تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۷
کد مطلب : ۲۲۷۴۸۳
پیروزی یا شکست؛ کار دنیا ببین که طعنه زند زاغ دشتی به کبک کهساری
۰
کبنا ؛ح. تقوی
از قدیم گفتهاند پیروزی صدتا صاحب دارد ولی شکست یتیم و بیصاحب است. وقتی به طور دستهجمعی موفقیتی به دست میآید همهی افراد خود را صاحب و عامل این توفیق قلمداد میکنند. وقتی شکست هم حاصل میشود هر کسی تقصیر را به گردن دیگری میاندازد. و خود را پاک و معصوم جلوه میدهد. در موارد فردی هم چنین است. که موفق شدن در هر زمینه ای اگر صدها رذیلت داشته باشی پرده پوش همه میشود. اما در ناکامی اگر صدها فضیلت هم داشته باشی به کارت نمی آید. مردم ما عموما قضاوت هایشان چنین است. همه در مقام نظر از تملق و چاپلوسی بیزارند. اما اگر لازم باشد برای رسیدن به هدف خودشان، در استفاده از این حربه کوتاهی نمیکنند. و حتی اگر کسی با این حربه به موفقیتی دست یافت و مدیر کل یا رئیس ادارهای و ....... شد. او را تحسین می کنند. و فردی با عرضه و توانمند قلمداد می نمایند. و رفتارشان با او احترام آمیز می گردد. اما بر عکس اگر کسی روح آزاده ای داشت و اهل استفاده از این شیوه ها نبود و به همین خاطر هم مسئولیت نگرفت، او را فردی معمولی و حتی بی عرضه و ناتوان و مسئله دار می نامند. که بیش از این نتوانسته است پیش برود. در میان تحصیل کردگان و نخبگان هم نسل من کسانی که اکنون دچار هزاران مشکل مادی، جسمی و روحی و ..... هستند، اغلبشان کسانی هستند که اگر می خواستند می توانستند اکنون صاحب همه چیز باشند. کافی بود فقط در جوانی به فکر خود می بودند. و انعطاف به خرج می دادند و راه را مثل رهروان می پیمودند. ولی وفاداری آنها به آرمانهایشان و بیزاریشان از تظاهر و ریا مانع هر نوع سازشکاری یا حتی سازگاری برایشان شد. حاضر شدند با همه نوع سختی ها و مشکلات بسازند اما خودشان باشند. سوگمندانه کسانی هم که خیلی ادعای روشنفکری دارند در مقام قضاوت گاهی چنان عامیانه و سطحی نظر می دهند که حیرت آور است. آنها هم تحت تاثیر قضاوت های مغرضانه و غضب آلود و یا حداقل جاهلانه و نا آگاهانه قرار می گیرند. انسان های سلیم النفس و پاک و نجیب هم متاسفانه تصور می کنند دیگران مثل خودشانند. متوجه حسادت، کینه توزی و حقارت روحی آدمهای پست و کثیف نمی شوند. چون خودشان بد کسی را نمیخواهند و نمیگویند فکر می کنند دیگران هم دلیلی ندارد بیهوده از کسی بد بگویند. این است که حداقل بخشی از بد گویی و بدخواهی اینان را واقعی و حقیقی می پندارند و ممکن است نسبت به انسان های پاک و صادق دیگر ذهنیت نادرستی پیدا کنند. زیرا متاسفانه بشر دستخوش سخن است. اگر دروغی را از چند موضع متفاوت که ممکن است ریشهاش یکی باشد به خوردش دادند باورش می شود. به همین دلیل است که می گویند حرف و حدیث زیاد است. شنونده باید عاقل باشد. پشت سر کسانی بدگویی می کنند و به کسانی اتهام می زنند که در سراسر زندگیشان حتی یک نقطه خاکستری هم ندارند. تا چه رسد به نقطه سیاه.
من سالهاست به این نتیجه رسیدهام که مشکلات ما در درجه اول فرهنگی است. بعد سیاسی و بعد اقتصادی. درست است که اقتصاد زیر بناست و محرک همه فعالیتها. اما عمده مشکلات اقتصادی ما ریشه سیاسی دارد. و مشکلات سیاسی هم ریشه فرهنگی. ما هنوز تا رسیدن به بلوغ فرهنگی فاصله زیادی داریم. نظام های سیاسی همواره برخاسته از شرایط و سطح فرهنگی جامعه اند. در جوامع عقب افتاده کسانی که موقعیت و قدرتی دارند در هاله ای از اهمیت و احترام قرار می گیرند. عقل مردم هم به چشمشان است. این مردم همان هایی هستند که وقتی به صورت فردی لب به سخن می گشایند همگی افرادی اند مدعی آزادگی و راستگویی و واجد همه ملکات اخلاقی. ولی ترکیب و مجموعه شان مقوله ای تماشایی می گردد. در مقام ادعا هرکدام به تنهایی نمره شان در حد بیست است. اما معدلشان چیزی در حد صفر!!
خوب دانستن و نیک شمردن دیکران نیاز به دلیل ندارد. اما نظر منفی دادن و بدگویی کردن در مورد افراد نیازمند داشتن اطلاعات و دلایل کافی و موجه است. از قدیم گفته اند برای شناخت کسی باید یا با او معامله کنی یا به مسافرت بروی. لا اقل آن موقع شناخت دیگران شرطی هم داشت. اما حالا هیچ شرطی لازم ندارد. نه معامله کرده و نه سفر رفته، چنان نظر میدهیم که نگو و نپرس و حساب طرف با کرام الکاتبین می افتد. بقول یکی از بزرگان: برای ارزیابی شخصیت افراد ،نباید نگاه کرد که دیگران در باره او چه میگویند. وچه قضاوتی راجع به او دارند. بلکه باید دید او در باره دیگران چه نظری دارد و دیگران را چگونه میبیند.
فراموش میکنیم که انسان موجودی ناشناخته است و عادات و صفات او به این سادگی قابل شناخت نیست.
دوستی می گفت که در اداره اش در طول خدمتش دو بار به آسانی شرایط مدیر کل شدن هم برایش فراهم شده بود. اما نپذیرفته بود. چون میخواست برای خودش زندگی کند و اهل سوء استفاده یا درواقع حسن استفاده از موقعیت هم نبود. که مدتی مدیر کل شود و بارش را برای همیشه ببندد. و بقیه عمر را راحت زندگ کند. وی تحمل رفت و آمد دیگران و سر و کله زدن و مراوده با سایر مسئولین را هم نداشت. میخواست حال که نمیتواند از مزایای مدیر کلی استفاده کند از درد سر ها و گرفتاری هایش به دور باشد. چنین کسی که به صورت مدیری معمولی کار می کرد متهم شده بود که چون عرضه و پارتی و لیاقت نداشته در این حد مانده است. برای عموم مردم قابل فهم نیست که استغنای روحی چیست؟ و کسانی هم هسند که شخصیتشان را به هیچ موقعیتی نمی فروشند. با وجود داشتن قابلیت ها و توانمندی های فراوان حاضرند کار ساده و زندگی سادهای داشته باشند. اما در لفظ دری را به پای دیگران نریزند. و دست به دامان این و آن نشوند که مدیرکل و رئیس و ... بشوند. چون به قول سارتر: اساسا زندگی مقوله ی مهمی نیست. شما خوانندگان عزیز مختارید در مقام قضاوت بگویید سر آمده حکیم است. یا لرهرچه می گوید از داغ دل می گوید. یا لر آنچه می گوید از سرگذشت و تجربه اش است نه از عقلش. بالاخره این هم نظری است. شاید هم منطقیترین نظر!
کار دنیا ببین که طعنه زند زاغ دشتی به کبک کهساری
(هاتف اصفهانی)
از قدیم گفتهاند پیروزی صدتا صاحب دارد ولی شکست یتیم و بیصاحب است. وقتی به طور دستهجمعی موفقیتی به دست میآید همهی افراد خود را صاحب و عامل این توفیق قلمداد میکنند. وقتی شکست هم حاصل میشود هر کسی تقصیر را به گردن دیگری میاندازد. و خود را پاک و معصوم جلوه میدهد. در موارد فردی هم چنین است. که موفق شدن در هر زمینه ای اگر صدها رذیلت داشته باشی پرده پوش همه میشود. اما در ناکامی اگر صدها فضیلت هم داشته باشی به کارت نمی آید. مردم ما عموما قضاوت هایشان چنین است. همه در مقام نظر از تملق و چاپلوسی بیزارند. اما اگر لازم باشد برای رسیدن به هدف خودشان، در استفاده از این حربه کوتاهی نمیکنند. و حتی اگر کسی با این حربه به موفقیتی دست یافت و مدیر کل یا رئیس ادارهای و ....... شد. او را تحسین می کنند. و فردی با عرضه و توانمند قلمداد می نمایند. و رفتارشان با او احترام آمیز می گردد. اما بر عکس اگر کسی روح آزاده ای داشت و اهل استفاده از این شیوه ها نبود و به همین خاطر هم مسئولیت نگرفت، او را فردی معمولی و حتی بی عرضه و ناتوان و مسئله دار می نامند. که بیش از این نتوانسته است پیش برود. در میان تحصیل کردگان و نخبگان هم نسل من کسانی که اکنون دچار هزاران مشکل مادی، جسمی و روحی و ..... هستند، اغلبشان کسانی هستند که اگر می خواستند می توانستند اکنون صاحب همه چیز باشند. کافی بود فقط در جوانی به فکر خود می بودند. و انعطاف به خرج می دادند و راه را مثل رهروان می پیمودند. ولی وفاداری آنها به آرمانهایشان و بیزاریشان از تظاهر و ریا مانع هر نوع سازشکاری یا حتی سازگاری برایشان شد. حاضر شدند با همه نوع سختی ها و مشکلات بسازند اما خودشان باشند. سوگمندانه کسانی هم که خیلی ادعای روشنفکری دارند در مقام قضاوت گاهی چنان عامیانه و سطحی نظر می دهند که حیرت آور است. آنها هم تحت تاثیر قضاوت های مغرضانه و غضب آلود و یا حداقل جاهلانه و نا آگاهانه قرار می گیرند. انسان های سلیم النفس و پاک و نجیب هم متاسفانه تصور می کنند دیگران مثل خودشانند. متوجه حسادت، کینه توزی و حقارت روحی آدمهای پست و کثیف نمی شوند. چون خودشان بد کسی را نمیخواهند و نمیگویند فکر می کنند دیگران هم دلیلی ندارد بیهوده از کسی بد بگویند. این است که حداقل بخشی از بد گویی و بدخواهی اینان را واقعی و حقیقی می پندارند و ممکن است نسبت به انسان های پاک و صادق دیگر ذهنیت نادرستی پیدا کنند. زیرا متاسفانه بشر دستخوش سخن است. اگر دروغی را از چند موضع متفاوت که ممکن است ریشهاش یکی باشد به خوردش دادند باورش می شود. به همین دلیل است که می گویند حرف و حدیث زیاد است. شنونده باید عاقل باشد. پشت سر کسانی بدگویی می کنند و به کسانی اتهام می زنند که در سراسر زندگیشان حتی یک نقطه خاکستری هم ندارند. تا چه رسد به نقطه سیاه.
من سالهاست به این نتیجه رسیدهام که مشکلات ما در درجه اول فرهنگی است. بعد سیاسی و بعد اقتصادی. درست است که اقتصاد زیر بناست و محرک همه فعالیتها. اما عمده مشکلات اقتصادی ما ریشه سیاسی دارد. و مشکلات سیاسی هم ریشه فرهنگی. ما هنوز تا رسیدن به بلوغ فرهنگی فاصله زیادی داریم. نظام های سیاسی همواره برخاسته از شرایط و سطح فرهنگی جامعه اند. در جوامع عقب افتاده کسانی که موقعیت و قدرتی دارند در هاله ای از اهمیت و احترام قرار می گیرند. عقل مردم هم به چشمشان است. این مردم همان هایی هستند که وقتی به صورت فردی لب به سخن می گشایند همگی افرادی اند مدعی آزادگی و راستگویی و واجد همه ملکات اخلاقی. ولی ترکیب و مجموعه شان مقوله ای تماشایی می گردد. در مقام ادعا هرکدام به تنهایی نمره شان در حد بیست است. اما معدلشان چیزی در حد صفر!!
خوب دانستن و نیک شمردن دیکران نیاز به دلیل ندارد. اما نظر منفی دادن و بدگویی کردن در مورد افراد نیازمند داشتن اطلاعات و دلایل کافی و موجه است. از قدیم گفته اند برای شناخت کسی باید یا با او معامله کنی یا به مسافرت بروی. لا اقل آن موقع شناخت دیگران شرطی هم داشت. اما حالا هیچ شرطی لازم ندارد. نه معامله کرده و نه سفر رفته، چنان نظر میدهیم که نگو و نپرس و حساب طرف با کرام الکاتبین می افتد. بقول یکی از بزرگان: برای ارزیابی شخصیت افراد ،نباید نگاه کرد که دیگران در باره او چه میگویند. وچه قضاوتی راجع به او دارند. بلکه باید دید او در باره دیگران چه نظری دارد و دیگران را چگونه میبیند.
فراموش میکنیم که انسان موجودی ناشناخته است و عادات و صفات او به این سادگی قابل شناخت نیست.
دوستی می گفت که در اداره اش در طول خدمتش دو بار به آسانی شرایط مدیر کل شدن هم برایش فراهم شده بود. اما نپذیرفته بود. چون میخواست برای خودش زندگی کند و اهل سوء استفاده یا درواقع حسن استفاده از موقعیت هم نبود. که مدتی مدیر کل شود و بارش را برای همیشه ببندد. و بقیه عمر را راحت زندگ کند. وی تحمل رفت و آمد دیگران و سر و کله زدن و مراوده با سایر مسئولین را هم نداشت. میخواست حال که نمیتواند از مزایای مدیر کلی استفاده کند از درد سر ها و گرفتاری هایش به دور باشد. چنین کسی که به صورت مدیری معمولی کار می کرد متهم شده بود که چون عرضه و پارتی و لیاقت نداشته در این حد مانده است. برای عموم مردم قابل فهم نیست که استغنای روحی چیست؟ و کسانی هم هسند که شخصیتشان را به هیچ موقعیتی نمی فروشند. با وجود داشتن قابلیت ها و توانمندی های فراوان حاضرند کار ساده و زندگی سادهای داشته باشند. اما در لفظ دری را به پای دیگران نریزند. و دست به دامان این و آن نشوند که مدیرکل و رئیس و ... بشوند. چون به قول سارتر: اساسا زندگی مقوله ی مهمی نیست. شما خوانندگان عزیز مختارید در مقام قضاوت بگویید سر آمده حکیم است. یا لرهرچه می گوید از داغ دل می گوید. یا لر آنچه می گوید از سرگذشت و تجربه اش است نه از عقلش. بالاخره این هم نظری است. شاید هم منطقیترین نظر!
کار دنیا ببین که طعنه زند زاغ دشتی به کبک کهساری
(هاتف اصفهانی)