تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۱۳
کد مطلب : ۵۷۸۹۲
بی منجگان جائی که انگار تا الان هیچ مدیری پانگذاشته
۰
کبنا ؛ایمان محمدپور فتح
خبر کوتاه بود اما ناگوار...
«یک ویلچر برای چهار نفر» تیتر گزارشی بود که در ۶ مرداد ۱۳۹۳ در سایت خبری تحلیلی کبنا نیوز منتشر شد و موجی از عکس العملها را در پی داشت.
از کامنتهای گزارش گرفته که هر کدام به یک تحلیل جدا نیاز دارد تا جلسه چند تن از مسئولین شهرستان کهگیلویه، یک روز پس از انتشار خبر در منزل این چهار معلول.
از کجا باید گفت؟
مقصر کیست؟ چرا کسی رسیدگی نمیکند؟ آیا مسئولین مطلع هستند؟ و هزاران سوال بیجواب دیگری که در ذهنم تداعی شده بود...
وقتی کامنتهای گزارش مذکور را مطالعه میکردم، جواب خیلی از سوالهایم را یافتم آن هم از زبان مردم، «یکی از این میگفت که آقای مدیر کل باید به جای استخدام دوستان و آشنایان و... یکی از این چهار معلول را به کار میگرفت شاید گوشهای از مشکلاتشان حل میشد»، با خود گفتم چقدر بدبختند هم استانیهای من، آخه اگه اینها را استخدام بکنه، کی کمکش میکنه که صندلی مدیرکلی شو از دست نده!!
مگر اطلاع ندارید که ایشان از مدیران دولتی بوده که یک سال از پایان کارش میگذره اما ایشان علیرغم مدیریت ناکارآمدش، هنوز صندلی شو به هر زحمتی بوده حفظ کرده!!
«دیگری از این میگفت که باید به حال نماینده کهگیلویه گریست»، با خود گفتم گریستن به حال نماینده کهگیلویه چه سودی به حال این چهار معلول دارد؟ در ثانی الان که وقت انتخابات نیست که نماینده به فکر مردم بیفته!!
تازه اگر هم ایشان بخواهد به فکر مردم باشد، کی به فکر جبهه پایداری و حسینیانها، رساییها، کریمی قدوسیها، حداد عادلها و... باشد؟
فقط میتوان گفت بدبخت مردمی که فقط چند ماه قبل از انتخابات تا برگزاری آن تاریخ انقضا دارند....
اما بعد...
دو روز پس از انتشار گزارش، از طریق بهنام عکاشه (سردبیر سایت) مطلع شدم خیری پیدشده که دوست دارد در حد توان به این خانواده کمک کند.
فرد خیر آشنا بود: حاج جمشید غلامی از طایفه بزرگ نارگ موسی.
آری از همان طایفهای که خیلی از مردم این شهر آگاهانه یا غیر آگاهانه، آنها را مردمی خشن معرفی میکنند!! طایفهای که خیلی از ماها خوبیهای شان را خیلی زود فراموش میکنیم اما...
هر چند بعد از صحبت با آقای غلامی متوجه شدم که این پیشنهاد از طرف همسر و فرزندانش به ایشان شده که به این خانواده در حد توان کمک کنند و با موافقت خودش مواجهه شده است ور روز عید فطر عیدی ناچیزی به این خانواده بدهند.
اینکه مبلغ کمک چقدر بود مهم نیست، بلکه مهم نیت کار است، مهم اینست که خانوادهای پیدا شده که به ما یادآوری کند هنوز هم انسانیت جایگاهی در میان مردمان اکثرا ایلیاتی ما دارد.
در راه رفتن به روستای بیمنجگان با خودم میگفتم،ای کاش میشد ما انسانها با هم خوب باشیم..ای کاش..
بعد از ورود به روستای بیمنجگان با وجود اینکه آدرس نداشتیم اما خیلی زود از ساختمان منازل روستا توانستیم تا حدودی حدس بزنیم که منزل سرتیپ ما رژ کدام خانه است. پا به منزل آقای مارژ که گذاشتیم، با خود گفتم: خدایا میوه کدام درختت را گاز بزنم که از زمین رانده شوم؟؟
با خود گفتم انگار واقعا ساعت به وقت انسانیت برای مسئولین ما خوابیده است!!
قصد داشتم بعد از برگشتن از روستای بیمنجگان، گزارشی بنویسم برای انتشار، اما نمیدانستم از چه بنویسم؟ انگار سقف بیستاره تنها اطاق منزلشان بر سرم سنگینی میکرد. مانده بودم از چه بنویسم؟
از چه بنویسم؟ از مدیر کلی که یک شبه ره صد ساله را طی کرده و از درد مردم این دیار آگاه نیست! یا آگاه است و اقدامی نمیکند بنویسم یا از جوانی که تنها آرزوی زندگیش داشتن یک ویلچر کنترلی بود!!!
از چه بنویسم؟ از پدری که نای راه رفتن نداشت و شکرگزار خدا بود و تنها خواستهای که از مسئولین داشت، سیمانی کردن حیاط منزلش بود یا از مدیر کلی که تنها به دنبال ابقاست تا انجام وظایف.
از چه بنویسم؟ از اینکه آقای مدیر مدعیست که برای این خانواده خانه ساخته بنویسم یا از خانه محقری که مشاهده کردم که حتی دیوار حیاطش چند تا بلوک بدون سیمان بود و وضعیت حیاط خانه هم که مشخص است.
واقعا نمیدانم از چه بنویسم.. شنیدن کی بود مانند دیدن.
اما شما آقای مدیر کل!
آیا به این جمله که سازمان بهزیستی تنها مأمن امن برای کسانی است که به طریقی زندگیشان مثل افراد عادی نیست و از نظر جسمی به نوعی دچار معلولیت هستند، اعتقاد داری؟
آیا قانون حمایت از حقوق معلولان را برای یک بار هم شده مطالعه کردهای؟ آیا طبق همان قانون به وظایفت عمل کردهای؟
براستی آیا وقت آن نرسیده که به احترام این چند نفر معلول هم که شده، صندلی مدیرکلی را رها کرده و مسئولیتت را به فرد دیگری که حداقل با وظایفش آشنا باشد واگذار کنی؟؟؟
آیا می دانید در این روستا خانه هائی دیگر وجود دارد که از درد معلولیت فرزندان می نالند.
فقط خبرنگارهای مسئولیت شنسی مانند حسین خدمتی و سید ولی موسوی نژاد این دردها را می شناسانند.
خانواده کاملی که اهل بهمئی هستند سه فرزند معلول در خانه دارد و شما می دانید و نمی دانید فرقی نمی کند.
آقای مدیر کل! و آقای نماینده محترم کهگیلویه!ای کاش حدااقل ادعای...
خبر کوتاه بود اما ناگوار...
«یک ویلچر برای چهار نفر» تیتر گزارشی بود که در ۶ مرداد ۱۳۹۳ در سایت خبری تحلیلی کبنا نیوز منتشر شد و موجی از عکس العملها را در پی داشت.
از کامنتهای گزارش گرفته که هر کدام به یک تحلیل جدا نیاز دارد تا جلسه چند تن از مسئولین شهرستان کهگیلویه، یک روز پس از انتشار خبر در منزل این چهار معلول.
از کجا باید گفت؟
مقصر کیست؟ چرا کسی رسیدگی نمیکند؟ آیا مسئولین مطلع هستند؟ و هزاران سوال بیجواب دیگری که در ذهنم تداعی شده بود...
وقتی کامنتهای گزارش مذکور را مطالعه میکردم، جواب خیلی از سوالهایم را یافتم آن هم از زبان مردم، «یکی از این میگفت که آقای مدیر کل باید به جای استخدام دوستان و آشنایان و... یکی از این چهار معلول را به کار میگرفت شاید گوشهای از مشکلاتشان حل میشد»، با خود گفتم چقدر بدبختند هم استانیهای من، آخه اگه اینها را استخدام بکنه، کی کمکش میکنه که صندلی مدیرکلی شو از دست نده!!
مگر اطلاع ندارید که ایشان از مدیران دولتی بوده که یک سال از پایان کارش میگذره اما ایشان علیرغم مدیریت ناکارآمدش، هنوز صندلی شو به هر زحمتی بوده حفظ کرده!!
«دیگری از این میگفت که باید به حال نماینده کهگیلویه گریست»، با خود گفتم گریستن به حال نماینده کهگیلویه چه سودی به حال این چهار معلول دارد؟ در ثانی الان که وقت انتخابات نیست که نماینده به فکر مردم بیفته!!
تازه اگر هم ایشان بخواهد به فکر مردم باشد، کی به فکر جبهه پایداری و حسینیانها، رساییها، کریمی قدوسیها، حداد عادلها و... باشد؟
فقط میتوان گفت بدبخت مردمی که فقط چند ماه قبل از انتخابات تا برگزاری آن تاریخ انقضا دارند....
اما بعد...
دو روز پس از انتشار گزارش، از طریق بهنام عکاشه (سردبیر سایت) مطلع شدم خیری پیدشده که دوست دارد در حد توان به این خانواده کمک کند.
فرد خیر آشنا بود: حاج جمشید غلامی از طایفه بزرگ نارگ موسی.
آری از همان طایفهای که خیلی از مردم این شهر آگاهانه یا غیر آگاهانه، آنها را مردمی خشن معرفی میکنند!! طایفهای که خیلی از ماها خوبیهای شان را خیلی زود فراموش میکنیم اما...
هر چند بعد از صحبت با آقای غلامی متوجه شدم که این پیشنهاد از طرف همسر و فرزندانش به ایشان شده که به این خانواده در حد توان کمک کنند و با موافقت خودش مواجهه شده است ور روز عید فطر عیدی ناچیزی به این خانواده بدهند.
اینکه مبلغ کمک چقدر بود مهم نیست، بلکه مهم نیت کار است، مهم اینست که خانوادهای پیدا شده که به ما یادآوری کند هنوز هم انسانیت جایگاهی در میان مردمان اکثرا ایلیاتی ما دارد.
در راه رفتن به روستای بیمنجگان با خودم میگفتم،ای کاش میشد ما انسانها با هم خوب باشیم..ای کاش..
بعد از ورود به روستای بیمنجگان با وجود اینکه آدرس نداشتیم اما خیلی زود از ساختمان منازل روستا توانستیم تا حدودی حدس بزنیم که منزل سرتیپ ما رژ کدام خانه است. پا به منزل آقای مارژ که گذاشتیم، با خود گفتم: خدایا میوه کدام درختت را گاز بزنم که از زمین رانده شوم؟؟
با خود گفتم انگار واقعا ساعت به وقت انسانیت برای مسئولین ما خوابیده است!!
قصد داشتم بعد از برگشتن از روستای بیمنجگان، گزارشی بنویسم برای انتشار، اما نمیدانستم از چه بنویسم؟ انگار سقف بیستاره تنها اطاق منزلشان بر سرم سنگینی میکرد. مانده بودم از چه بنویسم؟
از چه بنویسم؟ از مدیر کلی که یک شبه ره صد ساله را طی کرده و از درد مردم این دیار آگاه نیست! یا آگاه است و اقدامی نمیکند بنویسم یا از جوانی که تنها آرزوی زندگیش داشتن یک ویلچر کنترلی بود!!!
از چه بنویسم؟ از پدری که نای راه رفتن نداشت و شکرگزار خدا بود و تنها خواستهای که از مسئولین داشت، سیمانی کردن حیاط منزلش بود یا از مدیر کلی که تنها به دنبال ابقاست تا انجام وظایف.
از چه بنویسم؟ از اینکه آقای مدیر مدعیست که برای این خانواده خانه ساخته بنویسم یا از خانه محقری که مشاهده کردم که حتی دیوار حیاطش چند تا بلوک بدون سیمان بود و وضعیت حیاط خانه هم که مشخص است.
واقعا نمیدانم از چه بنویسم.. شنیدن کی بود مانند دیدن.
اما شما آقای مدیر کل!
آیا به این جمله که سازمان بهزیستی تنها مأمن امن برای کسانی است که به طریقی زندگیشان مثل افراد عادی نیست و از نظر جسمی به نوعی دچار معلولیت هستند، اعتقاد داری؟
آیا قانون حمایت از حقوق معلولان را برای یک بار هم شده مطالعه کردهای؟ آیا طبق همان قانون به وظایفت عمل کردهای؟
براستی آیا وقت آن نرسیده که به احترام این چند نفر معلول هم که شده، صندلی مدیرکلی را رها کرده و مسئولیتت را به فرد دیگری که حداقل با وظایفش آشنا باشد واگذار کنی؟؟؟
آیا می دانید در این روستا خانه هائی دیگر وجود دارد که از درد معلولیت فرزندان می نالند.
فقط خبرنگارهای مسئولیت شنسی مانند حسین خدمتی و سید ولی موسوی نژاد این دردها را می شناسانند.
خانواده کاملی که اهل بهمئی هستند سه فرزند معلول در خانه دارد و شما می دانید و نمی دانید فرقی نمی کند.
آقای مدیر کل! و آقای نماینده محترم کهگیلویه!ای کاش حدااقل ادعای...
درود به شرف آقای حاج غلامی .
لطفا جهت اطلاع خیرین شماره حسابی برای کمک به این عزیزان اعلام کنید
سپاس