تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۰۵
کد مطلب : ۸۸۱۷۲

دیدار دانش آموزان با معلم چرامی

۱۰
۰
کبنا ؛امین کاظم‌نژاد
نیمکت‌های مدرسه دهه هفتاد برای ما متولدین دهه شصت، رنگ و بوی خاصی دارد، نیمکت‌های زوار در رفته و کهنه‌ای که هزاران زخم تیغ بر تن دارند و تا دلت بخواهد حکاکی و نقاشی بر آن نشسته است.
هم سن و سالهای ما بوی دفتر کاهی ۴۰ برگ را هیچگاه فراموش نمی‌کنند. و همه می‌دانند که دفتر ۱۰۰ برگ فقط برای درس ریاضی است.
هنوز مدادهای سفید با پاک کن‌های قرمز رنگی که بر پشت آن سوار بود و با پاک کردن نوشته، لکه‌های سیاه و قرمز بر جای می‌گذاشت را فراموش نکرده‌ایم. مدادهای سیاه و پاک کنهای سفید آدامسی شکل، این اواخر در کیف از ما بهتران پیدا می‌شد.
ما نسل بچه‌های جیره‌ایم و در لحظه ورود کارتن تغذیه به کلاس، دل از دست می‌رفت و هوش از سر. گویا شکممان نیز چشم داشت و با دیدن مستخدم کارتن به دوش در لحظه ورود، اشت‌هایش دوصد چندان می‌شد. شک ندارم که مزه بیسکوئیت تینا و نان روغنی و کیک پم پم و کام هنوز هم لب ولوچه‌مان را آب می‌اندازد، ما بیش از هر نسلی طعم بیسکوئیت خیس، زیر شیر آب را چشیده‌ایم. برای ما دهه شصتی‌ها، طعم نقل‌های نم گرفته و بیسکوئیت‌های فله‌ای را هیچ شیرینی مارک داری پر نخواهد کرد.
نسل ما هیچگاه مداد رنگی دوازده تایی به چشم ندید، و هیچ مدادی را برای تراشیدن به روزن قلم تراشی نفرستاد، آن‌ها با تکنولوژی حرارت دادن ساق خودکار بیک و چسپاندن تیغی به آن، مداد خود را سر می‌بریدند.
چویل برای هم دوره‌ای‌های ما هم عطر بود، هم سرگرمی و هیجان، خرید و فروش چویل در اردیبهشت ماه داغ بود، قیمت هر چویل در بازارهای بورس مدرسه بین ۱۰ تا ۱۰۰ ضربه چویل به کف دست تعیین شده بود.
همکلاسی‌های ما کتاب‌هایشان را با پلاستیک و میخ منگنه جلد می‌گرفتند و عکس فوتبالیست‌ها، زیر آن چشم را نوازش می‌کرد.
آن موقع نماینده‌های کلاس هم برای خود ابهتی داشتند، که در برو بیا و خدم و حشم، هیچ از وکلای مجلس اعیان بریتانیا کم نداشتند. بچه‌های نسل ما دموکراتیک‌ترین انتخابات را در‌‌ همان روز‌ها تجربه کردند، که بدون هیچ ایسمی، همه حق کاندید شدن داشتند و برابری، مساوات و عدالت مفهوم واقعی خود را داشت.
فانتزی خیلی از بچه‌های نسل ما این بود که روی صف صبحگاهی شعار هفته را بخوانند و یا اینکه به سخن ناظم مدرسه جامه عمل بپوشانند و سر صف صبحگاهی صدای الله اکبرشان برسد به آمریکا.
نسل ما نسلی است که سوز خوردن کتک در سرمای زمستان در تک تک سلول‌هایش لانه کرده است.
دانش آموزان عصر تبلت، لپ تاپ و گرند تری، هیچگاه بوی گچ کلاس و تخته سیاه را حس نکرده‌اند تا طعم وصف ناپذیر مدرسه را بچشند. آنان هیچگاه در دستان معلم خود سیم برق هفت رنگ، ترکهٔ ناری یا شلنگ ندیده‌اند، تا به وضوح ابهت معلم در پیش چشمانشان رژه رود و فضای کلاس بر دوششان سنگینی کند. دانش آموزان امروز هیچگاه در ریزنمرات خودشان خطی به رنگ قرمز ندیده‌اند، و به لطف طرح توصیفی هیچ استرسی برای دیدن ریزنمرات خود نداشته‌اند تا در همین دنیا معنی آخرت را بفه‌مند. ناز پرورده گان در ریزنمرات خود چیزی جز آفرین و صد آفرین ندیده‌اند و در بد‌ترین حالت «بیشتر تلاش کن».
معلم هم برای ما بوی خاص خودش را داشت، بویی شبیه به ابهت، صلابت، خشم پدرانه، سعی مادرانه و شاید کمی هم کتک، به هر حال برای ما دهه شصتی‌ها معلم و کتک و اخم با هم عجین بود. شاید امروز بازگویی آن کتک خوردن‌ها شیرین‌ترین خاطراتمان شده است و بعد‌ها فهمیدیم «چوب استاد به ز مهر پدر».
معلمان دوران ما، بعضی خوش رو بودند و خوش برخورد و برخی بداخلاق و اخمو، اما هر چه بودند معلم بودند و فن آموزگاری را خوب از بر بودند. امروز همه آن‌ها بازنشته شده‌اند اما هنوز هم وقتی از کنار مدرسه‌هایمان می‌گذریم باز هم ترس به سراغمان می‌آید و بوی ابهت و صلابت مشاممان را‌تر می‌کند. نمی‌دانم آنان تا چه اندازه در رسالت خود موفق بودند و تا چه حد توانستند به به چوب دستی خرد جهل را تأدیب کنند، من خود وقتی با توجه به امکانات، نگاهی سرسری به وضعیت آموزشی اخیر می‌اندازم و قیاس با ۲۰ سال پیش می‌کنم، کارنامهٔ آموزگاران گچ بدست را بهتر از معلمان ماژیک بدست می‌بینم. البته این نگاه من است نه وحی منزل، و شاید هم تعصب دهه شصتی، دستی در این قیاس برده باشد و سنجش‌ها را بالا و پایین کرده باشد.
نمی‌دانم کسی سراغی از معلمان دیروز، بازنشستگان امروز می‌گیرد یا نه؟ تا حالا شده خبری از کسانی که الفبا را به ما آموختند بگیریم و جویای احوالشان شویم؟ آیا فراموشی، جفا بر کسانی که سال‌ها گرد گچ کلاس را خوردند، نیست؟
راستی راز ضخیم بودن سر انگشت معلمانمان چیزی غیر از گرفتن گچ و نوشتن بود؟ و سر بیرون زدگی رگ گردنشان، چیزی جز صدای بلندشان برای نغمه الفبا بود؟ راست قامتانی که گذر زمان کمرشان را خم کرده است و گرد پیری بر سرشان نشانده است، اما هنوز صلابت، ابهت، منش و سخنان نافذشان دست نخورده باقی مانده است. و زمان ناتوان از گرفتن آن است و آنان حریص از دادن آن.
چندی پیش خبردار شدیم که معلم کلاس چهارم دبستانمان، جناب آقای منصور گهرپور که در فرهیختگی و فرزانگیش قلم ناتوان از نوشتن و زبان قاصر از بیان است، و از گلدسته‌های فرهنگی شهر می‌باشند که زمانی آوازه نامش تمام دبستانهای شهر را فرا گرفته بود، و هر پدر و مادری در تلاش برای اینکه معلم فرزندش منصور گهرپور باشد. به دلیل بیماری حنجره و تنگی نفس طی چندین عمل پی درپی و سخت، نهایتاً پزشکان تنها راه معالجه و تنفس ایشان را سوراخ کردند گلویش دانستند و چنین نیز کردند. در همین راستا با جمعی از بچه‌های کلاس چهارم جهت عیادت، عرض ادب و دستبوسی خدمتشان رسیدیم. از این بگذریم که خیلی از بچه‌ها بعد از سال‌ها همدیگر را می‌دیدند، بعضی‌ها اسم‌هایشان را عوض کرده بودند، بعضی‌ها فامیلی‌هایشان را، عده‌ای تیر عشق کارشان را ساخته بود و اسیر زن و بچه شده بودند و برخی هنوز روئین تن بودند و تیر لولیان سیه چشم برشان کارگر نیفتاده بود.
همه با هم به سوی خانه معلم حرکت کردیم، پس از ورود در‌‌ همان لحظه‌های آغازین دیدار، بغض در گلوی همه آماده ترکیدن بود. نفسهای عمیقی که به سختی از گلوی معلم بیرون می‌آمد و ابری شدن چشمانش، کافی بود تا صورت بچه‌ها بارانی شود. فضای بسیار سنگینی بود، همانند جو کلاسش با این تفاوت که این بار دیگر نمی‌ترسیدیم و هراسی از جوابگویی درس نداشتیم، این بار آمده بودیم تا درس ادب و وفایی که به‌مان آموخته بود تمرین کنیم. خودش با سلام و احوال پرسی و شوخی با بچه‌ها جو را سبک کرد اما هنوز اشک جمع شده در چشمانش برق می‌زد.
معلم گفت: بخدا احساس می‌کنم که الان بر روی کلاس نشسته‌ام و چهره‌های ۱۹ سال پیش تک تک شما در جلویم حاضر است. همین جمله کافی بود تا کسانی مثل من که دل نازکند و احساسی بغض بدجوری گلویشان را بفشارد.
معلم از قرآن گفت و از نهج البلاغه و از دیوان پروین اعتصامی شعر‌ها برایمان سرود، هر چند به نسبت سالهای گذشته پیر‌تر و شکسته‌تر شده بود و از صدا افتاده بود، اما ابهت و صلابتش بیش از پیش بود و سخنانش نافذ‌تر و گیرا‌تر از گذشته.
آغا منصور (معلم) یکجا، دل همه را بدجوری شکست و منقلب کرد، آنجا که گفت: از شما فقط یه خواهش دارم و آن اینکه، وقتی مٌردم، شب قبر برایم نماز وحشت بخوانید، این جمله‌‌ همان و درهم آویختن بغض و اشک ه‌مان.
معلم گفت: بخدا قسم هیچگاه در دوران حیاتم به این اندازه خوشحال نبوده‌ام، وقتی که می‌بینم شما دانش آموزان، ما معلمان را فراموش نکرده‌اید و قدر دانسته‌اید، علیرغم آنکه پزشک کم صحبت کردن را برایش تجویز کرده بود، اما بسیار ولع سخن گفتن با دانش آموزانش را داشت همانند گذشته با ذوق و خروش خاصی سخن می‌گفت، چهره‌اش داد می‌زد که دوست ندارد این دیدار پایان پذیرد. و ما هم بسیار مشتاق نشستن در جوار معلم عزیزمان بودیم اما به جهت رعایت حال ایشان، لحظه‌های شیرین را خاتمه دادیم و با تقدیم لوح تقدیر به پاس زحمات بی‌نظیرش و گرفتن چند عکس یادگاری خانه ایشان را ترک گفتیم. و این کمترین کاری بود که ما برای معلم عزیزمان که حقی بس ناگفتنی برما دارد انجام دادیم و آن بزرگوار زیبا‌ترین و شیرین‌ترین لحظه حیاتش می‌دانست. امثال منصور گهرپور‌ها را فراموش نکنیم.
در پایان متن لوح سپاس آورده می‌شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
معلم نیک پندار، نغز گفتار و نیکو کردار جناب آقای منصور گهرپور
ما شرمنده‌ایم که نوزده سال پس از آنکه در کلاس معرفتت، از شهد انبان فضیلتت، دامن از میوه ادب و فرهنگ برگرفتیم، وکلام محبت و علم آموختیم، اینک که از نفس افتاده‌ای و گلویت پاره شده است، آمده‌ایم. آمده‌ایم، تا بار دیگر طواف دل کنیم و از گوش جان زمزمه همیشگیت «تربیت نا‌اهل را چون گردگان بر گنبد است» را بشنویم. آغا منصور حرف‌هایت هیچگاه بوی گهنگی نمی‌دهند، هر چند، زمان‌ها کهنه‌تر، مو‌ها سپید‌تر، جسم‌ها خسته‌تر، کمر‌ها خمیده‌تر و گلو‌ها …
گرد گچ کلاس که بر شانه‌هایت می‌نشست، گویی دماوند در مقابلمان ایستاده بود. گرد گچ کلاس سرود حنجره‌ات را برید، تا سروش الفبا در ما به ندا آوری. باور نداریم که خاموش شده‌ای … هر روز در تو، پیامبری با ما سخن می‌گوید، با ما حرف بزن، آمده‌ایم تا دگر بار الفبا را با صدای تو بشنویم. هنوز هم شهد زنگ مدنی در کاممان مانده است با آن داستانهای شیرینی، که تاریخ را برایمان مصور می‌کردی. هنوز هم تبحرت در تدریس ریاضی، تخصصت در تدریس علوم، تعهدت در زنگ دینی، رسایی صدایت در املاء و نکته سنجیت درانشا، همه و همه را خوب به یاد داریم. راستی هنوز هم آن تسبیح سبزت را که با آن، با عصبیتی پدرانه با اشارهٔ ضربتی ما را به کلاس فرا می‌خواندی فراموش نکرده‌ایم.
ای آسمان زمینی رخسار، عاقیت روزی، تخته سیاه‌ها زبان می‌گشایند و سال‌ها خستگی گلوی تو را فریاد می‌زنند
در کلاس درس تو حتی تخته سیاه رو سفید شد و ما هنوز شرمنده‌ایم.
آموزگار گهر، ضمن نکوداشت زیب فکرت، شموخ همت و رسوخ درایت حضرت عالی که جامعهٔ آموزگاران را نکو دولتی است، در کمال محبت و مّودت از افکار برازنده، سخنان سازنده و مقام ارزنده، شما معلم فرهیخته و فرزانه که با گلگشتی جان فزا از ذوق و کلام نقاب از چهرهٔ عروس معارف و حقایق برمی گشایید و دارالملک آسمان زیبای اندیشه‌ها را منور می‌سازید، به رسم تعظیم و تکریم، این لوح تقدیر تقدیم ذوق سلیم، رفتار لطیف و گفتار ظریفتان می‌گردد. از خدایی که در این نزدیکی است، ثوب ثواب، خلعت صحت و حسن عاقبت، مسالت داریم.
از طرف دانش آموزان کلاس چهارم (ب)، دبستان شهید آبگون چرام، سال تحصیلی ۷۴/۷۵
بهمن ۱۳۹۳
۲ ۴ ۵ ۶
نام شما

آدرس ايميل شما

مهدی
Iran, Islamic Republic of
قلم نویسنده فوق العاده زیباست هم فضای نوستالژیک خوبی را ترسیم کرده هم فضای دراماتیک را خوب به تصویر کشیده.
و هم کارشان بسیار نیکوست
درویش گچساران
Iran, Islamic Republic of
بسیار عالی و زیبا بود ازچنین احساسی انسان بوجد می آید افرین واحسنت به بچه های قدر شناس کلاس چهارم که اینقدر با معرفتند
فرهنگی
Iran, Islamic Republic of
ازخبربیماری همکارعزیرودوست بسیارصمیمی ام جناب آقای گهرپوربی نهایت متاءثرشدم وبرای ایشان آرزوی سلامتی وشفای کامل دارم. اماازاینکه درجامعه امروزی جوانانی نیک وانسانهای قدرشناس وفهیم پیدامی شودکه ثمره تلاش معلمین دیروزوفراموش شدگان امروزمی باشند، بااقدامی تحسین برانگیز الگوی سایرتربیت شدگان ودانش آموختگان شده اندوبرای فرهنگیان ومخصوصاً بازنشستگانی راکه نسبت به گذشته خویش مرددبودندامیدواری ،مسرت و نگاهی دیگر به بارآورد.
سعید
Iran, Islamic Republic of
سلام. حرکت بسیار ارزنده و ماندگاری دوستان چرام انجام دادند. متن نوشته چون از جوشش درونی نشأت می گیرد واقعی، با اخلاص و سرشار از احساس و دارای وسعت واژگانی مناسب می باشد. پیشنهادم اینه که از این حرکت الگو برداری شود و نه فقط در ایام درد و رنج معلمان و فرهیختگان ادای دینی ناچیز داشته باشیم، بلکه این حرکت ها باید به رویه معمول و گفتمان غالب فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه تبدیل شود. ما عادت کرده ایم در مواقع خاص یا بزنگاه ها یا با وقوع اتفاقی خاص، حرکت اثرگزاری را انجام دهیم غافل از اینکه باید نگرش پیشگیرانه را در فضای فرهنگی جامعه راهبری کرد. امین جان اگر قلم خود را تقویت کنند آینده ی خوبی خواهند داشت. روح آزادیخواهی، آرمانخواهی، و عدالتخواهی را همچون گفته هایشان به قلم تسری دهند. یاحق
شهروند
Iran, Islamic Republic of
واقعا دستتان درد نکند کاش می شد ما هم از معلمان گذشته مان تجلیل کنیم . واقعا هنر کاشتین . افرین بر این فکر ناب . امید است دولتمردان جمهوری اسلامی با طرح و برنامه های خود کاری کنند که معلمان بیش از گذشته عظمت کار و شغل و هنر خود را پیدا کنند و بیش از پیش در فکر فرزندان این مرز و بوم باشند . و مشکلات انان کم شده تا بتوانند با خیالی راحت به تربیت فرزندان مان بپردازند.
قوم
Iran, Islamic Republic of
دستتون درد نکنه امیدوارم این جوانان خوشبخت وعاقبت بخیر بشن وشفای عاجل برای این معلم دلسوز ومتعهد دارم.
رضا
Iran, Islamic Republic of
همشهری

سلام به همه جوانان ایران زمین ،مخصوصا جوانان شهر چروم
خسته نباشید ازاین کارخوب واقا دستتون دردنکنه.
مصطفی عالی زاده
Iran, Islamic Republic of
از شنیدن خبر بیماری استاد عزیزم جناب آقای گهرپور بسیار متاثر شدم. از خداوند منان، برای ایشان شفای عاجل را خواستارم...

با آمدنت، هیچ تخته سیاهی، دیگر سیاه نبود ...

وقتی نور در دست می گرفتی و روشنایی دانش را منتشر میکردی .

خود را سوختی و ما را ساختی.

از لوح کلاس تا لوح وجود،

روسپیدی مان را از تو داریم.
با سپاس و قدردانی از معلم عزیزم جناب آقای گهرپور...
علی مطهری
Iran, Islamic Republic of
درود خدا بر شما
شیخ درویشی
Iran, Islamic Republic of
فقط میتونم بگم عاقبت بخیرباشید.عالی بود
تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

هر چه مجلس کوتاه بیایید، دیگران او را به گوشه رینگ برده و مورد ضرباتی قرار می‌دهند. تخریب‌گران ...
اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

باور بر این است که اختلال عاطفی فصلی به دلیل اختلال در ریتم شبانه روزی بدن رخ می دهد....
سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در مصاحبه‌اش اشاره کرد که از 16 میلیون واکسن آنفولانزای ...
1