تاریخ انتشار
شنبه ۸ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۳۵
کد مطلب : ۲۰۷۷۹۹
دماگوژیسم آفت اجتماع و سیاست ایران
۰
کبنا ؛
ایمان یعقوبی
قلم گیران وادی سیاست معرکه گیران عالم اندیشه ورزی نیز هستند و همه چیز و هم کس راگاه به تیغ نقد وگاه به زبان نرم به چالش میکشند. ولیکن با این وجود خود نیز از درد خودسانسوری و خود ارعابی به ستوه آمدهاند. آنچه در ادامه این مقال خواهد آمد باب طبع همگان نیست و بر آن است تا از پدیده نحسی که چندی است حجاب بر جسم و جان دارد پرده دری کند. خواهیم دید این نوشتار بر شرحی مختصر و کلی بیشتر نظر دارد چرا که واکاوی گسترده این مقوله برای خواننده ملال انگیز است پس بدین شرح کوتاه تا آنجاکه نوری اگر چه اندک به سیاههمان بتاباند قانعایم. پس بسط و تفسیر مطول این پدیده بر ذمه این مقال نیست.
ظهور و سقوط دولتها رویهای معمول و تکراریست ولیکن آنچه مهم و اصل است کیفیت دولت و ساز و کارهای رفاهی و توسعه گرایانه آن میباشد. بدین ترتیب میزان رضایتمندی مردم از دولت و تاثیرگذاری آن بر حوزههای مختلف اجتماع مولفه پیشین بحساب میآید. ایران پس از انقلاب اسلامی ۵۷ با آن همه آرمان والای انسانی و معرفتی که در خود تعریف کرده بود امروز در ماراتونی سخت و نفسگیر در پی برآوردن اهداف خود به سختی و نیز به کندی پیش میرود. نگاه چندگانه نخبگان ابزاری و فکری در قالب دو طیف اصولگرا و اصلاح طلب خود نشان از آشفتگی همه جانبه دارد و معلوم میدارد این دو گروه در مبانی اندیشهشناختی و معرفتی چندان بر سر مهر نیستند. اینکه گروهی غرب را عامل هر ناکامی میداند و فاعلان و معتقدان اتصال فکری و مدیریتی به جهان و طرفداران استفاده از تجارب جهان غرب در سیستم اجرائی و اقتصادی کشور با نگاه ابتداعا بومی سازی را برانداز و سر سپرده میداند به هیچ وجه مقبول و عقلایی نیست. این گفتمان در سالهای پس از احمدینژاد به جدیت به تحکیم مبانی و اصول خود پرداخت و در بعد عملی نیز به نبردی عریان با دولت اصلاحات - اعتدال وارد شده است. عناد دلواپسان با دولت ریشه در انگارههای فلسفی و فکری آنان دارد. اگرچه سبک و سیاق سیاسی دو گروه چپ و راست در جمهوری اسلامی ایران به استثنای دلواپسان نوظهور دارای بینش پبشین یگانه است اما نگرش پسینی چندگانه دارند. جنس مخالفت پایداریهایها و اصلاح طلبان فراتر از یک جدال سیاسی، بیشتر تقابل فکری و تضاد ایدئولوژیک است. برآنم به جای بسط تئوریک نظریه توهم توطئه که اساتید سخن شرح فراوان بر آن نگاشتهاند به یک اصل مغفول دیگر بپردازم.
با طرح یک پرسش از مقدمه به اصل وارد میشویم.
ریشه ناکامیهای ایران در مسیر توسعه و مدرنیزاسیون حقیقی چیست؟ تا کی غرب و شرق و انس و جن... را مسئول شکستها و عقب ماندگی بدانیم؟
بهتر آن است برای یافتن پاسخی در خور به خصوصیات جامعه ایرانی رجوع کنیم و ریشه بخشی از این ناکامیها را در خود جستجو کنیم.
از مهمترین دلایل عمومی این واماندگی میتوان به ناآگاهی تاریخی خودمان، ساختار بسته جامعه، استبدادزدگی تاریخی و قهرمان پروری، فردمحوری خودخواهانه و کیش شخصیت، آرمانگرایی موهوم، فرهنگها و سنتهای دیرپای لایتغری که به ناسیونالیسم احساسی ایرانیان منجر شده است اشاره نمود. اینها در یک بهم پیوستگی ناخوشایند راه را برای ظهور دماگوژیستها فراهم میآورد. آنچه ما را به یک بیهویتی بغرنج کشانده است و در گذار بین نسلی نمود اسفبارتری داشته است از یک سو انفعال و خودباختگی جمعی و فردی است از دیگر سو یکی از معلولهای این شرایط یعنی ترکتازی دماگوژیستها بخصوص در دهه اخیر میباشد. با این تفاسیر میتوان مدعی شد پدیده عوام فریبی و ناآگاهی در یک ترکیب نامتجانس ملازم یکدیگرند. معتقدم استبداد برآمده از عوام فریبی مخوفتر و ویرانگرتر از خودکامههای فرهمند میباشد چراکه در این مدل ذات دماگوژیسم بیشتر خود مینمایاند. این سرشت متکی بر بهره گیری منفعت طلبانه از احساسات و شور مردمی در راستای تحصیل منافع فردی و گروهی اندک است. اغوا و فریب عموم از راه مواعید غیر واقعی و دروغهای بدون پشتوانه به منظور بسیج تودهها در همراه نمودن با خویش برای مشروعیت بخشی به خود است. این مدل از حاکمیت سیاسی در دهه اخیر خسارات جبران ناپذیری بر پیکره جامعه و منافع ملی وارد نموده است. گویی عوامل دولت پاکدست به خوبی در مکتب گوبلز تئوری دروغ بزرگ را آموخته بودند که معتقد بود یک دروغ هر چه بزرگتر باشد باور آن راحتتر خواهد بود زیرا کسی نمیپذیرد انسان بتواند دروغی در این حد بزرگ را بر زبان براند بنابرین راستش میپندارند. دلواپسان و دولت همراه و همفکرشان یک گروه از دماگوژیستهای نوظهور سپهر سیاسی کشور هستند که با تکیه بر قواعد خاص خود و قرائتی بنیادگرایانه و حذفی از انقلاب و دین مبین اسلام در پی طالبانیزه کردن فضای فکری و پادگانیزه نمودن کل جامعه داشته و دارند تا بتوانند قدرت را قبضه نمایند. اینان از ده سال پیش با سر دادن شعارهای به ظاهر انقلابی و در باطن عوام فریبانه به رسوخ و نفوذ در سیاست پرداختند و پس از روی کار آمدن حسن روحانی با تکیه بر اسلوب دماگوژیستی از کاه، کوه ساختند وگاه کوه بزرگی را به تپهای مانسته کردند بیآنکه ازبراهین علمی و استنباطهای تحلیلی بهره ببرند. دماگوژیستها قبل از روی کار آمدن دولتشان با ژستهای گوناگون به تحریک تودهها در جهت حمایت از خود برمی آیند و پس از در اختیار گرفتن سکان مدیریت کشور فاقد هرگونه برنامه مدون و استراتژی مشخصی جهت اداره امور کشورند و برای سرپوش گذاشتن به این ضعفهای خود فرافکنانه سر به بیراهه سیاسی و خودنمایی در سطح کلان میگذارند تا اذهان تودهها را از تمرکز بر مشکلات داخلی و مدیریتی کشور منحرف سازند. ارائه راهکار برای مدیریت جهانی در حالی که در اداره کشور خود ماندهاند و بحران آفرینی و تنش زایی در عرصه بین الملل رهاورد مدیریت دوماگوگها بود. آنها اکنون با اتکا به بسیج رسانهای و با شناخت صحیح نقاط ضعف جامعه در پی اغوا و جهت دهی افکار عمومی هستند.
جالب آن است که دماگوگها که امروز سد راه برنامههای دولت روحانیاند همه آن وری نیستند. بیتدبیری و ذوق زدگی برای تصاحب اضلاع هرم قدرت موجب ورود عوام فریبان منفعت طلب به لیست امید و مجلسی شد که روزی قرار بود امید نومیدان باشد. برخی از اصلاح طلبان بخصوص آن دسته که بیشتر در پی اصلاح سازههای ذهنیاند و روشنگری و اصلاح ساختار سیاسی را مقدم بر هر کنشی میدانند بسیار مایلند این طیف دماگوگ را خارج از دایره اصلاح طلبی بدانند ولیکن لیست امید مصداقی عینی از استحاله اجباری اصلاح طلبی است و ثابت نمود دماگوژیسم در ایران فرد نمیشناسد. اگر این استحاله را به ظرف زمان درآوریم و شرایط محیطی و اجتماعی حال حاضر را در نظر آوریم این اتفاق را میتوان نوعی حرکت نوین و یا پوست اندازی و در کل گذاری از اصلاح طلبی تئوریک به مدل کنشگری آن است. برای عبور از این وضع باید ترکیبی متوازن و متناسب از نظریهپردازی و عملگری بوجود آورد گر افراطیون از ۸۴ تا کنون از پوپولیسم به دماگوژیسم رسیدند اما بخشی از مدعیان اعتدالی مسیری برعکس از دماگوژیسم به پوپولیسیم پیمودهاند. تفاوت در باور پوپولیست به دروغهایش و تلاش برای محقق کردن آن است چرا که عوام فریب خود به دروغهایش هم اعتقادی ندارد.
این خودخواهی محض است که فقط سیاسیون را به تیغ نقد برکشیم. خطر بزرگ بسط این پدیده شوم در زندگی عادی مردم جامعه است که امروز در تمامی سطوح زیرین و زبرین اجتماع کم و بیش مشاهده میشود. گاهی خواص مردم فریب عوام را به بردگی میکشانند و در یک گردگشت همین عوام قهرمان دوماگوک جمعی دیگرند. دماگوژی در لایههای اجتماعی با خودفریبی و دگر انتقادی خشنی درهم آمیخته است. این خود فریبی به رشد غده سرطانی خودبرتربینی میانجامد که از حوزه فرد برتر تا فرهنگ والا گسترده است. این برتری جویی فرهنگی مسبب قومیت گرایی است و در حالی رخ میدهد که کمترین معرفتی از فرهنگ و سنن اصیل جامعه ایران وجود ندارد. این اختلاف به کشاکشهای فرهنگی ختم نمیشود وگاه به افتراق میانجامد. آنچه آمد بخش کوچکی از عوامل عقب ماندگی ایران و ناتوانی در گذار به مدرنیته است چرا که ما خود عرصه را برای ظهور چنین پدیدههایی مهیا میکنیم و بجای جستجوی عوامل عقب ماندگی و شکستهایمان در غرب فقط کافی است نگاهمان را از دگر انتقادی و دگر ستیزی به خود انتقادی تغییر دهیم و بیش و پیش از هر چیز به تغییر در الگوهای فرهنگی و رفتاری و شخصیت خود همت گماریم. معتقدم همه ما از عوام و خواص و سیاسیون و نخبگان و.... در این واماندگی مقصریم. اینک جامعه کنونی ایران بشدت مستعد پرورش چنین پدیدههایی است که عامل بسیاری از رنجها و ناهنجاریهای اجتماعی و عقب ماندگی همه جانبه است. مشکل بزرگ حسن روحانی تقابل با دماگوژیستهاست و بیش از آنچه تصور میشود توان دولت را گرفته است مهار هجمه رسانهای مخالفان خود دولتی در دولت میطلبد بالطبع مهار شورش احساس از قوه منطق مد نظر روحانی تا حدی خارج است و امید روحانی اینک به آگاهی ملت است ملتی که باید از دگر ستیزی و خودستیزی عبور نماید و به خود انتقادی و نقد عالمانه خود بپردازد.
ایمان یعقوبی
قلم گیران وادی سیاست معرکه گیران عالم اندیشه ورزی نیز هستند و همه چیز و هم کس راگاه به تیغ نقد وگاه به زبان نرم به چالش میکشند. ولیکن با این وجود خود نیز از درد خودسانسوری و خود ارعابی به ستوه آمدهاند. آنچه در ادامه این مقال خواهد آمد باب طبع همگان نیست و بر آن است تا از پدیده نحسی که چندی است حجاب بر جسم و جان دارد پرده دری کند. خواهیم دید این نوشتار بر شرحی مختصر و کلی بیشتر نظر دارد چرا که واکاوی گسترده این مقوله برای خواننده ملال انگیز است پس بدین شرح کوتاه تا آنجاکه نوری اگر چه اندک به سیاههمان بتاباند قانعایم. پس بسط و تفسیر مطول این پدیده بر ذمه این مقال نیست.
ظهور و سقوط دولتها رویهای معمول و تکراریست ولیکن آنچه مهم و اصل است کیفیت دولت و ساز و کارهای رفاهی و توسعه گرایانه آن میباشد. بدین ترتیب میزان رضایتمندی مردم از دولت و تاثیرگذاری آن بر حوزههای مختلف اجتماع مولفه پیشین بحساب میآید. ایران پس از انقلاب اسلامی ۵۷ با آن همه آرمان والای انسانی و معرفتی که در خود تعریف کرده بود امروز در ماراتونی سخت و نفسگیر در پی برآوردن اهداف خود به سختی و نیز به کندی پیش میرود. نگاه چندگانه نخبگان ابزاری و فکری در قالب دو طیف اصولگرا و اصلاح طلب خود نشان از آشفتگی همه جانبه دارد و معلوم میدارد این دو گروه در مبانی اندیشهشناختی و معرفتی چندان بر سر مهر نیستند. اینکه گروهی غرب را عامل هر ناکامی میداند و فاعلان و معتقدان اتصال فکری و مدیریتی به جهان و طرفداران استفاده از تجارب جهان غرب در سیستم اجرائی و اقتصادی کشور با نگاه ابتداعا بومی سازی را برانداز و سر سپرده میداند به هیچ وجه مقبول و عقلایی نیست. این گفتمان در سالهای پس از احمدینژاد به جدیت به تحکیم مبانی و اصول خود پرداخت و در بعد عملی نیز به نبردی عریان با دولت اصلاحات - اعتدال وارد شده است. عناد دلواپسان با دولت ریشه در انگارههای فلسفی و فکری آنان دارد. اگرچه سبک و سیاق سیاسی دو گروه چپ و راست در جمهوری اسلامی ایران به استثنای دلواپسان نوظهور دارای بینش پبشین یگانه است اما نگرش پسینی چندگانه دارند. جنس مخالفت پایداریهایها و اصلاح طلبان فراتر از یک جدال سیاسی، بیشتر تقابل فکری و تضاد ایدئولوژیک است. برآنم به جای بسط تئوریک نظریه توهم توطئه که اساتید سخن شرح فراوان بر آن نگاشتهاند به یک اصل مغفول دیگر بپردازم.
با طرح یک پرسش از مقدمه به اصل وارد میشویم.
ریشه ناکامیهای ایران در مسیر توسعه و مدرنیزاسیون حقیقی چیست؟ تا کی غرب و شرق و انس و جن... را مسئول شکستها و عقب ماندگی بدانیم؟
بهتر آن است برای یافتن پاسخی در خور به خصوصیات جامعه ایرانی رجوع کنیم و ریشه بخشی از این ناکامیها را در خود جستجو کنیم.
از مهمترین دلایل عمومی این واماندگی میتوان به ناآگاهی تاریخی خودمان، ساختار بسته جامعه، استبدادزدگی تاریخی و قهرمان پروری، فردمحوری خودخواهانه و کیش شخصیت، آرمانگرایی موهوم، فرهنگها و سنتهای دیرپای لایتغری که به ناسیونالیسم احساسی ایرانیان منجر شده است اشاره نمود. اینها در یک بهم پیوستگی ناخوشایند راه را برای ظهور دماگوژیستها فراهم میآورد. آنچه ما را به یک بیهویتی بغرنج کشانده است و در گذار بین نسلی نمود اسفبارتری داشته است از یک سو انفعال و خودباختگی جمعی و فردی است از دیگر سو یکی از معلولهای این شرایط یعنی ترکتازی دماگوژیستها بخصوص در دهه اخیر میباشد. با این تفاسیر میتوان مدعی شد پدیده عوام فریبی و ناآگاهی در یک ترکیب نامتجانس ملازم یکدیگرند. معتقدم استبداد برآمده از عوام فریبی مخوفتر و ویرانگرتر از خودکامههای فرهمند میباشد چراکه در این مدل ذات دماگوژیسم بیشتر خود مینمایاند. این سرشت متکی بر بهره گیری منفعت طلبانه از احساسات و شور مردمی در راستای تحصیل منافع فردی و گروهی اندک است. اغوا و فریب عموم از راه مواعید غیر واقعی و دروغهای بدون پشتوانه به منظور بسیج تودهها در همراه نمودن با خویش برای مشروعیت بخشی به خود است. این مدل از حاکمیت سیاسی در دهه اخیر خسارات جبران ناپذیری بر پیکره جامعه و منافع ملی وارد نموده است. گویی عوامل دولت پاکدست به خوبی در مکتب گوبلز تئوری دروغ بزرگ را آموخته بودند که معتقد بود یک دروغ هر چه بزرگتر باشد باور آن راحتتر خواهد بود زیرا کسی نمیپذیرد انسان بتواند دروغی در این حد بزرگ را بر زبان براند بنابرین راستش میپندارند. دلواپسان و دولت همراه و همفکرشان یک گروه از دماگوژیستهای نوظهور سپهر سیاسی کشور هستند که با تکیه بر قواعد خاص خود و قرائتی بنیادگرایانه و حذفی از انقلاب و دین مبین اسلام در پی طالبانیزه کردن فضای فکری و پادگانیزه نمودن کل جامعه داشته و دارند تا بتوانند قدرت را قبضه نمایند. اینان از ده سال پیش با سر دادن شعارهای به ظاهر انقلابی و در باطن عوام فریبانه به رسوخ و نفوذ در سیاست پرداختند و پس از روی کار آمدن حسن روحانی با تکیه بر اسلوب دماگوژیستی از کاه، کوه ساختند وگاه کوه بزرگی را به تپهای مانسته کردند بیآنکه ازبراهین علمی و استنباطهای تحلیلی بهره ببرند. دماگوژیستها قبل از روی کار آمدن دولتشان با ژستهای گوناگون به تحریک تودهها در جهت حمایت از خود برمی آیند و پس از در اختیار گرفتن سکان مدیریت کشور فاقد هرگونه برنامه مدون و استراتژی مشخصی جهت اداره امور کشورند و برای سرپوش گذاشتن به این ضعفهای خود فرافکنانه سر به بیراهه سیاسی و خودنمایی در سطح کلان میگذارند تا اذهان تودهها را از تمرکز بر مشکلات داخلی و مدیریتی کشور منحرف سازند. ارائه راهکار برای مدیریت جهانی در حالی که در اداره کشور خود ماندهاند و بحران آفرینی و تنش زایی در عرصه بین الملل رهاورد مدیریت دوماگوگها بود. آنها اکنون با اتکا به بسیج رسانهای و با شناخت صحیح نقاط ضعف جامعه در پی اغوا و جهت دهی افکار عمومی هستند.
جالب آن است که دماگوگها که امروز سد راه برنامههای دولت روحانیاند همه آن وری نیستند. بیتدبیری و ذوق زدگی برای تصاحب اضلاع هرم قدرت موجب ورود عوام فریبان منفعت طلب به لیست امید و مجلسی شد که روزی قرار بود امید نومیدان باشد. برخی از اصلاح طلبان بخصوص آن دسته که بیشتر در پی اصلاح سازههای ذهنیاند و روشنگری و اصلاح ساختار سیاسی را مقدم بر هر کنشی میدانند بسیار مایلند این طیف دماگوگ را خارج از دایره اصلاح طلبی بدانند ولیکن لیست امید مصداقی عینی از استحاله اجباری اصلاح طلبی است و ثابت نمود دماگوژیسم در ایران فرد نمیشناسد. اگر این استحاله را به ظرف زمان درآوریم و شرایط محیطی و اجتماعی حال حاضر را در نظر آوریم این اتفاق را میتوان نوعی حرکت نوین و یا پوست اندازی و در کل گذاری از اصلاح طلبی تئوریک به مدل کنشگری آن است. برای عبور از این وضع باید ترکیبی متوازن و متناسب از نظریهپردازی و عملگری بوجود آورد گر افراطیون از ۸۴ تا کنون از پوپولیسم به دماگوژیسم رسیدند اما بخشی از مدعیان اعتدالی مسیری برعکس از دماگوژیسم به پوپولیسیم پیمودهاند. تفاوت در باور پوپولیست به دروغهایش و تلاش برای محقق کردن آن است چرا که عوام فریب خود به دروغهایش هم اعتقادی ندارد.
این خودخواهی محض است که فقط سیاسیون را به تیغ نقد برکشیم. خطر بزرگ بسط این پدیده شوم در زندگی عادی مردم جامعه است که امروز در تمامی سطوح زیرین و زبرین اجتماع کم و بیش مشاهده میشود. گاهی خواص مردم فریب عوام را به بردگی میکشانند و در یک گردگشت همین عوام قهرمان دوماگوک جمعی دیگرند. دماگوژی در لایههای اجتماعی با خودفریبی و دگر انتقادی خشنی درهم آمیخته است. این خود فریبی به رشد غده سرطانی خودبرتربینی میانجامد که از حوزه فرد برتر تا فرهنگ والا گسترده است. این برتری جویی فرهنگی مسبب قومیت گرایی است و در حالی رخ میدهد که کمترین معرفتی از فرهنگ و سنن اصیل جامعه ایران وجود ندارد. این اختلاف به کشاکشهای فرهنگی ختم نمیشود وگاه به افتراق میانجامد. آنچه آمد بخش کوچکی از عوامل عقب ماندگی ایران و ناتوانی در گذار به مدرنیته است چرا که ما خود عرصه را برای ظهور چنین پدیدههایی مهیا میکنیم و بجای جستجوی عوامل عقب ماندگی و شکستهایمان در غرب فقط کافی است نگاهمان را از دگر انتقادی و دگر ستیزی به خود انتقادی تغییر دهیم و بیش و پیش از هر چیز به تغییر در الگوهای فرهنگی و رفتاری و شخصیت خود همت گماریم. معتقدم همه ما از عوام و خواص و سیاسیون و نخبگان و.... در این واماندگی مقصریم. اینک جامعه کنونی ایران بشدت مستعد پرورش چنین پدیدههایی است که عامل بسیاری از رنجها و ناهنجاریهای اجتماعی و عقب ماندگی همه جانبه است. مشکل بزرگ حسن روحانی تقابل با دماگوژیستهاست و بیش از آنچه تصور میشود توان دولت را گرفته است مهار هجمه رسانهای مخالفان خود دولتی در دولت میطلبد بالطبع مهار شورش احساس از قوه منطق مد نظر روحانی تا حدی خارج است و امید روحانی اینک به آگاهی ملت است ملتی که باید از دگر ستیزی و خودستیزی عبور نماید و به خود انتقادی و نقد عالمانه خود بپردازد.