تاریخ انتشار
شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۰۱
کد مطلب : ۷۲۶۰۶
عنکبوتها؛ شعری از باقر یگانه شاعر گچسارانی
۰
کبنا ؛باقر یگانه
۱
با چهار چشم مترصد، نشستهای آنجا، که طعمه کی از راه میرسی؟ با چهار پای دیلاق
مرا روی کمرگاهت سوار کن، آویزان شو از تارهات
۲
تمام زاویهها، در اشغال شماست
تمام حیات این خانه مال شماست
هر جا که مینگرم، نشستهاید، آویزانید، ودارید هوای این خانه را تنفس میکنید
خرمگسی دارد میآید تارهای شما را به باد دهد
۳
کنار گوش شما، عالمی بینمود، نمود دارد،
عالم شنیدن جریان حیات در اندامها
عالم دیدن سکون خلسه آورتان
از جهانهای کناری، به جهان شفاف شما پا میگذارم
۴
با آرشهٔ حیرت بر تارهاتان آهنگی را مینوازید مادام.
چیزها، معطوف شمایند،
کیهانها گوش حواس به شما سپردهاند
۵
هم اینک، ذهنهایی تخیل میکنند ما را،
دستهایی برای ویران کردن تارهای ما، میآیند،
و تخمکهای ما، جایی بر باد میروند
۶
احساس میکنم عنکبوتی در هوای بالای سرم،
اشک میشود و میبارد
احساس میکنم عنکبوتها در اشکهای عالمیان شناورند
احساس میکنم عنکبوتها، به خلایی خصوصی میبرند مرا
۷
گوشه نشین لحظههای انتظار و مرگی
مرگ، کی، کجا، تکاپوی شما را پایان میدهد؟
کی به زندگیهای دیگر بر میگردید؟
این راهها به کجا ختم میشوند، این دهانها
چه قصههایی را تکرار میکنند؟
و حال، عنکبوتی را با مشت، نقش دیوار کردهام و، از او میپرسم
شما اصلن هم نشینهای خوبی نیستید
۸
نامهاتان را فراموش کردهام،
به خوابهاتان، خیرهام
۹
عنکبوتی را از پا، پیش چشم هام میگیرم،
خیره در چشم هاش میشوم، هاش میشوم،
و آنگاه از سمتی که سمتی نیست، منظره از دست میرود
ای نیستی ی حاضر چیزها
۱
با چهار چشم مترصد، نشستهای آنجا، که طعمه کی از راه میرسی؟ با چهار پای دیلاق
مرا روی کمرگاهت سوار کن، آویزان شو از تارهات
۲
تمام زاویهها، در اشغال شماست
تمام حیات این خانه مال شماست
هر جا که مینگرم، نشستهاید، آویزانید، ودارید هوای این خانه را تنفس میکنید
خرمگسی دارد میآید تارهای شما را به باد دهد
۳
کنار گوش شما، عالمی بینمود، نمود دارد،
عالم شنیدن جریان حیات در اندامها
عالم دیدن سکون خلسه آورتان
از جهانهای کناری، به جهان شفاف شما پا میگذارم
۴
با آرشهٔ حیرت بر تارهاتان آهنگی را مینوازید مادام.
چیزها، معطوف شمایند،
کیهانها گوش حواس به شما سپردهاند
۵
هم اینک، ذهنهایی تخیل میکنند ما را،
دستهایی برای ویران کردن تارهای ما، میآیند،
و تخمکهای ما، جایی بر باد میروند
۶
احساس میکنم عنکبوتی در هوای بالای سرم،
اشک میشود و میبارد
احساس میکنم عنکبوتها در اشکهای عالمیان شناورند
احساس میکنم عنکبوتها، به خلایی خصوصی میبرند مرا
۷
گوشه نشین لحظههای انتظار و مرگی
مرگ، کی، کجا، تکاپوی شما را پایان میدهد؟
کی به زندگیهای دیگر بر میگردید؟
این راهها به کجا ختم میشوند، این دهانها
چه قصههایی را تکرار میکنند؟
و حال، عنکبوتی را با مشت، نقش دیوار کردهام و، از او میپرسم
شما اصلن هم نشینهای خوبی نیستید
۸
نامهاتان را فراموش کردهام،
به خوابهاتان، خیرهام
۹
عنکبوتی را از پا، پیش چشم هام میگیرم،
خیره در چشم هاش میشوم، هاش میشوم،
و آنگاه از سمتی که سمتی نیست، منظره از دست میرود
ای نیستی ی حاضر چیزها