تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۴۱
کد مطلب : ۲۶۵۲۷۴
به بهانه مرگ «بهزاد» / داستان غم انگیز جوانان کهگیلویه در دیار غربت
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛ادریس کشاورز
مرگ تلخ بهزاد جوان لندهای که برای کار به مناطق جنوبی کشور رفته بود بسان دیگر جوانان کهگیلویه در غربت جان خود را از دست داد.
داستان تلخ سفر بیبازگشت جوانان کهگیلویه به شهرهای جنوبی پایانی ندارد. جوانانی که با هزار امید و آرزو و برای یافتن شغلی خانه وخانواده خود را ترک میکنند و از سراجبار وناچاری به مشاغلی همچون کارگری ونگهبانی و در بهترین حالت کار سخت و طاقت فرسا در مجتمعهای پتروشیمی عازم شهرهای جنوبی میشوند وگاه وبیگاه ایل و عیال وخانواده خود را در غمی جانکاه و اندوهی غمبار تا ابد فرو میبرند.
انگاری ناف مردمان سرزمین کهگیلویه بزرگ را با سختی و مشقت بریدهاند انگاری رنج و سختی و دوری از خانه وخانواده سهم ناخوشایند و غیر منصفانه جوانان سرزمین من از توسعه وعمران و پیشرفت است.
از مادرانی که بیصبرانه منتظر بازگشت جگر گوشه خود است که برای یافتن کاری به سفری بیبازگشت رفته تا انتظار ابدی همسری که مشتاقانه چشم به در وراه دوخته تا همسر این این پشتوانه وامید وآرزوی زندگیش برگردد.
از کودکانی که معصومانه از مادر خود میپرسند مادر پدر من کی از سفر باز میگردد! اما دریغ و افسوس که رنج بیپدری تا ابد در خاطر معصومانه امروزش و امید دوره نوجوانی و پشتیبان دوره جوانیاش تا ابد ماندگار است.
اما این تنها قصه تلخ و این داستان اندوهبار جوانان سرزمین من نیست گاهی جوانی همه خاطرات کودکی و اشک و مهر پدر و مادرش را در زادگاه پر پتانسلش جا میگذارد و محل زندگیش را در همان شهری که در آن به سختی امرار معاش میکند از میان جادهای پرپیچ وتاب ودر میان گرمایی طاقت فرسای جنوب انتخاب میکند و در شهری که نه با فرهنگش آشنایی دارد ونه دل بدان جا دارد زندگی میکند و دریغ وافسوس که نه ارجمندی میبیند و نه پشتیبان ودلسوزی دارد.
تاریخ سرزمین کهن من پر از این ناملایمتها وبی مهریها …آمار بالای بالای بیکاری و بالا رفتن سن ازدواج دل کهن سرزمینم را میآزارد و همین مشکلات باعث کوچ جوانان برای یافتن شغلی مناسب به شهرهای جنوبی میشود. در میان حُزن واندوه مردان وزنان ایل، دیروز پیکر جوان لندهای از عسلویه بوشهر وارد لنده شد.
تکرار تلخ این حادثه دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد. دیروز پیکر بیجان بهزاد پسر نجیب وساده ایل به دامان شهر ودیارش بازگشت در میان درد بیپایان مادر و خانواده ودوستان و مردمان شهر ودیارش…. این تکرار آزار دهنده بارهای بار اتفاق افتاد اما؛ دریغ از یک تدبیر ساده از طرف مسئولان …. به راستی آیا نمایندگان کهگیلویه بزرگ از امروز تا دیروز نمیبینند؟ آیا مدیران ومسئولان برای حل مشکل جوانان این دیار فکری کردهاند؟ وآیا اصلا برای آنها مهم است؟ تا کی باید فضا وهوای کهگیلویه هر از چند باری متاثر از مرگ تلخ جوانان سرزمینش باشد؟
دیروز پیکر بیجان بهزاد به کهگیلویه بازگشت ومعلوم نیست فردا پیکر بیجان کدام بهزاد ایل!
مرگ تلخ بهزاد در شهر غریب اولین مرگ غریبانه جوانان این سرزمین پر درد نبود و قطعا آخرین نیز نخواهد بود چه آنکه قبل از آن چندین جوان برومند این سرزمین بیجان به کهگیلویه بازگشتند چه با تصادف، افتادن وسقوط و غرق شدن در دریا و … و آیا این قصه پر غصه ادامه دارد…!؟
مرگ تلخ بهزاد جوان لندهای که برای کار به مناطق جنوبی کشور رفته بود بسان دیگر جوانان کهگیلویه در غربت جان خود را از دست داد.
داستان تلخ سفر بیبازگشت جوانان کهگیلویه به شهرهای جنوبی پایانی ندارد. جوانانی که با هزار امید و آرزو و برای یافتن شغلی خانه وخانواده خود را ترک میکنند و از سراجبار وناچاری به مشاغلی همچون کارگری ونگهبانی و در بهترین حالت کار سخت و طاقت فرسا در مجتمعهای پتروشیمی عازم شهرهای جنوبی میشوند وگاه وبیگاه ایل و عیال وخانواده خود را در غمی جانکاه و اندوهی غمبار تا ابد فرو میبرند.
انگاری ناف مردمان سرزمین کهگیلویه بزرگ را با سختی و مشقت بریدهاند انگاری رنج و سختی و دوری از خانه وخانواده سهم ناخوشایند و غیر منصفانه جوانان سرزمین من از توسعه وعمران و پیشرفت است.
از مادرانی که بیصبرانه منتظر بازگشت جگر گوشه خود است که برای یافتن کاری به سفری بیبازگشت رفته تا انتظار ابدی همسری که مشتاقانه چشم به در وراه دوخته تا همسر این این پشتوانه وامید وآرزوی زندگیش برگردد.
از کودکانی که معصومانه از مادر خود میپرسند مادر پدر من کی از سفر باز میگردد! اما دریغ و افسوس که رنج بیپدری تا ابد در خاطر معصومانه امروزش و امید دوره نوجوانی و پشتیبان دوره جوانیاش تا ابد ماندگار است.
اما این تنها قصه تلخ و این داستان اندوهبار جوانان سرزمین من نیست گاهی جوانی همه خاطرات کودکی و اشک و مهر پدر و مادرش را در زادگاه پر پتانسلش جا میگذارد و محل زندگیش را در همان شهری که در آن به سختی امرار معاش میکند از میان جادهای پرپیچ وتاب ودر میان گرمایی طاقت فرسای جنوب انتخاب میکند و در شهری که نه با فرهنگش آشنایی دارد ونه دل بدان جا دارد زندگی میکند و دریغ وافسوس که نه ارجمندی میبیند و نه پشتیبان ودلسوزی دارد.
تاریخ سرزمین کهن من پر از این ناملایمتها وبی مهریها …آمار بالای بالای بیکاری و بالا رفتن سن ازدواج دل کهن سرزمینم را میآزارد و همین مشکلات باعث کوچ جوانان برای یافتن شغلی مناسب به شهرهای جنوبی میشود. در میان حُزن واندوه مردان وزنان ایل، دیروز پیکر جوان لندهای از عسلویه بوشهر وارد لنده شد.
تکرار تلخ این حادثه دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد. دیروز پیکر بیجان بهزاد پسر نجیب وساده ایل به دامان شهر ودیارش بازگشت در میان درد بیپایان مادر و خانواده ودوستان و مردمان شهر ودیارش…. این تکرار آزار دهنده بارهای بار اتفاق افتاد اما؛ دریغ از یک تدبیر ساده از طرف مسئولان …. به راستی آیا نمایندگان کهگیلویه بزرگ از امروز تا دیروز نمیبینند؟ آیا مدیران ومسئولان برای حل مشکل جوانان این دیار فکری کردهاند؟ وآیا اصلا برای آنها مهم است؟ تا کی باید فضا وهوای کهگیلویه هر از چند باری متاثر از مرگ تلخ جوانان سرزمینش باشد؟
دیروز پیکر بیجان بهزاد به کهگیلویه بازگشت ومعلوم نیست فردا پیکر بیجان کدام بهزاد ایل!
مرگ تلخ بهزاد در شهر غریب اولین مرگ غریبانه جوانان این سرزمین پر درد نبود و قطعا آخرین نیز نخواهد بود چه آنکه قبل از آن چندین جوان برومند این سرزمین بیجان به کهگیلویه بازگشتند چه با تصادف، افتادن وسقوط و غرق شدن در دریا و … و آیا این قصه پر غصه ادامه دارد…!؟