تاریخ انتشار
پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۰۲
کد مطلب : ۲۷۸۸۰۷
دلنوشته برای«محسن حججی» (به قلم؛ رضا مرادی)
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛رضا مرادی
بیست و یکم تیرماه سال یکهزار و سیصد و هفتاد، در خانه کوچکی واقع در نجف آباد فرزندی از فرزندان خمینی کبییر (ره) در آن پای برعرصه ایران بزرگ که مامن و مأوای شیرمردان و ایثارگران راه حسینی (ع) بود گذارد.
پای به پای پدر روزها زیر بیرق حسین به میهمانی ابوالفضل(ع) و خیل دوستداران در تکیههای سوگواران حسینی میهمان بود تا مرد قصه ما محسن شد.
کودکی که بر شانههای لرزان پدر حماسه حسین ابن علی ویارانش رادر تعزیههای حسینی باچشمان معصوم دنبال میکرد،
آموخت حسین سر، را برای مکتب حق حقانیت بر بدن خود حمل میکرد.
محسن قصه ما درس آزادگی را بر شانههای پدر در تعزیهها حسینی خوب آموخت، خوب از بر کرد وخوب به دنبال میدان عمل گشت تاروزی درس خود را به آقایش ابا عبدالله الحسین پس دهد.
گمان نمیبردیم روزی واقعه عاشورای کربلا بخواهد در زمانی تکرار شود که هرزههای پس مانده از دوران تحجر، توحش وجاهلیت در نزدیکی حرم معصومه (س) بخواهند آن واقعه را بازسازی نمایند.
آری محسن، ابرمرد قصه محسنی ما واقعه عاشورا با سر خود چنان بازسازی نمود که زمین بر میزبانی چنین متحوشانی غروب شرمساری را پس زمینه روزی کرد که محسن ما لبهایش از فرط تشنگی مانند صحرایی که برخود رگههای ترک خوردهاش رانمایان می سازدبرجهانیان تاریخ کرد.
نشانه رشادت را درکتاب زندگی بی مثال دیدم، غریبی بعد ازتو دامن اهالی کوی ایثار شهامت راگرفت.
کاش بودی تا میدیدی خون سرخ گلویت ایران را چه خروشی بخشیده است..
کاش بودی تا میدیدی خون سرخ گلویت چگونه روز را بریزیدیان سلفی شب کرده است...
کاش بودی ومی دیدی که چگونه رگهای وجودمان را باخونت سیراب از آزادگی وشجاعت نمودیم...
ای کاش ...وای کاش..
سوگند به نام آفرینش...سوگند به چهره پردازگیتی...سوگند به آوازه خوان نام هستی...سوگند به نجواهای لبهای ترک خورده محسن...سوگند به هل من ناصر ینصرنی ابا عبدالله حسین که راهت را با بندبند وجودمان در گذرگاه زمان، آذین خواهیم بست.
دقایق را در خاکریز افکارم با نام شهید محسن حججی سنجاق میکنم و در سنگر احساسم باپیشانی بند یاحسین وجودم را سپر خم ابروانت میکنم محسن جان، شاید درراه کربلا آرزوهایم رابا پای پیاده دیدی وآن را همراه خود بردی.
ولی بدان غم تنهایی و دوریت را ای برادر شهیدم، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابروانش، دریا دریا اشک میریزم تا کویر نبودت را سیراب کنم.
بیست و یکم تیرماه سال یکهزار و سیصد و هفتاد، در خانه کوچکی واقع در نجف آباد فرزندی از فرزندان خمینی کبییر (ره) در آن پای برعرصه ایران بزرگ که مامن و مأوای شیرمردان و ایثارگران راه حسینی (ع) بود گذارد.
پای به پای پدر روزها زیر بیرق حسین به میهمانی ابوالفضل(ع) و خیل دوستداران در تکیههای سوگواران حسینی میهمان بود تا مرد قصه ما محسن شد.
کودکی که بر شانههای لرزان پدر حماسه حسین ابن علی ویارانش رادر تعزیههای حسینی باچشمان معصوم دنبال میکرد،
آموخت حسین سر، را برای مکتب حق حقانیت بر بدن خود حمل میکرد.
محسن قصه ما درس آزادگی را بر شانههای پدر در تعزیهها حسینی خوب آموخت، خوب از بر کرد وخوب به دنبال میدان عمل گشت تاروزی درس خود را به آقایش ابا عبدالله الحسین پس دهد.
گمان نمیبردیم روزی واقعه عاشورای کربلا بخواهد در زمانی تکرار شود که هرزههای پس مانده از دوران تحجر، توحش وجاهلیت در نزدیکی حرم معصومه (س) بخواهند آن واقعه را بازسازی نمایند.
آری محسن، ابرمرد قصه محسنی ما واقعه عاشورا با سر خود چنان بازسازی نمود که زمین بر میزبانی چنین متحوشانی غروب شرمساری را پس زمینه روزی کرد که محسن ما لبهایش از فرط تشنگی مانند صحرایی که برخود رگههای ترک خوردهاش رانمایان می سازدبرجهانیان تاریخ کرد.
نشانه رشادت را درکتاب زندگی بی مثال دیدم، غریبی بعد ازتو دامن اهالی کوی ایثار شهامت راگرفت.
کاش بودی تا میدیدی خون سرخ گلویت ایران را چه خروشی بخشیده است..
کاش بودی تا میدیدی خون سرخ گلویت چگونه روز را بریزیدیان سلفی شب کرده است...
کاش بودی ومی دیدی که چگونه رگهای وجودمان را باخونت سیراب از آزادگی وشجاعت نمودیم...
ای کاش ...وای کاش..
سوگند به نام آفرینش...سوگند به چهره پردازگیتی...سوگند به آوازه خوان نام هستی...سوگند به نجواهای لبهای ترک خورده محسن...سوگند به هل من ناصر ینصرنی ابا عبدالله حسین که راهت را با بندبند وجودمان در گذرگاه زمان، آذین خواهیم بست.
دقایق را در خاکریز افکارم با نام شهید محسن حججی سنجاق میکنم و در سنگر احساسم باپیشانی بند یاحسین وجودم را سپر خم ابروانت میکنم محسن جان، شاید درراه کربلا آرزوهایم رابا پای پیاده دیدی وآن را همراه خود بردی.
ولی بدان غم تنهایی و دوریت را ای برادر شهیدم، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابروانش، دریا دریا اشک میریزم تا کویر نبودت را سیراب کنم.