کبنا ؛بهار امسال بود که برخی رسانههای استان تیتر زدند: «کارخانه سیمان سپوی دهدشت محصول داد/کاشت هندوانه به جای تولید سیمان».
همین تیتر به تنهایی کافی است تا عمق فاجعه در یکی از مستعدترین دشتهای کشاورزی جنوب کشور و یک منطقه کاملاً توریستی بر همگان آشکار شود.
هیاهو و تبلیغات زیاد از بابت اینکه قرار است کهگیلویه صنعتی شود و بزرگ و بزرگتر شود زمانی گوش فلک را کر میکرد و هنوز هم میان سه نماینده اسبق، سابق و فعلی محترمی که خروجی کارشان یک دهدشت در حال خالی از سکنه شدن است در اینکه این صنعتی شدن را به خود نسبت بدهند رقابت وجود دارد. کمی آنطرفتر از کارخانه کذایی سیمان و هم طلایه با آن بیش از ۱۰۰ هکتار از زمینهای زرخیر کلاچو که تا همین چند سال پیش با گندم «بج» به اقتصاد آن منطقه رونق بخشیده بود فنس کشی شد تا این بار یک صنعت دهن پر کن دیگر یعنی پتروشیمی در آنجا احداث شود.
روز کلنگ زنی پروژه دوم نیز هرگز از یادم نمیرود کاروانی از ماشینهای گران قیمت محمد رضا باهنر و محمد موحد و معاون وزارت نفت دولت اول احمدی نژاد (که دولتش پر از این کارهای طبیعت نابود کن و بی نتیجه بود) را به سمت کلاچو هدایت میکردند تا در حقیقت کلنگ یک فاجعه زیست محیطی در آنجا به زمین زده شود. من ادعایی در نقض نیت خیر برخی از دست اندرکاران این دو پروژه که ناشی از بی اطلاعی و توجیه نادرست آنها بود ندارم. آنها به گمان خود آماده بودند تا دهدشت را نجات دهند و هنوز هم ممکن است این گونه فکر کنند. منکر آن نیز نیستم که از ابتدا تاکنون کسانی نیز در همین استان با نگاههای منفعت طلبانه چشم طمع بر این پروژهها داشته باشند.
ولی نیت هر چه بود خروجی آن (تاکید میکنم) حتی اگر این دو طرح به سرانجام برسند که با توجه به سابقه دست اندرکاران شهرستان و تجربههای قبلی این اتفاق نزدیک به محال است باز هم این یک بحران و فاجعه بودجهای و زیست محیطی است.
در مورد خطرات و اثرات سوء این گونه از طرحها نیاز به بازتکرار مطالب نیست که زیاد گفته و نوشتهاند و تجربه زنده اصفهان و وضعیت آلودگی هوا در آن شهر خود گواه همه چیز است. زمانی اصفهانیها بواسطه لابی قوی سیاسی و اقتصادی به ظن خود با زیرکی صنعت را به آنجا بردند ولی امروز نتیجهاش آلودگی هوا و قحطی یک قطره باران در سالهای اخیر برای اصفهان است و حال با این صنایع مانده بر روی دستشان نمیدانند چه کنند هماگونه که خوزستانیها نمیدانند با آب شور «گتوند» چه کنند یا خراسانیها با هفت ذوب آهن به تعطیلی کشیده شده و بی آب نمیدانند چه کنند.
برخیها خوشبینانه به این طرحها به عنوان فرصتی برای رفع بیکاری نگاه میکنند اما دریغ از یک محاسبه کوچک تا متوجه شوند که اولاً چنین بودجهای قادر است در بخشهای کوچکتر و نقدیتر بهتر به حل بحران بیکاری کمک کند و مضافاً که چنین طرحهایی حجم عظیمی از آب را طلب میکنند که در همان دوران پر آبی کلاچو و رودخانههای اطراف آن نیز تهیه چنین آبی سخت بود چه رسد به حالا که آب و «نیم و تیف» باران برای همان گندم «سه دههٔ «بج» هم نیست.
نکته تأسف برانگیز در حرص و ولع دنبال کنندگان و مدافعان چنین طرحهایی این است که این بزرگواران هرگز اهمیت مقوله گردشگری طبیعی و تاریخی برایشان به عنوان یک مسئله مطرح نشده است. به طور مثال با همین بودجه ۲۲ میلیاردی که صرفاً قرار است صرف جابجایی خاک محل احداث پتروشمی دهدشت در کلاچو شود، حداقل میشد همان بلادشاپور را به عنوان یک برند ملی مطرح و از قبل آن درآمد زایی بیشتر و نقدتری کرد (یکی از اهالی کلاچو تعریف میکرد کل فعالیت این پروژه به این شکل است که صبحها لودرها و کامیونها خاکها را در قسمت جنوبی طرح خالی میکنند و عصرها دوباره خاکها را به قسمت شمالی میبرند).
به عنوان کسی که از کودکی تا کنون از همان جاده کنار دست پتروشیمی رفت و آمد داشتهام تمام سالهای کودکی و تا همین چند سال پیش خوب به یاد دارم هر گاه از آن منطقه میگذشتیم و بویژه در ایام عید به سمت تنگ هیگون حرکت میکردیم در استانه تنگ و بر فراز گردنه کوتاه مشرف بر کلاچو وقتی به آن دشت پهناور نگاه میکردی تا چشم کار میکرد سبزه و خرمی بود. ولی اینک سازههای خشن سیمانی در دهانه تنگ سپو و تلی از خاک که نمادی از غم و اندوه مردمان این سرزمین است در دهانه تنگ هیگون، انگار یک جسم مرده و بی روح بر این دشت چمبره زده است (من موندم چند سال دیگر مردم منطقه با طوفان خاک یا اصطلاحاً «خهک بای» آن چه کنند). کل آن چیزی که تاکنون از این دو طرح بین المللی به مردمان کهگیلویه رسیده است تخریب محیط زیست، هزینهٔ بی جهت بودجه هنگفت که نوع به دست آوردن و دخل و خرج آن هم معلوم نیست و تشدید مهاجرت و به عبارتی فرار مردم از شهرستان است.
نماینده محترم فعلی شهرستان در مجلس هم تنها عادت دارد کسی «ها وا نه» گفت قیافه چمباتمه زده ی حق به جانب بگیرد و منتقدین را به عناوینی متهم کند که انگار قرار است دوره چهار ساله اش که تمام شد دهدشت یک ایالت صنعتی و پیشرفته به تمام معنا شود . در حالی که دهدشت همان داشته های قدیمی اش را هم دارد از دست می دهد و دیگر هیچ....
طنز قضیه جایی است که مدتی است مشابه همین طرح قرار است در صحرای سقاوه در شهرستان بویراحمد اجرا شود گویی پتروشیمی کلاچو هوای کوچ کرده و این بار دقیقاً در همان ییلاق مردمان سرزمین کلاچو «ورد» خالی به دست آورده است تا خاک و طبیعت زیبای انجا را هم بر باد دهد. در مورد اهمیت توریسم طبیعی و مذهبی آن منطقه نیازی به صحبت نیست که هر کسی یکبار از آن سرزمین گذر کرده باشد عمق فاجعه را متوجه میشود و این سؤال برایش پیش میآید که چه ضرورتی است در جایی که خود این همه استعداد ایجاد شغل همچون دامداری، کشاورزی، طرحهای ماهی و از همه مهمتر گردشگری طبیعی و مذهبی دارد باید شروع به تخریب آن کرد و در زمانه بحران آب شرب باید سالانه حداقل ۱۵ میلیون متر مکعب از بشار برایش آب آورد. با همین پیش فرضهای اندک و ضرورت برخی نیازمندیهای دیگر به ذهن میرسد که شاید هم اساساً قرار نیست چنین طرحی پیاده شود چون امکانش نیست پس چه دستهایی در پشت پرده است؟ جز اینکه یک مافیای داخلی و مطابق برخی صحبتها یک مافیای خارجی در پشت این صنعت دهه سی و چهل اروپاست که در آنجا از دور خارج شده است و حالا پشت سر هم از کرمانشاه تا کلاچو و تا سیستان برای احداث پتروشمی تسهیلات داده میشود و اطراف طبیعت فنس کشیده میشود؟
در واگذاری زمینهای دشت سقاوه به سرمایه گذار به جای آنکه سازمان منابع طبیعی اولین شاکی و معترض کار باشد با غرور و افتخار میگوید که کار واگذاری این ۹۷ هکتار اراضی ملی به سرمایه گذار کاملاً انجام شده است و کسی هم حق اعتراض ندارد. اصلاً نمیدانم آیا ما سازمان محیط زیست، منابع طبیعی، میراث فرهنگی و گردشگری در استان داریم و آیا اگر هست؛ بود و نبودنشان هم فرقی برای استان و مردم دارد؟
گفتنیها و مصداقها بسیارند و جامعه و نسل جوان هم به تازگی درگیری ذهنی بیشتری با این موضوعات پیدا کرده است و لازم است همه جامعه نسبت به این موضوع حساسیت بیشتری داشته باشند. امروزه مسئله محیط زیست از مهمترین موضوعاتی است که مرز و جغرافیا نمیشناسد همچنان که اثرات نازک شدن لایه اوزون همه بشر و کره زمین را در برمیگرد. نباریدن برف بر قلهٔ دنا که هیچ گاه بی برف نبوده است همانقدر برای یک سیسختی دردآور است و به درختان سیب او خسارت وارد میکند که مردمان پایین دست در چهارمحال، خوزستان و خلیج فارس نیز از این بحران خسارت خواهند دید.
در طی این چند مدت که کنشهای محیط زیستی فعالان این حوزه در اعتراض به این طرحها آغاز شده است برخیها یا ندانسته یا هم برای منافعی که ممکن است از دست برود می گویند تا کنون و در مقابل تخریبها و خسارات محیط زیستی قبلی کجا بودهاید که حال به میدان آمدهاید؟ در جواب این افراد باید گفت: اولاً که این آگاهی به همراه دغدغه مندی هم اینک درونی شده است و با وجود برخی هشدارها متاسفانه چون نهادهای رسمی از جمله آموزش و پرورش و دانشگاهها و انجمنها و رسانهها چندان به این موضوع نمیپرداختند جامعه نیز درک چندانی از عمق فاجعه نداشت تا اینکه حال این بحران را با پوشت و گوشت خود احساس میکند و دوم هم بخشی از این حرکت بر میگردد به وجود رسانههای در دسترس و ارزانی همچون تلگرام و اینستاگرام. پس اگر چه دیر شده است و نه گونه جانوری مانده است و نه گیاهی ولی هیچ ایراد ندارد که از جا بلند شد و یا حداقل اندکی از وقت کلیکهای زیر پتویی را به این کار و فعالیت در کمپینهای فعال این حوزه اختصاص داد و مانع از تخریب بیش از این طبیعت شد و خطاب به صاحب منصبان داستان مشابه داستان قصر کافکا گفت: حالا که همان جادهٔ دهدشت و پاتاوه را سالهاست به سرانجام نرساندید، حالا که خود عامدانه مانع از اجرای یک سد شدید که به نظر میرسید میتوانست برای اقتصاد و کشاورزی همین کلاچو مفیدتر باشد؛ پس خواهشا دست نگه دارید و کلاچو، سقاوه و اخیراً نیز شنیده میشود «بلی بنگوه» را خاکشان را بر باد ندهید که این خاک ممکن است هزاران سال و بلکه هم شاید میلیون سال دیگر در چرخه طبیعت تکرار نشود و نگذارید سرنوشت دریاچه ارومیه و هزاران منطقه، گونه گیاهی و جانوری، رودخانه و .... در کهگیلویه و بویراحمد تکرار شود.
کنش محیط زیستی امروز یکی از مهمترین حوزههای ذیل امر سیاسی در حوزه اندیشه و زندگی بشر امروزی است و بر خلاف عرصه سیاست پراتیک که برخیها با دلایل خود سعی میکنند از آن حوزه برکنار باشند اینجا با کسی تعارفی نیست و همه به شکلی درگیر هستند.
همین تیتر به تنهایی کافی است تا عمق فاجعه در یکی از مستعدترین دشتهای کشاورزی جنوب کشور و یک منطقه کاملاً توریستی بر همگان آشکار شود.
هیاهو و تبلیغات زیاد از بابت اینکه قرار است کهگیلویه صنعتی شود و بزرگ و بزرگتر شود زمانی گوش فلک را کر میکرد و هنوز هم میان سه نماینده اسبق، سابق و فعلی محترمی که خروجی کارشان یک دهدشت در حال خالی از سکنه شدن است در اینکه این صنعتی شدن را به خود نسبت بدهند رقابت وجود دارد. کمی آنطرفتر از کارخانه کذایی سیمان و هم طلایه با آن بیش از ۱۰۰ هکتار از زمینهای زرخیر کلاچو که تا همین چند سال پیش با گندم «بج» به اقتصاد آن منطقه رونق بخشیده بود فنس کشی شد تا این بار یک صنعت دهن پر کن دیگر یعنی پتروشیمی در آنجا احداث شود.
روز کلنگ زنی پروژه دوم نیز هرگز از یادم نمیرود کاروانی از ماشینهای گران قیمت محمد رضا باهنر و محمد موحد و معاون وزارت نفت دولت اول احمدی نژاد (که دولتش پر از این کارهای طبیعت نابود کن و بی نتیجه بود) را به سمت کلاچو هدایت میکردند تا در حقیقت کلنگ یک فاجعه زیست محیطی در آنجا به زمین زده شود. من ادعایی در نقض نیت خیر برخی از دست اندرکاران این دو پروژه که ناشی از بی اطلاعی و توجیه نادرست آنها بود ندارم. آنها به گمان خود آماده بودند تا دهدشت را نجات دهند و هنوز هم ممکن است این گونه فکر کنند. منکر آن نیز نیستم که از ابتدا تاکنون کسانی نیز در همین استان با نگاههای منفعت طلبانه چشم طمع بر این پروژهها داشته باشند.
ولی نیت هر چه بود خروجی آن (تاکید میکنم) حتی اگر این دو طرح به سرانجام برسند که با توجه به سابقه دست اندرکاران شهرستان و تجربههای قبلی این اتفاق نزدیک به محال است باز هم این یک بحران و فاجعه بودجهای و زیست محیطی است.
در مورد خطرات و اثرات سوء این گونه از طرحها نیاز به بازتکرار مطالب نیست که زیاد گفته و نوشتهاند و تجربه زنده اصفهان و وضعیت آلودگی هوا در آن شهر خود گواه همه چیز است. زمانی اصفهانیها بواسطه لابی قوی سیاسی و اقتصادی به ظن خود با زیرکی صنعت را به آنجا بردند ولی امروز نتیجهاش آلودگی هوا و قحطی یک قطره باران در سالهای اخیر برای اصفهان است و حال با این صنایع مانده بر روی دستشان نمیدانند چه کنند هماگونه که خوزستانیها نمیدانند با آب شور «گتوند» چه کنند یا خراسانیها با هفت ذوب آهن به تعطیلی کشیده شده و بی آب نمیدانند چه کنند.
برخیها خوشبینانه به این طرحها به عنوان فرصتی برای رفع بیکاری نگاه میکنند اما دریغ از یک محاسبه کوچک تا متوجه شوند که اولاً چنین بودجهای قادر است در بخشهای کوچکتر و نقدیتر بهتر به حل بحران بیکاری کمک کند و مضافاً که چنین طرحهایی حجم عظیمی از آب را طلب میکنند که در همان دوران پر آبی کلاچو و رودخانههای اطراف آن نیز تهیه چنین آبی سخت بود چه رسد به حالا که آب و «نیم و تیف» باران برای همان گندم «سه دههٔ «بج» هم نیست.
نکته تأسف برانگیز در حرص و ولع دنبال کنندگان و مدافعان چنین طرحهایی این است که این بزرگواران هرگز اهمیت مقوله گردشگری طبیعی و تاریخی برایشان به عنوان یک مسئله مطرح نشده است. به طور مثال با همین بودجه ۲۲ میلیاردی که صرفاً قرار است صرف جابجایی خاک محل احداث پتروشمی دهدشت در کلاچو شود، حداقل میشد همان بلادشاپور را به عنوان یک برند ملی مطرح و از قبل آن درآمد زایی بیشتر و نقدتری کرد (یکی از اهالی کلاچو تعریف میکرد کل فعالیت این پروژه به این شکل است که صبحها لودرها و کامیونها خاکها را در قسمت جنوبی طرح خالی میکنند و عصرها دوباره خاکها را به قسمت شمالی میبرند).
به عنوان کسی که از کودکی تا کنون از همان جاده کنار دست پتروشیمی رفت و آمد داشتهام تمام سالهای کودکی و تا همین چند سال پیش خوب به یاد دارم هر گاه از آن منطقه میگذشتیم و بویژه در ایام عید به سمت تنگ هیگون حرکت میکردیم در استانه تنگ و بر فراز گردنه کوتاه مشرف بر کلاچو وقتی به آن دشت پهناور نگاه میکردی تا چشم کار میکرد سبزه و خرمی بود. ولی اینک سازههای خشن سیمانی در دهانه تنگ سپو و تلی از خاک که نمادی از غم و اندوه مردمان این سرزمین است در دهانه تنگ هیگون، انگار یک جسم مرده و بی روح بر این دشت چمبره زده است (من موندم چند سال دیگر مردم منطقه با طوفان خاک یا اصطلاحاً «خهک بای» آن چه کنند). کل آن چیزی که تاکنون از این دو طرح بین المللی به مردمان کهگیلویه رسیده است تخریب محیط زیست، هزینهٔ بی جهت بودجه هنگفت که نوع به دست آوردن و دخل و خرج آن هم معلوم نیست و تشدید مهاجرت و به عبارتی فرار مردم از شهرستان است.
نماینده محترم فعلی شهرستان در مجلس هم تنها عادت دارد کسی «ها وا نه» گفت قیافه چمباتمه زده ی حق به جانب بگیرد و منتقدین را به عناوینی متهم کند که انگار قرار است دوره چهار ساله اش که تمام شد دهدشت یک ایالت صنعتی و پیشرفته به تمام معنا شود . در حالی که دهدشت همان داشته های قدیمی اش را هم دارد از دست می دهد و دیگر هیچ....
طنز قضیه جایی است که مدتی است مشابه همین طرح قرار است در صحرای سقاوه در شهرستان بویراحمد اجرا شود گویی پتروشیمی کلاچو هوای کوچ کرده و این بار دقیقاً در همان ییلاق مردمان سرزمین کلاچو «ورد» خالی به دست آورده است تا خاک و طبیعت زیبای انجا را هم بر باد دهد. در مورد اهمیت توریسم طبیعی و مذهبی آن منطقه نیازی به صحبت نیست که هر کسی یکبار از آن سرزمین گذر کرده باشد عمق فاجعه را متوجه میشود و این سؤال برایش پیش میآید که چه ضرورتی است در جایی که خود این همه استعداد ایجاد شغل همچون دامداری، کشاورزی، طرحهای ماهی و از همه مهمتر گردشگری طبیعی و مذهبی دارد باید شروع به تخریب آن کرد و در زمانه بحران آب شرب باید سالانه حداقل ۱۵ میلیون متر مکعب از بشار برایش آب آورد. با همین پیش فرضهای اندک و ضرورت برخی نیازمندیهای دیگر به ذهن میرسد که شاید هم اساساً قرار نیست چنین طرحی پیاده شود چون امکانش نیست پس چه دستهایی در پشت پرده است؟ جز اینکه یک مافیای داخلی و مطابق برخی صحبتها یک مافیای خارجی در پشت این صنعت دهه سی و چهل اروپاست که در آنجا از دور خارج شده است و حالا پشت سر هم از کرمانشاه تا کلاچو و تا سیستان برای احداث پتروشمی تسهیلات داده میشود و اطراف طبیعت فنس کشیده میشود؟
در واگذاری زمینهای دشت سقاوه به سرمایه گذار به جای آنکه سازمان منابع طبیعی اولین شاکی و معترض کار باشد با غرور و افتخار میگوید که کار واگذاری این ۹۷ هکتار اراضی ملی به سرمایه گذار کاملاً انجام شده است و کسی هم حق اعتراض ندارد. اصلاً نمیدانم آیا ما سازمان محیط زیست، منابع طبیعی، میراث فرهنگی و گردشگری در استان داریم و آیا اگر هست؛ بود و نبودنشان هم فرقی برای استان و مردم دارد؟
گفتنیها و مصداقها بسیارند و جامعه و نسل جوان هم به تازگی درگیری ذهنی بیشتری با این موضوعات پیدا کرده است و لازم است همه جامعه نسبت به این موضوع حساسیت بیشتری داشته باشند. امروزه مسئله محیط زیست از مهمترین موضوعاتی است که مرز و جغرافیا نمیشناسد همچنان که اثرات نازک شدن لایه اوزون همه بشر و کره زمین را در برمیگرد. نباریدن برف بر قلهٔ دنا که هیچ گاه بی برف نبوده است همانقدر برای یک سیسختی دردآور است و به درختان سیب او خسارت وارد میکند که مردمان پایین دست در چهارمحال، خوزستان و خلیج فارس نیز از این بحران خسارت خواهند دید.
در طی این چند مدت که کنشهای محیط زیستی فعالان این حوزه در اعتراض به این طرحها آغاز شده است برخیها یا ندانسته یا هم برای منافعی که ممکن است از دست برود می گویند تا کنون و در مقابل تخریبها و خسارات محیط زیستی قبلی کجا بودهاید که حال به میدان آمدهاید؟ در جواب این افراد باید گفت: اولاً که این آگاهی به همراه دغدغه مندی هم اینک درونی شده است و با وجود برخی هشدارها متاسفانه چون نهادهای رسمی از جمله آموزش و پرورش و دانشگاهها و انجمنها و رسانهها چندان به این موضوع نمیپرداختند جامعه نیز درک چندانی از عمق فاجعه نداشت تا اینکه حال این بحران را با پوشت و گوشت خود احساس میکند و دوم هم بخشی از این حرکت بر میگردد به وجود رسانههای در دسترس و ارزانی همچون تلگرام و اینستاگرام. پس اگر چه دیر شده است و نه گونه جانوری مانده است و نه گیاهی ولی هیچ ایراد ندارد که از جا بلند شد و یا حداقل اندکی از وقت کلیکهای زیر پتویی را به این کار و فعالیت در کمپینهای فعال این حوزه اختصاص داد و مانع از تخریب بیش از این طبیعت شد و خطاب به صاحب منصبان داستان مشابه داستان قصر کافکا گفت: حالا که همان جادهٔ دهدشت و پاتاوه را سالهاست به سرانجام نرساندید، حالا که خود عامدانه مانع از اجرای یک سد شدید که به نظر میرسید میتوانست برای اقتصاد و کشاورزی همین کلاچو مفیدتر باشد؛ پس خواهشا دست نگه دارید و کلاچو، سقاوه و اخیراً نیز شنیده میشود «بلی بنگوه» را خاکشان را بر باد ندهید که این خاک ممکن است هزاران سال و بلکه هم شاید میلیون سال دیگر در چرخه طبیعت تکرار نشود و نگذارید سرنوشت دریاچه ارومیه و هزاران منطقه، گونه گیاهی و جانوری، رودخانه و .... در کهگیلویه و بویراحمد تکرار شود.
کنش محیط زیستی امروز یکی از مهمترین حوزههای ذیل امر سیاسی در حوزه اندیشه و زندگی بشر امروزی است و بر خلاف عرصه سیاست پراتیک که برخیها با دلایل خود سعی میکنند از آن حوزه برکنار باشند اینجا با کسی تعارفی نیست و همه به شکلی درگیر هستند.