مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛سید محمد صدری
من روستای مادوان سفلی هستم. در ۵ کیلومتری مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد قرار دارم. شاید از خود بپرسید مرکز کدام استان کهگیلویه و بویراحمد به شما خواهم گفت همان مرکزی که به جرات می توان گفت که کمترین خیابان سالم دون چاله برای تردد ماشینها ندارد و همیشه رانندههایش از وضعیت موجود گلایه دارند. همان که یک سینما در آن وجود ندارد، همان که استادیوم ورزشی اش سالهاست نیمه کاره باقی مانده و هر سال قول سال دیگر را میدهند. همان که برای نوبتدهی برای بیمارانش در تامین اجتماعی برای متخصصان باید ماهها در انتظار باشی و بعد از هفت و نیم یعنی کشک. همان که حتی یک ایستگاه خط واحد برای تردد مسافران درون شهریش ندارد. همان که...همان که....همان که... و هزاران همان که دیگر. بگذریم من روستای مادوان چندی پیش در میان مردم صداهایی شنیدم که توجهام را جلب کرد. خوب گوش کردم دیدم عدهای از جوانهایم از گرفتن مدرک و بیکار بودن مینالند. عده ای دیگر از نداشتن سرگرمی مینالند. عده ای برای آنتن نداشتن تلفن همراه مینالند. عده ای از پیر مردان با تجربه هم، چونه مرا از خود می دانستن با صدای بلند بدون پروا حرفهایی میزدند که به راستی حق داشتن. آنها شنیده بودند که یکی از همین کرسی های شکم پر گفته است که باید مادوان سفلی شهر شود. بدون توجه به اینکه مردم باید با هزار مشقت و بدبختی تاوان این حرف را بپردازند. اول خوشحال شدم. و از مردم ناراحت که چنین تفکری داشتند. چرا که من هم من میشوم. سری در میان سرها در میآورم. اما پیش خود فکر کردم و هرچه بیشتر فکر می کردم آزرده خاطرتر می شدم چرا که می دانستم اگر شهر شدم به چه چیز خود باید بنازم. من که تنها سرمایه ام و دلخوشیم فقط یک مرکز بهداشت است. من که مردمان درونم یا به کشاورزی مشغولاند یا به دامداری. من که کوچههایم آسفالت نیستند یا هم اگر باشند هنوز محل تردد دام و طیور است، من که نه سالن ورزشی دارم نه بیمارستان. من که تنها سرگرمی کودکانم این است که کنار جاده بایستند ودو گروه شوند و مسابقه ماشین شماری بگذارند و برنده آنها کسی می باشد که اتومبیل بیشتری را در جهت انتخاب شده شمرده باشند هر چند آنها نه نام ماشین را میدانند نه از قیمتش خبر دارند فقط بزرگی آنها و مقدار دودی که از اگزوزشان بیرون میآید رایشان معیار برتری است. من که غیر از فقر و زحمت در میان مردمانم چیزی نمیبینم. من هر چه با افکار ناقص خود فکر میکنم نمیدانم در میان مسئولین ما چه میگذرد چه معیاری برای شهر شدن مادوان پایین می بینند آیا مانند کودکان ما دود اگزوز ماشین هایشان را ملاک برتری میبینند. آیا هر چند خانهای، که در کنار هم باشد آنجا باید شهر شود؟ شاید ما مردمان ساده دل ساده هم فکر میکنیم. چرا که مالیات های بنیاد مسکن، شهرداری ها را وسوسه کرده که به فکر شهر شدن مادوان سفلی بیفتند. من با فکر روستایی خودم شهر کردن خودم را با این امکانات و اوضاع کار مفید و قابل توجهی نمیبینم بلکه شهر شدن خودم را فشاری مضاعف و سنگین بر گردن مردمانم می بینم. چرا که در همسایگی ما شهر مادوان علیا که قبلا روستا بوده ودر حال حاضر به شهر تبدیل شده یعنی در حاشیه شهری دیگر به وجود آمده است که البته با این حال هیچ گونه تغییری در ساختار و سیستم شهری مادوان ایجاد نشده است. یعنی در ظاهر هیچ تفاوتی با من (مادوان سفلی)، مهریان، بلهزار، گوشه، و دیگر روستاها ندارد. مردمان آن دیار پول کباب می دهند اما سفره شان جز نان خالی چیزی نمیبینند. خودتان قضاوت کنید چگونه میشود من در روستا باشم و امکاناتم در حد روستا باشد اما مردم من بهای شهر را بپردازن. لذا من سعی کرده ام با توجه به قولی که به مردمانم دادهام. ندای پیران و جوانان درونم را به گوش مسولین مربوطه برسانم هر چند که می دانم یا گوش شنوایی نیست یا اگر باشد هر یک به دیگری میسپارند پس به یاد آن ضربالمثل معروف افتادم که پیری میگفت: اگر در خانه کس است یک حرف بس است.
*عضو شورای اسلامی روستای مادوان سفلی
من روستای مادوان سفلی هستم. در ۵ کیلومتری مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد قرار دارم. شاید از خود بپرسید مرکز کدام استان کهگیلویه و بویراحمد به شما خواهم گفت همان مرکزی که به جرات می توان گفت که کمترین خیابان سالم دون چاله برای تردد ماشینها ندارد و همیشه رانندههایش از وضعیت موجود گلایه دارند. همان که یک سینما در آن وجود ندارد، همان که استادیوم ورزشی اش سالهاست نیمه کاره باقی مانده و هر سال قول سال دیگر را میدهند. همان که برای نوبتدهی برای بیمارانش در تامین اجتماعی برای متخصصان باید ماهها در انتظار باشی و بعد از هفت و نیم یعنی کشک. همان که حتی یک ایستگاه خط واحد برای تردد مسافران درون شهریش ندارد. همان که...همان که....همان که... و هزاران همان که دیگر. بگذریم من روستای مادوان چندی پیش در میان مردم صداهایی شنیدم که توجهام را جلب کرد. خوب گوش کردم دیدم عدهای از جوانهایم از گرفتن مدرک و بیکار بودن مینالند. عده ای دیگر از نداشتن سرگرمی مینالند. عده ای برای آنتن نداشتن تلفن همراه مینالند. عده ای از پیر مردان با تجربه هم، چونه مرا از خود می دانستن با صدای بلند بدون پروا حرفهایی میزدند که به راستی حق داشتن. آنها شنیده بودند که یکی از همین کرسی های شکم پر گفته است که باید مادوان سفلی شهر شود. بدون توجه به اینکه مردم باید با هزار مشقت و بدبختی تاوان این حرف را بپردازند. اول خوشحال شدم. و از مردم ناراحت که چنین تفکری داشتند. چرا که من هم من میشوم. سری در میان سرها در میآورم. اما پیش خود فکر کردم و هرچه بیشتر فکر می کردم آزرده خاطرتر می شدم چرا که می دانستم اگر شهر شدم به چه چیز خود باید بنازم. من که تنها سرمایه ام و دلخوشیم فقط یک مرکز بهداشت است. من که مردمان درونم یا به کشاورزی مشغولاند یا به دامداری. من که کوچههایم آسفالت نیستند یا هم اگر باشند هنوز محل تردد دام و طیور است، من که نه سالن ورزشی دارم نه بیمارستان. من که تنها سرگرمی کودکانم این است که کنار جاده بایستند ودو گروه شوند و مسابقه ماشین شماری بگذارند و برنده آنها کسی می باشد که اتومبیل بیشتری را در جهت انتخاب شده شمرده باشند هر چند آنها نه نام ماشین را میدانند نه از قیمتش خبر دارند فقط بزرگی آنها و مقدار دودی که از اگزوزشان بیرون میآید رایشان معیار برتری است. من که غیر از فقر و زحمت در میان مردمانم چیزی نمیبینم. من هر چه با افکار ناقص خود فکر میکنم نمیدانم در میان مسئولین ما چه میگذرد چه معیاری برای شهر شدن مادوان پایین می بینند آیا مانند کودکان ما دود اگزوز ماشین هایشان را ملاک برتری میبینند. آیا هر چند خانهای، که در کنار هم باشد آنجا باید شهر شود؟ شاید ما مردمان ساده دل ساده هم فکر میکنیم. چرا که مالیات های بنیاد مسکن، شهرداری ها را وسوسه کرده که به فکر شهر شدن مادوان سفلی بیفتند. من با فکر روستایی خودم شهر کردن خودم را با این امکانات و اوضاع کار مفید و قابل توجهی نمیبینم بلکه شهر شدن خودم را فشاری مضاعف و سنگین بر گردن مردمانم می بینم. چرا که در همسایگی ما شهر مادوان علیا که قبلا روستا بوده ودر حال حاضر به شهر تبدیل شده یعنی در حاشیه شهری دیگر به وجود آمده است که البته با این حال هیچ گونه تغییری در ساختار و سیستم شهری مادوان ایجاد نشده است. یعنی در ظاهر هیچ تفاوتی با من (مادوان سفلی)، مهریان، بلهزار، گوشه، و دیگر روستاها ندارد. مردمان آن دیار پول کباب می دهند اما سفره شان جز نان خالی چیزی نمیبینند. خودتان قضاوت کنید چگونه میشود من در روستا باشم و امکاناتم در حد روستا باشد اما مردم من بهای شهر را بپردازن. لذا من سعی کرده ام با توجه به قولی که به مردمانم دادهام. ندای پیران و جوانان درونم را به گوش مسولین مربوطه برسانم هر چند که می دانم یا گوش شنوایی نیست یا اگر باشد هر یک به دیگری میسپارند پس به یاد آن ضربالمثل معروف افتادم که پیری میگفت: اگر در خانه کس است یک حرف بس است.
*عضو شورای اسلامی روستای مادوان سفلی