تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۲
کد مطلب : ۱۹۷۹۱۰

یادداشت تکان دهنده برای بازگشت «لیلی»

۷
۰
کبنا ؛علی خرامین*yasuj-jashnvareh (3)
وقتی کوچک بودم مادرم با تکه های نی و با نخ های رنگین چوبهایی را به هم می بست. هنوز کار مادر به پایان نرسیده بود گاهی برای اینکه شیر سر نرود یا دوغ خود را به هم بزند تا ته نگیرد و شاید به بهانه فراری دادن مرغهای  مهاجم به تل گندمی که برای تمیز کردن پهن کرده بود لحظه ای آن را به زمین می گذاشت و من و خواهرانم بدون از اینکه قیمت این در گرانبها را بدانیم می شکستیم. نمی دانم دل مادر می شکست، گاهی سخت عصبانی می شد. بعد ها فهمیدم که چه گناه نابخشودنی مرتکب شده ام من لیلی مادر را می کشتم، من لیلی ایل مادر را ، نشان دختر و بانوی ایلم را بین پنج های معصومم می شکستم. بعدها فهمیدم این صدای شکستن استخوانهای نی لبکی مادر تنها نبود بلکه صدای قلب مادرم، صدای روح برافراشته بر اسمانهای ایل ، صدای دردهای و زخم های پشت بانوی ایلم بود که در زیر کوپه های هیزم بی رحم و و نا هموار چوب بلوط  فریاد می زد.
او ساعتها می نشست تا زیباترین لباسها را برای لیل اش بدوزد. دامن های چین چین، گرز رنگارنگ، چارقد زیبای آراسته به زیباترین رنگها، روسری منجقی و پیلکی ،  و گاهی پونهای احمدی طلا، همه و همه را برایش فراهم می کرد. دو نخ به دو دست لیلی اش می بست و هر وقت می خواست آنها را حرکت می داد. سر انجام لیلی مادرم در بغل خواهرانم جا می گرفت، با او حرف می زدند، درد دل می کردند، با او غذای خود را تقسیم می گردند . او برای خواهرانم یک همزاد تخیلی شده بوده. او همیشه در کنار دختر بانوهای ایلم بود برایش قصه می گفتند، لالای می کردند، از درد هایشان برایش می گفتند. به او می گفتند که قراره از فرسنگها بر دوشش آب بیاورد، هیزمهای بی رحم را بر دوشش حمل کند، فاصله سرحد تا گرمسیر را با پای پیاده با یک طفل شیر خوار بر دوش با پای پیاده و با کفشهای لاستیکی اطمینان   بپیماید.
آری لیلی من نشان ایلم بود.  لیلی برای ما ایلیاتی های پاپتی مقدس بود. لیلی من سراپای وجودش عفت و نجابت بود. لیلی من لباسهایش ، روسریش، حجب حیایش همه تارپودش بود. در فرهنگ من چشم ناپاکی جرات نگاه آلوده به لیلی ام را نداشت و اگر داشت تاوانش کوری بود. لیلی گاهی جای هزاران مرد مردانگی می کرد. گاهی تفنگ در مقابل عظمتش شرمنده می گردید.
تبریک می گویم به دختران ایلم ، شنیدم لیل قصد برگشتن به ایل و پایان دان به قهر چندین ساله و شاید غفلت چندین ساله ایل  را دارد. اگر آمد با احترام از او استقبال کنید او صدای قلب دردمند بانوی ایل را با خود دارد، او پاکی و زلالی و عاطفه مادر ایل را با خود آورده است. با احترام به استقبالش بروید او یک فرهنگ را با خود آورده است، او تاریخی هزاران ساله و جغرافیایی به وسعت همه عالم را با خود آورده است.
دل لیلی  مادرم نازک است زود می رنجد، زود قهر می کند، تشر نمی پذیرد. لیلی ایلم با لختی  و شلوارهای جین، و چند پاره سازگار نیست. بدنش به این لباسها حساسیت دارد. او تومون چین چین می خواهد، او پارچه بشور و کودری و حریر و..... را دوست دارد.  او زردیون های کال شده از خرنگهای چاله مادر ی و چوب بلوط را دوست دارد. او سالها قهر کرده بود تا پشت زخم دیده اش از پشته های بلوط  ترمیم گردد، او دیگر طاقت تازیانه را ندارد. او دیگر طاقت مردن زیر بار حمل فرزند را ندارد. او سالها بی خوابی کشیده است. برایش لالایی بخوانید. او با صدای رپ، و جاز و ارگ خوابش نمی برد.
لیلی مادرم خوش آمدی ، کاش خبر دار می شدم تا از فرسنگها جلوی پایت اوریشم، بابونه می کاشتم. برایت از پر مرغهای محلی مادرم بالشت درست می کردم. از موی زیبای و نازنین بزهای الوس مادرم برات سایه بان می ساختم. و از پشم های ترمه مانند میشهای سیسار، بور و کال گله بابا برایت زیر انداز می ساختم و برایت از غربت مادرم می گفتم.
نمی دانم زبان همدیگر را می فهمیم یا نه. شاید سالهای دوری زبان ما را متفاوت کرده باشد. کاش برایت می گفتم لیلی  مادرم  که چه به روز فرهنگ بانوی ایل امده است. کاش برایت از شکوه های مادر می گفتم.
می دانی لیلی مادر، کاسه بهره های مادر خوابیده اند، شروه های مادرم دیگر اشک آور نیست، دیگر قلب های  نازک و پر از عاطفه نیستند به گمانم مقداری طلایی شده اند. لیلی مادر چاله گرمکنون مادر نیست، دو دونه و گرده روغنی نیست، شیر وره ونکار نیست. دیگر نکارها امنیت ندارند گاهی برای یک کاسه شیر کوتاه می شوند و گاهی گم می شوند.
لیلی مادر برگرد به دختران ایلم بگو که مادرم با تو چه گفت، بگو که تو چه با خود آورده ای اما مواظب باش در این سفر  دام هایی تجارتی و سیاستی زیادی بر سر راه توست. مبادا شیشه و گرد را به جای حلپه و برنجاس  و .... به تو ندهند. دختران ایل به تو نیاز دارند تا با تو درد دل کنند. قصه های  زیبا برایت بگویند.  انان به همزاد پاک و بی ریبا  نیازمندند خوش امدی
لیلی مادر خوش آمدی

*عضو هئیت علمی دانشگاه علوم پزشکی کهگیلویه و بویراحمد
نام شما

آدرس ايميل شما

ناشناس
Iran, Islamic Republic of
چه با احساس!!!
لیلی
Iran, Islamic Republic of
فقط میتونم بگم قلم فوق العاده ای دارید دکتر خرامین .باعث افتخار استان هستین.
سید یونس آبسالان
Iran, Islamic Republic of
جناب دکتر خرامین عزیز،سلام،،با دل پر مهرم به نیابت از دل چوبین لیلی،هزاران دعاباخلوص همه مادران عروسک ایل ،قلم واحساست را می ستایم،بی شک مواضع وتراوشات شاعرانه شما در رگهای چوبین عروسک ایل جانی دوباره،به نماد عاشقانه ی بویگ های در انتظارخلوت حجله های عاشقانه رادوباره به مکاشفه دعوت نموده اید،بر شماواین خلوت و خلوص کدخدا باشید تا خدا....!!!!
بی شک عمل ونیت دوست عزیز و نکته سنج مان جناب هاشمی ستودنی ست ویقین دارم در این مهم نیت و هوس انتفاع مالی نبوده است.
ارادتمند همیشگی شما: سید یونس آبسالان
دکتر شیرعلی خرامین
Iran, Islamic Republic of
برادر عزیز؛ وزین؛شیوا قلمم جناب اقای آبسالان سلام
بسیار بسیار ممنون از الطاف زیباو کریمانه ای که نسبت به اینحانب داشته اید. حقیقتا کلام شما چه شفاها و چه مکتوب دل همه ارادتمندان به ادبیات منظوم و منثور را به رقص وامی دارد. کلامت برایم دلنشین و زیبا و دلنواز بود. راستش دلم برای ایلم تنگ شده بود برای نکار مادر؛ برا‌ چاله گرمکنون؛ برا گلال گلال او برد. ابتکار استثنایی عزیز بزرگوار جناب. هاشمی برای طرح لیلی ایل بهانه بود.تبریک میگویم به شما به هاشمی خوش ذوق و عزیر و همه کسانی که در این طرح لیلی مادر دستی داشته اند از دور دست همه را به رسم ادب می بوسم. انچه در پابان اورده بودم ذمر یاد آوری بود که لیلی اگر به دست تجارت رفت غارتش می کنن د. وگرنه می دانم هم شما و هم هاشمی عزیز ؛ بالاترین ثروتتان عشق به مردم و ایل بوده است
صدیقه برفی نژاد
Iran, Islamic Republic of
سلام بر شما خداقلمتان را یاری دهد
قسم به اشکهای از سرسوزپنهانی لیلی های محکوم به اجبار ایلم که از ته دل گریه کردم...چقدر زیبا نوشتید!!!!!!!!۱
یاد لیلی هایم به خیر
نظري
Iran, Islamic Republic of
از زاویه دید خودم نمی دانستم چه کار خوب و بزرگی انجام شده زمانی که یادداشت شما خرامین فرهیخته را خواندم و به پستوی ذهنم خاطرات کودکیم را جستجو کردم دیدم کلی خاطره فراموش شده دارم خیلی باارزشند و من از انها بی اطلاعم بی اختیار جلو که می رفتم از درون گریستم هیبت مردانه ام اجازه نداد اشک هایم را نشان دهم. چه سرمایه هایی که داریم ولی بی اطلاعیم. یاد خاطرات خارج کشور افتادم که دختر گلم چقدر به باربی علاقه مند بود و کلکسیون انها را تهیه می کرد تازه فهمیدم خاطرات مرا به همراه دارد و من بی اطلاع. دوباره سه باره و ... خواندم و هی به گذشته سفر کردم . چه دوران قشنگی بود و ما نمی دانستیم.
نظري
Iran, Islamic Republic of
از زاویه دید خودم نمی دانستم چه کار خوب و بزرگی انجام شده زمانی که یادداشت شما خرامین فرهیخته را خواندم و به پستوی ذهنم خاطرات کودکیم را جستجو کردم دیدم کلی خاطره فراموش شده دارم خیلی باارزشند و من از انها بی اطلاعم بی اختیار جلو که می رفتم از درون گریستم هیبت مردانه ام اجازه نداد اشک هایم را نشان دهم. چه سرمایه هایی که داریم ولی بی اطلاعیم. یاد خاطرات خارج کشور افتادم که دختر گلم چقدر به باربی علاقه مند بود و کلکسیون انها را تهیه می کرد تازه فهمیدم خاطرات مرا به همراه دارد و من بی اطلاع. دوباره سه باره و ... خواندم و هی به گذشته سفر کردم . چه دوران قشنگی بود و ما نمی دانستیم.
مصایب اعتمادزدایی میان دولت و مردم ( به قلم؛ محسن خرامین )

مصایب اعتمادزدایی میان دولت و مردم ( به قلم؛ محسن خرامین )

«اعتماد» از عناصر لازم‌ و ابتدایی حکومت‌داری است که حکومت‌ها باید در خلق و حفظ آن گام ...
اگر بایدن پیروز شود...

اگر بایدن پیروز شود...

بايدن با مطرح کردن بحث موشک‌ها، قصد توافق دارد و قطعا ايران هم خطوط قرمزي براي مذاکره ...
اصلاح‌طلبان در سه راهی انتخاب

اصلاح‌طلبان در سه راهی انتخاب

حزب ندای ایرانیان هم یک طیف نواصلاح‌طلب محسوب می‌شود خواهان حضور در رقابت‌های انتخاباتی ...
1