تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۲
کد مطلب : ۲۶۰۹۹۷

مبارزانی از ایل شوهان

۳۱
۱۴
کبنا ؛نورالله جمشیدی

فلات ایران، مردان بزرگی را در دامن خویش پروریده است، مردانی که بخشی از هویتشان در میدان مبارزه و مقاومت تبلور یافت. فولادهای آبدیده‌ای که جور و مشقت‌های زندان فضیلیه بغداد را تحمل کردند، بهادرانی که در بلندی‌های جولان نیاسودند. دلیرانی که اکنون نمونه و عیار آن‌ها نادر و شاید رو به پایان باشد.
هدف از این مقاله، توصیف کلی و شناخت، بخشی از تلاطم‌ها و فراز و فرودهای حیات سیاسی خانواده‌ای ایرانی‌تبار و لرنژاد و لر زبان است که تاکنون کتابت و قلمی نشده است.
«ایلام» واژه‌ای «اکدی» و از زبان اکد [آکاد] باستان گرفته شده است (زبان اکدی بعد‌ها به دو زبان بابلی و آشوری تقسیم شد). پس ایلام به معنی جای مرتفع و کوهستانی است.
استان ایلام در غرب ایران، یکی از کهن‌ترین کانون‌های تمدن در فلات ایران محسوب می‌شود و تا قرن ششم با نام «ماسبذان» = «ماسبدان» خوانده می‌شد و «ماسبذان» نامی کاملاً باستانی است. پس از تسلط اعراب بر ایران، ایلام و لرستان را جزء ایالت «جبل» نامیدند و ایالت جبل، در قرن ششم به «عراق عجم» هم از آن نام برده شده است. با تأسیس سلسله اتابکان لر کوچک توسط شجاع‌الدین خورشید در نیمه دوم قرن ششم، دو منطقه «مهرجانقذق» = «مهرگان کدک» و «ماسبزان» این دو نام باستانی که تا آن زمان به ترتیب بر «لرستان» و «ایلام» اطلاق می‌شد، منسوخ، و از آن‌ها با عناوین «لرکوچک» یا «لرستان» نام برده شده است.
شاه‌عباس صفوی در سال ۱۰۰۶ ه. ق / ۱۵۹۷م، شاهوردی خان آخرین اتابک لر کوچک را در کنار رود سیمره به قتل رساند و حکومت اتابکان لر کوچک را منقرض نمود و حسین‌خان فیلی (سلویزی) را جایگزین ایشان کرد. از دوران صفویه تا اوایل دوره قاجار، به واسطه حکومت والیان فیلی بر منطقه لر کوچک، به آن‌ها «لرستان فیلی» و به ایلات قلمروشان «لرفیلی» می‌گفتند که شامل دو منطقه پشتکوه (ایلام) و پیشکوه (لرستان) می‌شد. در اوایل دوره قاجار، فتحعلی شاه قاجار به واسطه اهمیت لرستان، این ولایت را از هم منفک و به دو منطقه پشتکوه (ایلام) و پیشکوه (لرستان) تقسیم نمود و حاکمیت والیان فیلی منحصر به پشتکوه (ایلام) گردید و حسن خان فیلی مقر حکمرانی خود را از قلعه فلک افلاک خرم‌آباد به «ده بالا» در پشتکوه انتقال داد و از این پس به عنوان والیان پشتکوه نامیده شدند و عنوان فیلی از این زمان به بعد فقط به طوایف پشتکوه اطلاق گردید.
پس از انتقال مرکز حکومت والی به ایلام، به واسطه پراکندگی مردم در دو ناحیه «ده بالا» و «ده پایین» با همین عناوین از آن‌ها نام برده شد. پس از مرگ حسن‌خان والی و به قدرت رسیدن «حسینقلی خان» مدت-‌ها، شهر ایلام امروزی به این علت که مقر تابستانی والی بود به «حسین‌آباد» پشتکوه معروف گردید و از آن به نام «حسین‌آباد» یاد شده است و تا مدت‌ها ایلام یکی از شهرستان‌های استان پنجم کشور [کرمانشاه] بود. تا اینکه در شهریور ۱۳۱۴ ه. ش یعنی در زمان سلطنت رضاشاه کبیر به موجب تصویب‌نامه هیأت وزیران و به منظور یادآوری عظمت و شکوه تمدن ایلام باستان، نام قصبه حسین‌آباد، به ایلام تغییر یافت.
والیان فیلی در طول حکمرانیشان در پشتکوه با تکیه بر نیروهای ایلی و عشیره‌ای تحت امرشان به خوبی از مرزهای ایران محافظت و بار‌ها هجوم نیروهای عثمانی را دفع کردند و با جدیت در ثبات و امنیت منطقه و حفظ قلمرو خویش کوشیدند و در دوره قاجار، همانند یک دولت مستقل عمل می‌کردند تا زمان رضاشاه که دولت نوین در ایران شکل گرفت. یعنی دولت نوین با کار ویژه‌های سیاسی- اقتصادی- فرهنگی- نظامی- قضایی و امنیتی، نهادهای سنتی را به چالش کشید و در راستای حذف آنان برآمد. در چنین شرایطی، جامعه ایلاتی ایران و حتی اکثر رؤسای آنان، نه تنها از سیاست‌های جهانی و استعمارگری انگلیس و حتی دول همسایه بی‌اطلاع بودند بلکه حتی از اوضاع و احوال سیاسی و فرهنگی ایران و تغییرات نوین داخلی هم غافل بودند.
رضاخان که در سال ۱۳۰۴ ه. ش از مجرای قانونی یعنی از سوی اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی به پادشاهی منصوب شد، بدرستی، جریان ملوک‌الطوایفی و خودسری رؤسای ایلات را یکی از موانع شکل‌گیری دولت- ملت و منافع ملی تشخیص داد، بلافاصله در صدد حذف ملوک‌الطوایفی و حکام محلی طاغی و سرکش برآمد به همین منظور به طرف والیان پشتکوه توجه و سپس حمله نمود و غلامرضا خان والی در سال ۱۳۰۷ ه. ش بدون هیچ‌گونه مقاومتی به عراق پناهنده شد.
در تیرماه ۱۳۰۸ ه. ش/ ۱۹۲۹ م از جانب چندتا از فرزندان والی، یعنی علی‌قلی خان، یدالله خان و حسن خان طراحی‌های منفی و پیچیده‌ای برای اغفال مردم ایلات پشتکوه صورت گرفت و با بسیج نمودن تعدادی از مردم ایلات شوهان، ملکشاهی، می‌شخاص، ملخطاوی و بدره به تقابل با نیروهای نظامی ساکن ایلام برخاستند و در کوه «رنو» «Renow» واقع در جنوب شرقی ایوان، با نیروهای دولتی به فرماندهی سرتیپ کوپال درگیر شدند (معروف به جنگ رنو). که این تقابل عاقبت منجر به شکست نیروهای والی گردید و آخرین تلاش خاندان والی برای رسیدن مجدد به قدرت در پشتکوه بی‌نتیجه ماند و حکومت سیصد ساله والیان پشتکوه به پایان رسید. علت این نوع حرکات یعنی شکل‌گیری جنگ رنو از جانب تعدادی از افراد ایلات ایلام، ریشه در نظام اجتماعی آنان داشته است. زیرا مشغله دامداری و نظام چوپانی در جامعه ایلاتی و عشیره‌ای و آن هم در مناطق کوهستانی و صعب‌العبور از یک طرف و از طرف دیگر فقدان آگاهی مثبت و تابعیت آنان از رئیس قبیله خود، زمینه چنین حرکاتی را فراهم کرده است. به همین خاطر، در مناطق جنوب و غرب کشور ایران، شورش قبیله‌ای و فئودالی وجود داشته اما شورش ایدئولوژیک و دهقانی وجود نداشته است.
استان ایلام دارای ایلات متنوعی است که به لحاظ کثرت جمعیت، به ترتیب عبارتند از: اکراد- ارکوازی- کلهر- ملک‌شاهی- خزل- شوهان- علی شروان (دیری) - ملخطاوی و....
در این می‌ان، ایل شوهان تنها ایل یکپارچه لر زبان در استان ایلام است که به صورت تقریبی دارای چهل هزار نفر جمعیت می‌باشد و منطقه مرکزی آن‌ها، بخش «چالاب» است و سپس در شهرهای مهران و چنگوله و روستاهاهای «خوشادول- چشمه پهن- نادرآباد- بلوطستان- گنبد سید ناصر‌الدین و...» سکونت دارند.
در استان ایلام به فردی که یک درجه پایین‌تر از والی، سمت ریاست یک ایل را دارا باشد «توشمال» می‌-گویند و آخرین خان یا توشمال ایل شوهان، یاقو (یعقوب) قیطاسی از طایفه قیطاسی بوده است.
ایل شوهان از ۹ طایفه تشکیل شده است که بترتیب کثرت جمعیت عبارتند از: فلک- کلیوند- سادات- قیتول- صفرلکی- کاوری- بلوچ- شرف.
طایفه فلک از شش شعبه یا تیره و یا به تعبیر و زبان خودشان «کو» تشکیل شده است و به طور تقریبی دارای ۱۲ هزار نفر جمعیت می‌باشد و مناطق سکونتی آن‌ها در سردسیر از چشمه پهن در ارتفاعات کبیرکوه شروع می‌شود، سپس «چیچال»، «خان مروان»، «پله سیاه» و.... و در جنوب به بخش «چالاب» واقع در مرز ایران و عراق منتهی می‌شود. کدخدا یا ریاست طایفه فلک، ابتدا ابراهیم و آمحمد فرزندان خلیفه بوده‌اند و بعد از آن‌ها، خلیفه و سپس برادرش یعنی مهدی کریمی نیاء فرزندان آمحمد بوده‌اند.
خلیفه کریمی نیاء فرزند آمحمد، در سال ۱۲۸۴ ه. ش متولد گردید و در سال ۱۳۱۰ ه. ش ازدواج کرد و دارای ۴پسر و ۴ دختر گردید. خلیفه کریمی نیاء بعنوان کدخدای طایفه فلک، از جمله تفنگچیانی بوده که در جنگ معروف به «رنو» (فوق الوصف) حضور داشته و نیروهای والی را در تقابل با نیروهای ارتش رضاشاه در ایلام همراهی و یاری می‌کرده است. در جنگ رنو، عده‌ای از نیروهای والی، کشته و زخمی شدند، عده‌ای فرار کردند، تعدادی هم دستگیر شدند.

فرد سوار بر اسب: شهید خلیفه کریمی‌نیاء و پسرش حسن
خلیفه کریمی نیاء از جمله این دستگیرشدگان بود که به زندان کرمانشاه انتقال یافت و چندماهی را در زندان آنجا گذراند. آنموقع چون اکثر زندان‌ها گلی بود، ایشان با استخوان دنده حیوان، دیوار زندان را حفر و به اتفاق تعدادی از محبوسین، فرار می‌نماید. برخی از فراریان در‌‌ همان شهر کرمانشاه دستگیر و سپس اعدام شدند. اما، خلیفه کریمی نیاء به سلامت به خانه و طایفۀ خود برگشت و مردم از او استقبال کردند و جشن گرفتند. اگرچه پیش از آمدنش، در طایفه چنین شایعه شده بود که وی کشته شده است.
سپهبد تیمور بختیار که خود از بانیان و نخستین رئیس سازمان ساواک بود در حالیکه همچنان ریاست این سازمان مخوف را به عهده داشت، در پی مسافرت خود به آمریکا در بهمن ۱۳۳۹ ه. ش حامل پیامی از سوی محمدرضاشاه برای رئیس جمهور آزادیخواه آمریکا یعنی جان- اف- کندی بود. وی در ملاقات خویش با جان- اف- کندی در صدد رضایت و حمایت ایشان از یک کودتا علیه محمدرضاشاه صحبت به میان آورد، اما پیش از اینکه به تهران بازگردد مذاکرات ایشان با کندی، توسط سازمان سیا به سمع محمدرضاه شاه رسید و مدت کوتاهی بعد از اینکه به کشور بازگردد از ریاست سازمان ساواک برکنار شد و حرکات و فعالیت‌های او تحت نظر قرار گرفت (لازم به ذکر است که جان- اف- کندی در سومین سال ریاست جمهوری خود، در ایالت تگزاس توسط عوامل و نیروهای سازمان‌های سیا و موساد و مافیای یهودی- آمریکایی به قتل رسید). سپهبد بختیار بعد از کنار گذاشتنش از ریاست سازمان ساواک، روندی انتقادی بر علیه حکومت ایران در پیش گرفت و محمدرضاشاه هم بتدریج بر میزان محدودیت‌های وی افزود. یعنی در ۷بهمن ۱۳۴۰ او را به رم تبعید کرد و در مهرماه ۱۳۴۱ او را بازنشسته کرد. بعد از این، روند انتقادی سپهبد بختیار علیه شاه به مخالفت سیاسی- نظامی- تشکیلاتی و علنی تبدیل شد. وی علاوه بر ارتباط با مخالفان داخلی رژیم، با مخالفان ایرانی شاه در کشورهای اروپایی، عراق، لبنان، اعم از آیت‌الله خمینی، حزب توده ایران، حزب دموکرات آذربایجان، کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایران و... ارتباط برقرار کرد و ملاقات صورت داد.
وی در نیمه اردیبهشت ۱۳۴۷ در لبنان دستگیر و به اتهام حمل اسلحه به ۹ ماه حبس محکوم گردید. بعد از مدت پایان حبس ایشان در فروردین ۱۳۴۸ یعنی در آستانه پایان اعتبارنامه ایرانی او، خکومت ایران تلاش کرد که وی را به ایران تحویل دهند اما لبنان با درخواست ایران مخالفت کرد و همین مسأله به قطع روابط سیاسی دو کشور انجامید. در چنین شرایطی، جمال عبدالناصر (رئیس جمهور مصر) و ژنرال دوگل (رئیس جمهور فرانسه) و حتی برخی کشورهای عربی از سپهبد بختیار حمایت کردند و برای اعطای گذرنامه و تابعیت سیاسی به او اعلام آمادگی نمودند.
در این برهه یعنی در اوایل فروردین ۱۳۴۸، ژنرال احمد حسن البکر رئیس جمهور عراق بود و صدام حسین بعنوان معاون دبیر کل حزب بعث، در واقع همه کارۀ عراق بود و اختلافات بین حکومت ایران و رژیم عراق بر سر مرزهای آبی دو کشور شدت گرفت و رژیم عراق کوشش نمود تا از دشمنان ایرانی حکومت محمدرضاشاه بیشترین بهره را بگیرد. در همین زمان، ژنرال مهدی عماش از سوی ژنرال احمد حسن البکر برای دیدار با سپهبد بختیار به ژنو رفته و پیام داد که دولت عراق با کمال افتخار به وی گذرنامه سیاسی اعطا خواهد کرد و تا هر زمانی که بخواهد در کشور عراق مورد پذیرایی قرار خواهد گرفت. سپهبد بختیار که علاقمند بود نزدیک مرزهای ایران باشد دعوت دولت عراق را پذیرفت و در اردیبهشت ۱۳۴۸ با تشریفات بسیار وارد بغداد شد و در قصر سابق نوری سعید سکنی گزید.
از طرف دیگر، دولت ایران در ۲۷ خرداد ۱۳۴۸، لایحه ضبط و مصادره اموال و دارایی‌های بختیار را به مجلس سنا ارائه داد و بعد از تصویب مورد تأیید مجلس شورای ملی هم قرار گرفت و در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۴۸ دادگاه عالی شماره یک دادرسی ارتش، حکم اعدام بختیار را به اتهام خیانت به میهن صادر نمود. سپهبد بخیتار در تلاش بود که با کار سیاسی- دیپلماسی و سازماندهی تشکیلات نظامی و مسلحانه، حکومت محمدرضا شاه را براندازد و تا حدودی ابزار، تسلیحات و امکانات لازم را فراهم کرده بود و اکنون در چنین شرایط بحرانی یعنی خصومت میان دو رژیم ایران و عراق، چراغ سبز حکومت عراق را به خود، فرصتی مغتنم شمرد تا از طریق نوار مرزی دو کشور در صدد ایجاد رابطه و جلب حمایت ایرانیان به ویژه الوار برآید.
وی به محض استقرار در عراق، با سران ایلات و طوایف جنوب و غرب ایران ارتباط برقرار کرد و تشکیلاتی تحت عنوان «جنبش آزادیخواه ملت ایران» تشکیل داد. در این میان، خلیفه کریمی نیاء که یکی از مقتدر‌ترین رؤسای طوایف، ایلات غرب بود با ایشان ارتباط برقرار کرد و به تفاهم و تعامل سیاسی رسید و به «جنبش آزادیخواه ملت ایران» پیوست.
از طرف دیگر، حکومت محمدرضاشاه که خطر جدی را بیخ گوش خود احساس می‌کرد، دست به کار شد و در بهمن ۱۳۴۸ کوشید که با سازماندهی یک کودتای نظامی در کشور عراق، رژیم عراق را سرنگون کند، اما این اقدام لو رفت و به نتیجه نرسید و منجر به اخراج سفیر ایران از عراق و دستگیری یکی از مأموران ایرانی در عراق انجامید.
خلیفه کریمی نیاء با دعوت از مردم ایل خود (شوهان) و سران ایلات و طوایف همجوار و برگزاری جلسات متعدد با آنان، ظرف مدت کوتاهی، جمعیت چندهزار نفری تحت عنوان «جنبش آزادیخواه ملت ایران»، در ایلام را شکل داد و حتی در چندین مرحله، برخوردهایی مسلحانه امّا مخفیانه و جزئی با اعضاء سازمان ساواک در منطقه صورت دادند. لازم به ذکر است که تعدادی از رؤسای ایلات و طوایف که به سبهپد بختیار پیوستند بعضاً معترضینی بودند که به واسطه اصلاحات ارضی اوایل دهه چهل، املاک خود را از دست داده بودند، همانطور که مقامات امنیتی و دولت ایران در جریان حوادث خرداد ۱۳۴۲ تیمور بختیار را متهم کردند که با ارسال مبلغ زیادی پول به کشور، مقدمات شورش مخالفان را علیه حکومت فراهم کرده است.

شهید خلیفه کریمی‌نیاء
بعد از مدت کوتاهی جنبش لو رفت و رئیس آن در منطقه ایلام یعنی آقای خلیفه کریمی نیاء در تاریخ ۲۰ /۱۲/ ۱۳۴۸ توسط سازمان ساواک مهران بازداشت گردید و او را تحت فشار قرار دادند که فرزندان خویش را تسلیم نماید. ایشان هم برای رهایی از چنگ ساواک، تعهد به انجام چنین کاری می‌دهد و وقتی به خانه برگشت جریان را با پسران خویش که به ترتیب کبر سن عبارت بودند از حسن، حسین (معروف به میرحسین)، عین‌الله و خیرالله در میان می‌گذارد (در این زمان، حسن و میرحسین متأهل بودند) و به آن‌ها می‌گوید: اگر تسلیم شویم بلاشک ما را اعدام می‌کنند زیرا خود بانی این جریان در حوزه ایلام هستیم. خلیفه کریمی‌نیاء، برداشت روشن و درستی از رفتار و عملکرد حکومت و سازمان ساواک داشت. همانطور که گذشت زمانه ثابت کرد حتی افرادی در این جنبش در منطقه ایلام مشارکت و نقش دسته چندم یا ثالثی داشتند به مجازات زندان و بعضاً اعدام محکوم شدند. به عنوان نمونه، آقای سوزعلی کاکی به دو سال حبس محکوم شد. آقای جعفر پراشیده به ۵ سال حبس محکوم شد. آقای الهیار ریحانی مدتی در شهر مهران حبس گردید سپس وی را از مهران به ایلام و از زندان ایلام به زندان خرم آباد انتقال دادند و بعد از چندین سال حبس، نهایتاً وی را اعدام کردند و پدر ایشان به نام جهانگیر ریحانی به مدت ۵ سال زندانی کشید.

مرحوم جهانگیر ریحانی                   

مرحوم الهیار ریحانی

یوسف کریمیان‌فر
آقای خلیفه کریمی نیاء و پسران خویش تنها راه را فرار از کشور دیدند و شبانه به صورت مسلحانه از مرز ایران گذشته و خود را به پاسگاه شهابی (جز شهر کوت = واسط) معرفی نموده و درخواست پناهندگی کردند که مورد پذیرش واقع شد و در شهر کوت عراق اقامت گزیدند. چند روزی بعد از اقامتشان در شهر کوت به دیدار آیت‌الله خمینی در شهر نجف رفته و با ایشان ملاقات می‌نمایند و ضمن شرح ماجرا و تبادل نظر، اهداف خویش را با وی در میان می‌گذارند. سپس به پیشنهاد آیت‌الله خمینی در صدد انتقال زن و بچه‌های خود به کشور عراق برمی‌آیند. بدینصورت که یک رأس مادیان در کشور عراق خریداری نموده و شبانه به منطقه و آبادی خویش در روستای خوشادول می‌آیند. آن موقع فصل بهار بود و اکثر خانواده‌ها از روستای خوشادول به چالاب کوچ کرده بودند و فقط خانواده کریمی‌نیاء در روستای خوشادول باقی مانده بود. علاوه بر یک رأس مادیان خریداری شده در عراق، خودشان چندین رأس اسب و مادیان هم داشتند. شب بعد، زن و بچه‌های خود را سوار کرده و با آذوقه لازم و همراهی تنی چند از افراد طایفه خود و عضو جنبش یعنی آقایان سیف-الله کاکی و جمی کریمی عازم کشور عراق شدند. وقتی از مرز ایران گذشته و به پاسگاه شهابی رسیدند طبق هماهنگی‌های قبلی آنان با رؤسای جنبش، یک دستگاه ماشین برای آن‌ها فرستاده شده بود و بلادرنگ سوار شده و به شهر کوت رفته و در خانه‌ای که قبلاً از طرف جنبش به آن‌ها واگذار شده بود، مستقر شدند و در راستای اهداف جنبش به فعالیت پرداختند.
لازم به ذکر است که از بهار ۱۳۴۸ که آقای خلیفه کریمی‌نیاء با خانواده‌اش مجبور به ترک منطقه و طایفه خویش گردید، یک قطعه باغ بزرگ، ساختمان، احشام و زراعت ایشان تماماً از بین رفتند و از همین تاریخ به بعد برادر کوچک‌تر ایشان به نام مهدی کریمی‌نیاء جایگزین ایشان گردید و ریاست و سرپرستی طایفه را عهده دار شد و در تمام این مدت یعنی تا پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، سختی‌های فراوانی را تحمل نمود. زیرا بدخواهان منطقه‌ای خانواده آن‌ها، به صورت مداوم راپورت آنان را به سازمان ساواک می‌دادند و موجبات آزار و اذیت آنان را فراهم می‌آورند. علاوه بر این آقای اسماعیل خان قیطاسی نیز تحت تعقیب، کنترل و آزار و اذیت ساواک قرار گرفت.

سمت راست روح‌الله کریمی‌نیاء و سمت چپ میرحسین کریمی‌نیاء
 

مرحوم مهدی کریمی‌نیاء
در اکثر نقاط نوار مرزی دو کشور ایران و عراق یعنی از خوزستان تا کردستان، پادگان‌هایی توسط «جنبش آزادیخواه ملت ایران» و افراد و احزاب و گروه‌های هماهنگ با آنان تشکیل شده بود و هر پادگان قریب یکهزار عضو و یا چریک را به استخدام درآورده بود. یکی از این پادگان‌ها هم در شهر کوت عراق بود و فرمانده آن آقای خلیفه کریمی نیاء بود و پسر بزرگش به نام حسن، مسئول واحد تدارکات پادگان و پسر دیگر ایشان به نام میر حسین، فرمانده واحد عملیات یا جنگ بود و آقای مهندس عضدالدین کاظمی فرزند فرامرز و اهل شهر مهران، نیز مسئول خرید و تهیه اسلحه و مهمات و یا واحد تسلیحات بود. هر پادگان چندین دستگاه خودروی جیپ تویوتا داشت. علاوه بر این اعضاء جنبش به صورت ماهیانه حقوق دریافت می‌کردند و میزان حقوق هر فرد مشخص بود و حدأقل و حدأکثر حقوق اعضاء جنبش بین ۲۰ تا ۵۰ دینار بود. به عنوان نمونه، آقای میرحسین کریمی نیاء که مسئول واحد عملیات پادگان کوت بود ماهیانه ۴۰ دینار حقوق دریافت می‌-کرد و حقوق اعضاء در پایان هر ماه داخل پاکتی بسته و به صورت محترمانه تحویل آنان می‌گردید.

روح الله کریمی‌نیاء
 

حسن کریمی‌نیاء
خلیفه کریمی‌نیاء در اکثر جلسات سپهبد بختیار با سران و نمایندگان دولت‌ها و ایلات، حضور داشت و ایشان را همراهی می‌کرد. در همین ایام، به درخواست سپهبد بختیار، جلسه‌ای در شهر کوت و در سینمایی متروکه برگزار گردید. میرحسین کریمی نیاء به همراه پدرش در جلسه مزبور حضور یافت. مدعوین جلسه که به ۴۰۰ نفر می‌رسید متشکل از سران ایلات و طوایف جنوب و غرب ایران بودند. در این جلسه، ابتدا آقای مصطفی خمینی و سپس سپهبد بختیار سخنرانی کردند و بر افشای مفاسد حکومت پهلوی و براندازی آن و سایر برنامه‌های جنبش یعنی توزیع اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی، تأکید کردند. ضمناً آقای میرحسین کریمی نیاء برای اولین بار در این جلسه آقایان مصطفی خمینی و سپهبد بختیار را دید.

میرحسین کریمی‌نیاء
از دیگر سو، عضوگیری، جلسات، تحرکات و فعالیت‌های جنبش باصطلاح آزادیخواه ملت ایران. نه تنها از چشم حکومت و سازمان ساواک مخفی نماند بلکه تدابیر و تلاش‌هایی جهت محدودیت، زیر فشار گذاشتن و نابودی سران آن صورت گرفت؛ از جمله اینکه حکم اعدام خلیفه کریمی نیاء و پسران ایشان بصورت غیابی صادر گردید و حتی برای دستگیری و نابودی آنان جایزه گذاشتند و احکام صادره به لشکر ۷ خوزستان و لشکر ۱۳ خرم‌آباد اعلام شده بود.
بختیاری‌ها شعبه‌ای بزرگ از الوار هستند و الوار قومی ایرانی- آریایی و اصیل هستند که علاقه وافری به شکار دارند. در تاریخ ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ سپهبد بختیار به قصد شکار به جنگل‌های استان دیاله عراق می‌رود. محافظان و اطرافیان سپهبد بختیار همه بختیاری بودند و در این سفر علاوه بر پسر ایشان به نام بهمن، شوهر خواهر ایشان به نام هوشنگ بختیار و چند نفر دیگر وی را همراهی می‌کردند. غافل از اینکه داماد ایشان یعنی هوشنگ بختیار از قبل توسط مأمورین ساواک تطمیع شده است. لذا در آنجا ماشین وی را پنچر و چند گلوله به او می‌زنند و به سمت مرزهای ایران فرار می‌کنند. سپهبد بختیار که زخمی بود را به بیمارستان الرشید بغداد انتقال دادند و در ‌‌نهایت به دلیل شدت جراحت در روز ۲۵ مرداد ۱۳۴۹ در‌‌ همان بیمارستان درگذشت. سپس جسد ایشان را به شهر نجف برده و آنجا خاکسپاری کردند.
در‌‌ همان روز یعنی ۱۶ مرداد، خبر قتل سپهبد بختیار توسط همراهان ایشان به اطلاع اعضاء جنبش که اکثراً روی نوار مرزی بودند رسید. مردم و اعضاء جنبش برای دستگیری قاتلین سپهبد بختیار بسیج شدند و مرز‌ها را بستند و آن روز میرحسین کریمی‌نیاء در شهر کوت بود که خبر به او رسید. لذا در‌‌ همان شهر کوت ماند و به همراه تعدادی از اعضاء جنبش، خط مواصلاتی کوت به ایران را برای دستگیری قاتلین بختیار مسدود کردند. دو روز بعد از ترور سپهبد بختیار، یکی از قاتلین وی یعنی هوشنگ بختیار که جزء فرار‌ی‌ها بود در جنگل‌های استان دیاله و روی یک درخت خرما، توسط اعضاء جنبش دستگیر و اعدام شدند. حتی دو نفر از قاتلین که فرار کرد و به ایران آمده بودند را با اجرای نقشه‌ای فریفته و به عراق کشاندند و به قتل رساندند. پس از قتل سپهبد بختیار، اگرچه جنبش فعالیت قابل توجهی علیه حکومت پهلوی انجام نداد امّا همچنان پابرجا بود و حکومت و عوامل آن درصدد بودند که به هر طریق ممکن ستون‌های آن را متلاشی و نابود سازند. خانواده آقای کریمی‌نیاء به عنوان یکی از ارکان اساسی این جنبش مورد توجه و تعقیب سازمان ساواک بودند. هر از گاهی افرادی که به زبان فارسی صحبت می‌کردند جهت دیدار و ملاقات با خلیفه کریمی نیاء به خانه ایشان در شهر کوت مراجعه می‌کردند و پسر ایشان یعنی عین الله که هیجده ساله، رشید و وزنه بردار بود، آن‌ها را پیش پدر خود می‌برد.
در یکی از ایام تابستان ۱۳۵۱، چند نفری که به زبان فارسی صحبت می‌کردند به درب خانه آقای کریمی نیاء مراجعه کردند و خواهان دیدار و ملاقات با ایشان شدند. عین الله کریمی نیاء آن‌ها را جهت ملاقات با پدر خود که در پادگان حضور داشت همرامی می‌نماید. خلیفه و میرحسین وقتی که عصر به خانه برگشتند پرسیدند که عین الله کجاست، خانواده در پاسخ اظهار داشتند: چند نفری آمدند در خانه و با شما کار داشتند وی آن‌ها را جهت راهنمایی پیش شما آورد. در اینجا آقای کریمی نیاء و میرحسین متوجه می‌شوند که این افراد که نیامدند پیش ما، نیروهای ساواک هستند و عین‌الله را یا کشته‌اند و یا به ایران برده‌اند. از دوستان، فامیل‌ها و همسایه‌ها سراغ او را گرفتند. همسایه‌ها گفتند: آن‌ها را دیدیم که به طرف پادگان می‌رفتند. پادگان به طرف مرز ایران بود و ما بین پادگان و مرز ایران، شط یا رودخانه کوت وجود داشت. خلاصه اینکه بعد از ۳ روز جستجو، جسد وی را در شط پیدا کردند. جنازه را برداشته و به پزشک قانونی شهر کوت بردند. پزشک قانونی اظهار داشت که گردن وی بر اثر اصابت ضربه سنگین شکسته است. خانواده کریمی‌نیاء، ۷۰ مترمربع زمین در قبرستان شهر نجف خریداری نموده و جسد عین‌الله را به آنجا برده و دفن کردند.

مرحوم عین الله کریمی‌نیاء
حیات جنبش آزادیخواه ملت ایران، کما فی سابق برقرار بود تا اینکه در عراق، کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمد و صدام حسین به عنوان معاون احمد حسن البکر، برای اخذ تمام قدرت داخلی عراق، تغییر مواضع داد و سیاست سازش با برخی دشمنان خارجی از جمله شاه ایران را در پیش گرفت و بر همین اساس در سال ۱۹۷۵م/ ۱۳۵۳ه. ش قرارداد الجزایر را با ایران منعقد نمود و از شاه ایران خواست که دیگر از اکراد شمال عراق حمایت نکند و در مقابل، خود هم به محمدرضاشاه قول داد که از این به بعد از دشمنان ایرانی شاه در عراق حمایت نکند.
در چنین شرایطی، دولت عراق نه تنها به جنبش آزادیبخش ملت ایران پشت کرد بلکه آن‌ها را محدود و زیر فشار گذاشت. یعنی به پادگان‌ها و مقر جنبش یورش برد. و کلیه ادوات و تسلیحات آن‌ها را تحویل گرفتند و مهره‌های کلیدی جنبش را دستگیر و حبس کردند و بدینصورت جنبش و پادگان‌ها منحل گردید. در این اوضاع و احوال، دولت عراق، آقای خلیفه کریمی نیاء و میرحسین را دستگیر و به کشور کویت تبعید کردند. ایشان به مدت دو ماه در یکی از ساختمان‌های وزارت کشور کویت بودند و کشور کویت از پذیرش آن‌ها سرباز زد و بعد از گذشت دو ماه، آن‌ها را به کشور عراق برگشت داد. آن دو را به بغداد آورده و در قصر ابیاد یا قصرالنهائیه (معروف به ساختمان سفید) در منطقه فضیلیه بغداد محبوس کردند. در زندان ۳ ناخن وسط انگشتان دست میرحسین و دو تا از ناخن‌های پای خلیفه کریمی نیاء را درآوردند و آنان را بسیار شکنجه دادند و تا مدت دو سال و اندی بدون ملاقات بودند. سپس به آن‌ها گفتند: یا به کشور ایران و یا هرکشوری که دوست دارید بروید و شرط آزادی شما این است که فقط در کشور عراق نباشید. آقایان خلیفه و میرحسین کریمی نیاء اظهار داشتند: ما را به کشور لبنان یا فلسطین انتقال دهید می‌خواهیم به آنجا برویم و با اسرائیل مبارزه کنیم.
توافق کردند و آن دو را با دستان خالی و بدون خانواده تا سر مرز کشور سوریه برده و پیاده کردند و به آن‌ها گفتند: این کشور سوریه است، به آنجا بروید. آن دو رفتند و خود را به پاسگاه مرزی سوریه و عراق یعنی پاسگاه البکمال (نزدیکی‌های موصل) معرفی کردند. چون زبان عربی بلد بودند گفتند: ما ایرانی هستیم و آمدیم برویم با اسرائیل مبارزه کنیم. آن دو را به نقطه‌ای دیگر که ساختمان وزارت اطلاعات بود بردند. آقای کریمی‌نیاء، در اینجا با دو نفر از اعضاء جنبش آزادیخواه ملت ایران یعنی مهندس عضدالدین کاظمی و فرامرز موسوی مواجه شدند که زود‌تر از آن‌ها به آنجا آمده بودند. سوریه‌ای‌ها به آن‌ها گفتند که فردا شما را به جولان می‌بریم. این چهار نفر هم اظهار داشتند که ما حاضریم، هر چه شما بفرمائید.

میرحسین کریمی‌نیاء
فردای آن روز، چشمان هر چهار نفر را بستند و پس از طی کردن مسافت ۷ الی ۸ ساعت راه، آن‌ها را در یک کوه پیاده کردند و با‌‌ همان چشمان بسته کمی آن‌ها را پیاده راه بردند بطوریکه وقتی چشمان آن‌ها باز شد حتی ماشین حامل خود را ندیدند. در آنجا قریب ۲۰۰ چادر کرمی رنگ برپا بود. افراد آنجا شخصی و نظامی بودند و همشون به زبان عربی صحبت می‌کردند. با خوش‌رفتاری، آن‌ها را به یکی از چادر‌ها هدایت کردند. بعد از دو روز استراحت، یک نفر به سراغ آن‌ها آمد و از آن‌ها پرسید: آموزش نظامی دیده‌اید؟ گفتند آری- سپس گفت: آیا همۀ اسلحه‌ها را می‌شناسید؟ گفتند بله- سپس یک نفر دیگر آمد و از آن‌ها پرسید: شما اهل ایران هستید؟ گفتند ما ایرانی هستیم. به آن‌ها خوش‌آمد گفت در حالیکه به زبان عربی صحبت می‌کرد. وقتی که رفت، کریمی نیاء و همراهان از اطرافیان پرسیدند که این آقا کی بود؟ گفتند این دکتر چمران است. فردای آن روز‌‌ همان آقا بسراغ چهار نفری آمد و آقای خلیفه کریمی نیاء از او پرسید: آیا شما دکتر چمران ایرانی خودمان هستی، او گفت: نه- بعداً مشخص می‌شود. یعنی چون آن‌ها تازه رفته بودند آنجا، می‌خواست ابعاد امنیتی را رعایت نماید.
بعد از پنج شش روز استراحت، میان خودشان سخن به میان آمد و از هم پرسیدند که کارشان اینجا چیست؟! آیا باید همین جا بخورند و بخوابند! یعنی از بیکاری خسته شده بودند. و بین خودشان قرار گذاشتند که مسئول آنجا را ببینند. درخواست دادند، دوباره دکتر چمران آمد. به او گفتند: ما می‌خواهیم کار کنیم- هر گونه مأموریتی دارید بفرمائید. وی گفت: شما بلد نیستید- آن‌ها گفتند: یاد می‌گیریم. مهندس کاظمی گفت: ما همه کاره‌ایم. هم رانندگی بلدم و هم کار بلدم. میرحسین رانندگی بلد بود امّا چیزی نگفت. دکتر چمران به کاظمی گفت: یک ماشین در اختیار شما می‌گذارم. همه صحبت‌ها و مکالمات به زبان عربی بود. دکتر چمران یک خودروی جیپ تویوتا تحویل مهندس کاظمی داد. کاظمی به او گفت: این کافی نیست من می‌خواهم کار کنم. دکتر چمران به او گفت: می‌خواهی چکار کنی؟ او گفت: من می‌خواهم با اسرائیل بجنگم. نیامدم اینجا بخوابم. هدف ما آزادی ایران بود قسمت شد بیاییم جولان- حالا فرق ندارد ما داریم اینجا مبارزه می‌کنیم. دکتر چمران به او گفت: اگر راه‌بلد‌ها و بلدچی‌ها را با شما بفرستم آیا بلد هستی که مین گذاری کنی؟ مهندس کاظمی گفت: بله- مهندس کاظمی مجرد و بسیار با انگیزه و پر انرژی و پر قدرت بود. دکتر چمران به او گفت: بلد نیستی و تو را می‌کشند. مهندس کاظمی گفت: هر چه خدا بخواهد و قسمت باشد. دیگر سخن پایان یافت و دکتر چمران از کنار آن‌ها رفت.
دوباره میان ۴ نفرشان سخن به میان آمد و از هم پرسیدند که چکار کنیم! بعد از گذشت دو روز، دوباره دکتر چمران به سراغ آن‌ها آمد و مهندس کاظمی به او گفت: آقای خلیفه کریمی نیاء سنش بالاست و صلاح نیست بیاید و باید اینجا استراحت کند، ما سه نفر می‌رویم. اظهارات مهندس کاظمی مورد قبول قرار گرفت. سپس مواد منفجره آوردند و تحویل آن‌ها دادند، آن ۳ نفر عرب بلدچی که از نیروهای حزب الله بودند هم به آن‌ها معرفی شدند که آن‌ها را همراهی نمایند.
مهندس کاظمی راننده‌‌ همان جیپ تویوتا بود. ساعت حدوداً ۸ الی ۹ شب بود که از‌‌ همان کوه پایین آمدند و به یک دره رسیدند. توی دره ماشین را متوقف نموده و مقداری شاخه درخت سبز بریدند و ماشین را استتار کردند که کسی آن را نبیند. از آنجا بطرف اسرائیل حرکت کردند و آن سه نفر بلدچی هم جلوی آن‌ها حرکت می‌کردند. پس از مقداری پیاده‌روی، به یک سیم خاردار ضخیم و بلند که ارتفاعش بیش از دو متر بود رسیدند. بلدچی‌ها به آن‌ها گفتند که نباید توی این قسمت تاریکی جلو رفت بلکه باید توی همین قسمت روشنایی ماند و کار را انجام داد. در حالیکه این ۳ نفر معتقد بودند که باید توی آن فضای تاریک حرکت کرد. اما اینجا نظر بلدچی‌ها مهم بود و نظر آنان فائق آمد. با یک عدد قیچی بزرگ که همراه داشتند شروع به بریدن سیم کردند. مهندس کاظمی که حدوداً ۲۵ سال داشت و سن و قدرت بدنی‌اش از بقیه بیشتر بود تلاش بیشتری بخرج داد و سیم را در حدی که یک نفر بتواند از آن عبور نماید بریدند. آن سه نفر بلدچی همانجا ماندند و فقط به آن‌ها آدرس دادند. مهندس کاظمی، میرحسین و موسوی هر کدام یک قبضه اسلحه کلاشینکف، یک عدد نارنجک و چندتایی مین ساعتی با خود داشتند. به محوطه وارد شدند و حدود یک کیلومتر جلو رفتند تا اینکه به تعدادی تانکرهای بزرگ که حاوی نفت و بنزین بودند رسیدند. هر کدام از تانکر‌ها روی چهارپایه‌ای سوار بود. زیر هر کدام از تانکر‌ها را مین ساعتی، کار گذاشتند و پیش بلدچی‌ها برگشتند. سپس هر ۶ نفر سوار ماشین شده و به سلامت به اردوگاه بازگشتند. بعد از گذشت یک ساعت که هوا تقریباً روشن شده بود از فاصله دور محل می‌ن‌گذاری را دیدند که دود غلیظی از آنجا به آسمان می‌رفت. سپس به آن‌ها استراحت دادند و تشویقشان کردند و به عنوان تشویقی به آن‌ها گفتند به لبنان بروید. آن‌ها در پاسخ گفتند که ما کسی را آنجا نداریم و کسی را نمی‌شناسیم و همین جا می‌مانیم.
بعد از گذشت قریب یک ماه از این مأموریت، دوباره به دکتر چمران گفتند که ما خسته شدیم از بیکاری، می‌خواهیم کار کنیم. دکتر چمران گفت: نمی‌شه، شما استراحت کنید. تا این زمان میرحسین فکر می‌کرد که دکتر چمران مسیحی است اما پدرش می‌دانست که او ایرانی است. آن‌ها گفتند ما می‌خواهیم برویم مأموریت. امّا دکتر چمران نپذیرفت. از این‌ها اصرار و از او انکار، نهایتاً پذیرفت و‌‌ همان تیم قبلی با‌‌ همان ماشین و‌‌ همان قیچی و تسلیحات از‌‌ همان کوه پایین رفتند امّا در دره‌ای بالا‌تر از دره قبلی توقف کردند. وقتی داشتند ماشین را استتار و مخفی می‌کردند، مهندس کاظمی و موسوی با همه مهمات و تسلیحات هنوز توی ماشین بودند، آن ۳ تفر عرب بلدچی کمی از ماشین فاصله گرفته بودند و میرحسین به تنهایی رفته بود توی یک گودی کمی پایین‌تر از ماشین مشغول بریدن و آوردن شاخه‌های درخت بود که در یک لحظه متوجه شد که یک آتشی به اندازه یک سماور از بالای دستشان آمد و به ماشین اصابت کرد و ماشین تکه تکه شد و کاظمی و موسوی نیست شدند. وقتی که میرحسین به ماشین رسید، عرب‌ها هم آمدند، دیدند هیچ آثاری از مهندس کاظمی و موسوی نیست. حتی جنازه و استخوانی هم نبود که باخود ببرند. این قسمت از ماجرا برای من نویسنده خیلی حیرت آور است و جای سؤال و ابهام دارد.
میرحسین با آن ۳ نفر بلدچی برگشتند، حدود یک ساعت پیاده روی کردند و خود را به یک کارگاه راه‌سازی که آنجا بود رساندند و به دستور بلدچی‌ها، رفتند توی کارگاه و پهلوی افرادی که آنجا بودند سپس با یک ماشین تویوتا آن‌ها را به محل اردوگاه رساندند. وقتی ماجرا را تعریف کردند، دکتر چمران هم آمد پیش آن‌ها و گفت: برای آندو مراسم فاتحه برگزار کنید. چون قبلاً برای آن‌ها کارت شناسایی درست کرده بودند و عکس داشتند. میرحسین و... عکس‌های آن‌ها را گرفته و میان اعضای اردوگاه توزیع کردند و به مدت ۳ روز برای آن‌ها مراسم فاتحه گذاشتند. شب بعد، حدود نیمه‌های شب، دکتر چمران و میرحسین و چند نفر دیگر سوار ماشین شدند و به محل حادثه رفتند. فقط یک ماشین تکه تکه آنجا بود و هیچ آثاری از لباس یا جسد مهندس کاظمی و موسوی نبود. فقط مشخص بود یک چیزهایی آنجا سوخته است، سپس برگشتند.
چند روز بعد، آقایان خلیفه و میرحسین کریمی نیاء به مسئولین آنجا درخواست دادند ما می‌خواهیم برگردیم عراق. بگذار همانجا ما را زندان یا اعدام کنند، ما اینجا نمی‌مانیم. مسئولین هم برای بازگشت آن‌ها توافق کردند. به آن‌ها نامه دادند و موقع خداحفظی، دکتر چمران به آن‌ها گفت: من‌‌ همان دکتر چمران ایرانی هستم. خلیفه و میرحسین کریمی نیاء اگر چه به مدت ۳ ماه در بلندی‌های جولان بودند اما وقتی رفقایشان شهید شدند تحمل تنهایی را نداشتند.

حسن کریمی‌نیاء
بعد از خداحافظی، روی چشمان آن‌ها را بستند و آن‌ها را سوار ماشین کرده و آوردند سر مرز عراق پیاده کردند. رفتند به پاسگاه مرزی سوریه و عراق یعنی‌‌ همان البکمال و خودشان را تسلیم نمودند و اظهار داشتند که رفقای ما شهید شدند و ما آمدیم. ان‌ها گفتند نه، خلیفه و می‌رحسن گفتند حالا که ما آمدیم. آن‌ها را سوار کرده و به بغداد برده و دوباره توی‌‌ همان زندان فضیلیه بغداد انداختند. حدود شش ماه آنجا بودند. سپس آمدند آن‌ها را ترخیص کردند و از آن‌ها تعهد گرفتند که حق ندارند از جاده یا بزرگراه بغداد- بصره به آن طرف یعنی به سمت ایران بروند. یعنی باید همیشه آن طرف این خط بمانند و هیچ اقدامی علیه حکومت ایران انجام ندهند. کل زمان زندانی آن‌ها ۳ سال و شش ماه به طول انجامید. وقتی که مرخص شدند چون قبلاً خانواده آن‌ها را حسن برادر بزرگ‌تر میرحسین به بغداد برده بود، به بغداد رفتند و هر سه برادر در شهر بغداد آجیل فروشی راه انداختند و با هیچ کسی هم کاری نداشتند.
بعد از مدتی، میرحسین از آن خط بغداد- بصره گذشت و به عروسی یکی از فامیل‌هایش در روستای شهابی واقع در شهر کوت رفت. به این خاطر او را دستگیر کردند و به مدت ۵ ماه در پاسگاه «علی غربی» زندان بود تا اینکه خانواده‌اش پیگیری کردند و به مسئولین ذیربط گوشزد کردند که این آقا رفته بود عروسی و کار دیگری نداشته است. پس از ۵ ماه، نامه آزادی وی را گرفته و از زندان ترخیص نموده و به بغداد بردند.
خانواده آقای خلیفه کریمی نیاء و فرزندانش در بغداد بودند تا اینکه انقلاب ۱۳۵۷ در ایران شکل گرفت، سپس به سفارت ایران در عراق مراجعه نموده و مجوز مهاجرت به ایران را اخذ کردند و در شهریور ۱۳۵۷، ضمن هماهنگی با فامیل و بستگان و مسئولین برجسته ایلام، از طریق مرز خسروی کرمانشاه به ایران آمدند. استاندار آن وقت ایلام، به همراه فرماندار، بسیجیان و مردم طایفه فلک در مرز خسروی از آن‌ها استقبال و آنان را تا شهر مهران همراهی کردند. سپس در شهر مهران یک دستگاه خانه خریداری نموده و آنجا مستقر شدند. آقای خلیفه کریمی نیاء و پسرش یعنی میرحسین در این ایام چندین بار به دیدن آیت الله خمینی در شهر قم رفتند. امام خمینی، آقای خلیفه کریمی نیاء را می‌شناخت و از دیدن او اظهار خوشحالی می‌کرد و حتی به ایشان درخواست داد که خانه‌ات را به قم بیاورید. امّا کریمی نیاء در پاسخ اظهار داشت: من توی طایفه و منطقه و روستای خودم می‌مانم و دیگر از سیاست خسته شده‌ام.

سمت راست مرحوم مهدی کریمی‌نیاء و سمت چپ شهید خلیفه کریمی‌نیاء
وقتی که جنگ میان دو کشور ایران و عراق شروع شد در تاریخ ۱۲ /۶/ ۱۳۵۹ خانه آقای خلیفه کریمی نیاء در شهر مهران هم مورد بمباران هوایی رژیم بعثی عراق قرار گرفت و ایشان شهید گردید و پای چپ همسرشان (معصومه موسوی) نیز از بالای زانو قطع شد.

مرحومه معصومه موسوی
در طی این جنگ، علاوه بر شهر مهران، مناطق چالاب، چنگوله، اناران و... هم مورد تهاجم و تصرف رژیم بعثی عراق قرار گرفت و اهالی مناطق مزبور فرار کرده و به کبیرکوه پناه بردند. در چنین شرایطی، آقایان اسماعیل خان قیطاسی، مهدی کریمی نیاء و میرحسین کریمی نیاء و حاج محمد پیری به استانداری ایلام مراجعه نموده و اظهار داشتند که ایل و طایفه ما از دست هجوم نیروهای بعثی عراق فرار کرده و ما برای دفاع از خودمان اسلحه و مهمات می‌خواهیم. دولت هم ۲۰۰ قبضه اسلحه ام- یک، با مقداری فشنگ در اختیار آن‌ها گذاشت و آن‌ها افراد ایل شوهان را علیه رژیم عراق بسیج کردند و در کوه‌های «خان مروان» - «اناران» و «تنگ تیمه» مشرف بر روستاهای چالاب و چنگوله مستقر شدند و موضع گرفتند و با تاکتیک جنگ‌های چریکی و نامنظم به تقابل پرداختند و به عراقی‌ها شبیخون زدند. تنها کاری که عراقی‌ها در مقابل آن‌ها انجام دادند این بود که مراتع آن‌ها را به آتش کشیدند. النهایه، مردم ایل شوهان، بعثی‌ها را از روستاهای خود یعنی چالاب و چنگوله بیرون کردند و سنگرهای عراقی‌ها در این مناطق، به دست آن‌ها افتاد. اهالی ایل شوهان اولین گروهی بودند که با بیرون کردن عراقی‌ها، از کوه‌ها پایین آمده و به روستای خود یعنی چالاب و چنگوله برگشتند. سپس بعد از آنان، در شرق آن‌ها اهالی اناران و در غرب آن‌ها اهالی طایفه ملک شاهی که همانند آن‌ها با رژیم عراق مبارزه کردند از کوه‌ها پایین آمدند و به روستاهای خود برگشتند.

حسین کریمی‌نیاء
ضمناً فرمانده بسیجیان خودجوش ایل شوهان، آقای میرحسین کریمی نیاء بود و بعد از او آقای عدنان سابوته بود و بعد از شهادت ایشان، همین مردم بسیجی که تیپ امیرالمؤمنین ایلام را تشکیل دادند آقای ماشاءالله رحیمی فرمانده آن شد.
نکته پایانی اینکه، آقای میرحسین کریمی‌نیاء علاوه بر اینکه ۳ سال سابقه رزمندگی بعد از انقلاب را دارد، پدر ایشان شهید و مادر ایشان نیز جانباز گردید. امّا متأسفانه مسئولین ذیربط هیچ گونه توجهی به آنان نکردند تا این طرف ماجرا نیز غم انگیز‌تر از درد تبعید و غربت و زندان و هجران قبل از انقلاب باشد.

 

 
خیرالله کریمی‌نیاء
نام شما

آدرس ايميل شما

مصیب ر
Iran, Islamic Republic of
چراباید این مطلب رو بخونیم
دوگنبدانی
Iran, Islamic Republic of
لر همه ش...بابا یه بار بگید فلان تحصیل کرده رو در آن زمان واسه این طایفه بود.
گچسارانی
Iran, Islamic Republic of
با درود : بسیار جالب بود اما نکته ای که باید گفته شود اینست که ،متاسفانه در اثر تبلیغات.. ،استان اکثرا لرنشین ایلام کم کم هویت کردی به خود گرفته وجوانان برخلاف پدر بزرگان ومادر بزرگان خود را کرد می نامند،که ا..
ن _ جوزی
Iran, Islamic Republic of
مرحوم خلیفه ی کریمی نیاءازجمله سیّدمه شریف موسوی وسردارِریحانی و....براثرتوپخانه ی عراق به شهادت رسیدندنه بمب باران .
سجاد كريمي نيا
United States
شهید کدخدا خلیفه کریمي نيا از ايل بزرگ شوهان
فرزند کدخدا آمحمد فلك شوهان
لر گچسارانی
Iran, Islamic Republic of
بنده میترسم این کار را علیه گچساران کنند و به نظرم دارم میکنند
در حدود پنج مغازه با نام کردستان در گچساران باز شده و بو هایی حس میکنم و نمایش فرهنگ کردی در گچساران شهری که کرد ندارد دیده ام و حس میکنم
گچساران با داشتن آب و نفت و گاز فراوان مورد دید سیاست مداران میباشد
مجاهد
Romania
ددرود بر روشنفکران
جواب مصیب
Iran, Islamic Republic of
اگر این مقاله را خوانده بودی چنین حرفی نمیزدی. با این حساب تو از ان تیپ ادم هایی هسثی که ندیده و نخوانده اظهار نظر میکنند.و چنین اظهار نظری .. است. و غرض ...
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
در باره فاجعه جنگ گجستان بنویس. که چگونه سربازان جوان را با بیرحمی کشتند. ..
Iran, Islamic Republic of
سلام .ممنون.منتظرتحقیقات جدیدتون هستیم
Iran, Islamic Republic of
شماکتاب هم چاپ کردین؟
Iran, Islamic Republic of
سلام...بیکاری توهم بابا
حسن
Iran, Islamic Republic of
ایل شوهان همیشه از مبارزان غیور بوده
مجتبی بهروزی
Iran, Islamic Republic of
با احترام من خواهر زاده شهید کاظمی میباشم هنوز ذآئئ بزرگ من زنده س و در جریان این رویداد هست مرحوم شمس الدین کاظمی صحیح است و شرح دقیق ماجرا میشه از آقای پرسید که در دور میدان امام حسین دارای گاراژ مکانیکی است و خود در آن دوره مورد باز جویی دولت عراق قرار گرفت
بهروز
Iran, Islamic Republic of
برید ببینید پانکردها چطور صفحات ویکی دیا رو ویرایش کردند،هر چی مزخرف بوده راجب ایل شوهان نوشتند و ایل لر زبان شوهان رو کرد معرفی کردند و هرچی توهین بوده به لرها کردند.برید واژه ایل شوهان رو تو ویکی پدیا جستجو کنید کنید ببینید چی بالا میاد.ضمنا صفحه نگین زاگرس هم از دسترس خارج شده همون صفحه معروف هویت بخشی و آگاهی دهنده به مردم لر
M.k
Iran, Islamic Republic of
درود بر این بزرگواران، ای کاش بعضی از سران دولت این فداکاریهای این بزرگواران رو قدر دان باشن
مصطفی صفری شوهانی
Iran, Islamic Republic of
من لکم مرا با نام نامی لک و لکستان بخوانید
لُر___________(لکستان)___________کُرد

نه کُردم نه هم لُر نژادم لک است
میان تبارها تبارم تک است
زنده باد قوم بزرگ لک و لکستان
مصطفی صفری شوهانی از سرابله
میر
Iran, Islamic Republic of
اینکه تو یکی رفتی سرابله دلیل نمیشه همه شوهانها غیرلربدانی
Iran, Islamic Republic of
خیلی جالب بود،واقعا خسته نباشید،دست مریزاد...درودبرغیورمردان لر،،درودبرایل شوهان،درودبرشما
شوهان
Iran, Islamic Republic of
سلام
مرحوم جمشید کریمی درسته برادر
ضمنا خالی از لطف نبود اسامی افرادی چون چراغ علی عماری و صید میرزا کریمی که مدت سه سال زندانی بوده و حتی حکم اعدام آنها آمده بود ذکر میشد
سلام بنده پسر جمشید کریمی معرف به جمی هستم که مرحوم پدرم در مورد تعریف کرده بود برام که رنجها و مشقت‌های زیادی متحمل شدن
Iran, Islamic Republic of
با سلام ودرودبرشیرمردان شیرزنان لروایل شوهان که همه فداکاری خودرابدون هیچ چشم داشتی فقط برای رضای خداوفی سبیل الله کارکردنداگرغیرازاین بود الان مطالبگربودندمرحبابکم درودخدا وملائکه بردلیرمردان ایل شوهان مخصوصاشهیدوالامقام شهیدخلیفه کریمی نیابایدازبازماندگان این بزرگوارتجلیل کرد
Iran, Islamic Republic of
درودبرآقای نورالله جمشیدی که این چنین دست به قلم شدی و ارزشهای این بزرگواران راباقلم بیان کردی مرحبا
کریمی نیا
Iran, Islamic Republic of
سلام من پسر آقای میرحسین کریمی نیا هستم ایشان دنبال شماره شما هستند لطفا خیلی سریع با ایشان تماس برقرار کنید سپاس
United States
بابام داره شما کدام پسرمیرحسین کریمی نیا هستي /هرفرمایشی دارید بنده درخدمت شماهستم
حسین کرمی شوهانی
Iran, Islamic Republic of
ما شوهان ها لر هستیم با ایل کاید خورده برادر و هم ریشه ایم که در قدیم جد بزرگمون از منطقه بختیاری به ایلام آمده و اصالتا از نژاد لر بختیاری هستیم ولی الان فرهنگ و پوشش و زبان و لهجمون لری فیلی و لرستانی شده البته هنوز هم از نظر پوشش(به خصوص پوشش مردان) و فرهنگ اشتراک زیادی با لرهای بختیاری داریم.
هیچوقت ایل شوهان کرد نبوده و اگه کمی زبان برخی از ما شوهان ها به سمت کردی رفته دلیلش مجاورت و معاشرت با کردهای ایلام بوده ولی من خودم با افتخار لر بختیاری ام از بزرگان و پدر خودمم که پرسیدم گفتن که ما تا بوده از قوم لر بودیم و اصالتا لر بختیاری هستیم.
Ukraine
... که بسیار مغرضانه و با تعصب نوشتید.... بسیار خنده دار بود.
Iran, Islamic Republic of
باسلام من طاهرعامری فرزندعباس(پدرم دامادخانواده سیف الله کاکی ازمبارزان جنبش بوده.به نقل ازپدرم وقتی سواک برای دستگیری داییم سیف الله میان پدرم راشکنجه میدهندتاازمخفیگاه سیف الله خبردهدکه موفق نمیشوندوتمامی مطالب ازتبعیدومبارزه وزندان داییم ودیگر دوستانش رااززبان مرحوم پدرم شنیدم ودرست ودقیق نوشتید..باتشکر
علیرضاچهارلنگ(ممصالح)
Europe
سلام خدمت همه عزیزان همه نظرات محترم:بنظرمن همه بایدازایرانی بودن خودمان خوشحال وبه خاطرچنین عناصری اعم ازهرقومی:به تاریخ دوهزاروپانصدساله مان افتخارکنیم.من هم خواهرزاده کوچک ایل بزرگ شوهانم.
حمید میرزابیگی
Iran, Islamic Republic of
طایفه شوهان از غیورترین وباوفدارترین نیروهای زمان جنگند بطوریکه به خاطر این خصیصه همیشه ازنیروهای این طایفه برای خط شکن استفاده میشد یکی از این نیروها سید مجید بود که پدرش سید ماشالله مسیول حمام رزمندگان در چنگوله بود خیلی دوست دارم خبری یا شمارهای داشته باشم ارزوی سلامتی برای کل طایفه شوهان
کامران ریحانی منفرد
Iran, Islamic Republic of
من نوه جهانگیر ریحانی هستم ...داستان دستگیری ایشون و کشته شدن عموی من خیلی پیچیده تر بود
چرا ابهامات پیرامون کاظم صدیقی تمامی ندارد

چرا ابهامات پیرامون کاظم صدیقی تمامی ندارد

ماجرای کاظم صدیقی تمامی ندارد و رسانه‌ها هم ول کن ماجرا نیستند. متأسفانه در خصوص این ...
مرعشی: اگر قرار بود رئیسی و قالیباف رئیس دو قوه شوند، خب چرا آنها را جابجا گذاشتید؟!

مرعشی: اگر قرار بود رئیسی و قالیباف رئیس دو قوه شوند، خب چرا آنها را جابجا گذاشتید؟!

حسین مرعشی می گوید: حتماً قالیباف بهتر از نبویان یا رسایی می‌تواند مجلس را اداره کند،...
آینده خاورمیانه در گرو پیروز بزرگ نبرد پنهان پسرعموهای منطقه

آینده خاورمیانه در گرو پیروز بزرگ نبرد پنهان پسرعموهای منطقه

جنگ اوکراین و درگیری 5 ماهه اسرائیل و حماس تمام معادلات منطقه و جهان را تغییر داده است....
1