرند؟ وقتی این واقعیتها به گونهای رخ مینمایند که گویی «لباسها» هستند که در اجتماع آدمی زنده هستند.
یک فرد کهنه پوش را در نظر بگیرید، در اجتماع انسانها حضور دارد، راه میرود، حرف میزند و ارتباط برقرار میکند. اما تفاوت حضور این فرد، راه رفتن، حرف زدن و ارتباط برقرار کردنش در اجتماع با یک فرد شیک پوش با تزئینات متنوعتر مشهود است.
این دو یک «فرد» هستند با دو نوع تزئینات متفاوت. نگرش آدمها به هر دو پوشش این فرد متفاوت است. اینجاست که «لباسها» معرف میشوند. تعریفی از یک «فرد» بصورت عام تحت تأثیر «تزئینات» جسم آدمی صورت میپذیرد.
این دیدگاه عام قرنها پیشتر نیز برخی از متفکران را به سخن گفتن و گلایه واداشت: آنجا که فریاد برمی آورند: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»
حقیقت اینست که لباسها و تزئینات از هر نوعی که باشند «وهمیاتی» بیش نیستند که مخلوق وهم آدمیاند. آنجا که آدمی از «عقل اصیل» فاصله میگیرد و با حواس جسمی و وهمیات که مراتب پست آدمیاند متعلقاتی مادی از این دست را خلق میکنند.
اما «لباسها» از کجا و چه زمان وجود یافتند؟
متون تاریخی ومذهبی حکایت از آن دارد که «آدم» بعنوان اولین انسان خلق شده توسط خداوند دچار طغیان شد و زشتیهای ظاهرش آشکار شدند. به منظور پوشاندن زشتیها، او و همسرش با «برگ درختان» جسم خود را پوشاندند. البته این تفاسیر آن گونه که اهالی اندیشه نوشتند مبنایی عام و ظاهر دارد اما آنچه بدیهی است ستر عیب یکی از علل خلق «لباسها» بود.
«عیب» مفهومی وسیع است و «پوشش» در این صورت مفاهیمی بر پایه ظاهر و عام و باطن و خاص دارد.
اما موضوع بحث ما «لباسها» هستند.
آنچه موجب نگرانی است، فاصله گرفتن آدمی از عقل اصیل و تکیه بر حواس است که «عقل» را صرفا در قفس حواس و وهمیات به اسارت گرفته است. و آنقدر در وهمیات غرق شده که گویی دوبال اوج عقل به سوی کمال و کسب معارف متعالی را در زنجیر کرده، عقل به پایینترین مراتب وجودی نزول کرده و این دلیل اصلی نگرش متفاوت عوام به تزئینات و لباس هاست.
عقل در مراتب پست خود با چشم حواس و قوای وهم قضاوت میکند و دایره اندیشه تنگ میشود. در همین مراتب عقل است که اعتباریات شکل میگیرند. آنچه ساخته و پرداخته وهم آدمی است. «لباسها» رنگ میگیرند و معرف «آدمها» میشوند. در حقیقت این آدمی است که «برده» لباس میشود و بعبارتی زندانی آن چیزی میشود که خودش آن را خلق کرده است. «لباسها» شکل میگیرند؛ لباس یک عالم، لباس یک روحانی، لباس طبیب، لباس یک مدیر، لباس معلم، لباس کارگر، لباس یک سائل، لباس زن، لباس مرد، لباس دارا و لباس ندار..
قوه وهم آدمی بصورت نامحدود لباس خلق میکند و جالبتر آنکه مخلوقات وهمی آدمی، خود گریبانگیرش میشود، گویی «لباس» صاحب صاحبش است.
«وهم آدمی» حتی پا در قلمرو اندیشه گران میگذارد و با لباس «زاهد»، «صوفی»، «عابد»، «عارف» و... آدمی را به بردگی و اسارت میکشاند.
در تذکره اولیاء آمده، اویس قرنی را گفتند: عابدی است که ۳۰ سال روزه میگیرد و شب و روز بر محرابی در گور مینشیند و مویه میکند و استغفار میطلبد، چنان که جز پوست و استخوانی بر او بیشتر نمانده، اویس را نزد او بردند. از او پرسید چه میکنی؟ گفت سی سال با این سجاده و این گور سر کردهام. اویس او را گفت: همین سجاده و گور معبود تو شدهاند و تو را در بند کردهاند. عابد تا این شنید به فکر فرو رفت و حقیقت بر او آشکار شد و در دم جان سپرد. او را در همان گور به خاک سپردند.
براستی چه سری است که آدمی سالها تلاش میکند تا لباسی را بپوشد اما پس از چندی خود برده همان لباس میشود. بعبارت دقیقتر ما شاهد تلاش آدمی برای رسیدن به «بردگی» هستیم و تردیدی وجود ندارد که عقل اصیل به دنبال «آزادی» است و البته خود «آزادی مطلق» است.
شاید این دلیل محکمی باشد که تلاش آدمی در «خلق لباسها» و به دنبال آن تلاش در جهت «کسب لباسها» و پس از آن تن دادن به «بردگی لباسها» با آنچه که اندیشه متعالی که همان درخشش «نور ایزدی» است متضاد است و شاید بتوان گفت: معنای «هبوط» و سقوط از اوج و تعالی به مراتب پست و دون انسانی در همین تضاد است.
کد مطلب: 154755