مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛جمال مظفری**
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
دلم که میگیرد غمهای دلم را با اشک قلم به دست نسیم میسپارم یا به جوی آب تا به قول سهراب سپهری فروشوید اندوه دلم. نمیدانم چرا روز معلم و هفته معلم که میشود به جای خوشحالی و شادمانی دلم میگیرد. نه از باب تنگی معیشت و سایر امکاناتی که سایرین دارند و جامعه فرهنگی از آن بینصیبند، بلکه از بابت قدر و منزلتی که نگه داشته نمیشود.
نمیدانم شما همکار فرهنگی محترمی که خواننده این سطور میباشید تاکنون از دانش آموزان خود هدیه روز معلم دریافت نمودهاید یا نه؟ و یا شما شهروند عزیزی که فرزندتان خوشه چین خرمن معرفت همین جامعه فرهنگی است، تاکنون برای معلم فرزند خود هدیه روز معلم خریداری کردهاید یا نه؟
یا عصر روز یازدهم اردیبهشت که فردای آن به اصطلاح روز معلم است سری به مغازههای شهر زدهاید و والدینی را که سرگرم خرید کادوی روز معلم هستند مشاهده نمودهاید؟ یا میتوانید حدس یزنید که بعضی از اولیا تا بخواهند یک خودکار، بشقاب و... به عنوان هدیه بخرند چه سرکوفتی به جامعه زحمتکش فرهنگی میزنند و چه جملات ناصوابی نثار این پاسداران حریم فرهنگ و ادب میکنند؟
یا آن دانش آموز بخت برگشتهای که با هزار امید و آرزو و تعلق خاطر قلبی که به معلم خود دارد و به پاس حرمت معلم خود دوست دارد ادای دینی کرده باشد، چه قدر سرزنش میشود و سرکوفت میخورد؟
شاید جملات قصار من گویای عمق این عمل قبیح نباشد اما همین قدر بدانیم که در گذشته نه چندان دور که بیشتر همین اولیا روی همین نیمکتها مینشستند و کلام معلم برایشان وحی منزل بود و یا در گذشته کمی دورتر وقتی پای حرمت معلم به میان میآمد همگان با دیده منت میپذیرفتند و به پاس حرمت معلم خود با چه شوق و ذوقی هدیهای را تقدیم معلم خود میکردند.
با چه خلوص نیتی این کار را انجام میدادند. گاهی وقتها یک کاسه ماست و یا دو سه عدد تخم مرغ همه سرمایه یک خانواده برای تقدیم به اقا معلم بود. خانواده با یک دنیا عشق و ارادت تقدیم میکرد و معلم با لبی خندان و با رضایت قلبی میپذیرفت.
نه خانواده دانش آموز را سرزنش میکرد و معلم را تشنه دریافت هدیه میدانست و نه معلم خود را محتاج به دریافت چنین هدیهای. بزرگترین هدیه برایش خندهای بود که از سر شوق و رضایت بر لب دانش آموز و خانوادهاش نقش میبست.
هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که اردیبهشت سال ۱۳۶۹ پدر سالخوردهای که در روستای سرگچ بهمئی سردسیر با وجودی که فرزندی در مدرسه نداشت و تنها از سر عشق و علاقه به جامعه فرهنگی پذیرای ما در منزل مسکونی خود شدند و چون خبری از قاشق و چنگال نبود لگن و آفتابه آورد و با اصرار فراوان آب روی دست ما ریخت و ما را به سفره پربرکتش دعوت نمود.
چه چیزی میتوانست پیرمرد کهنسالی که همسن پدربزرگ من بود را وادار نماید که دست جوان خام و نپختهای را که تازه هجده بهار از عمرش گذشته بود را با افتخار بشوید. آیا جز علاقه به جامعه فرهنگی و پاسداشت مقام معلم دلیل دیگری میتوانست داشته باشد؟ آیا میتوان برای این کار قیمت و بهایی تعیین کرد؟ نه من که نمیتوانم باور کنم که بشود برای کار آن پدر بزرگواری که نمیدانم الان درقید حیات هستند یا نه قیمتی تعیین کرد و آن را با هدیههای گرانبهای امروزی البته از لحاظ مادی مقایسه کرد.
آنچه در هر هدیه دادن و گرفتنی مهم است داشتن خلوص نیت میباشد؛ نه اینکه از روی اجبار و یا چشم هم چشمی همکلاسان و همسایهها باشد.
فرهنگی عزیز حرمت هر امامزادهای دست متولی آن است. جسارتا برای خود قیمت تعیین نکنید و ارزش خود را با یک دست قاشق و چنگال و دو دست استکان چینی و چه میدانم حتی سکه تمام بهار آزادی پایین نیاورید. اجازه ندهید دیگران روی شما قیمت بگذارند. لطفا بیشتر مراقب باشیم و مینای خوش رنگ و لعاب معلمی خود را ارزان نفروشیم. با عزت نفس زندگی کنیم و در هر کوی و برزنی دم از فقر و نداری نزنیم.
نیازی نیست در روز و هفته معلم نزد دیگران محبت را گدایی کنیم. ما پذیرفتهایم که معلم باشیم، پس باید با همه سختیهایش بسازیم. خود را نقد کنیم و بیسبب برای هدیهای ناقابل خود را وام دار دیگران نکنیم تا مبادا در معذورات اخلاقی گیر بیفتیم و خدای ناخواسته حقی را ناحق کنیم.
بیایید کیمیای هستی خود را با دست خود به مس مبدل نکنیم.
راستی معلم عزیز روزت مبارک.
در وقت تنگدستی در عیش کوش و مستس کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
** جمعی فرهنگیان شهرستان گچساران
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
دلم که میگیرد غمهای دلم را با اشک قلم به دست نسیم میسپارم یا به جوی آب تا به قول سهراب سپهری فروشوید اندوه دلم. نمیدانم چرا روز معلم و هفته معلم که میشود به جای خوشحالی و شادمانی دلم میگیرد. نه از باب تنگی معیشت و سایر امکاناتی که سایرین دارند و جامعه فرهنگی از آن بینصیبند، بلکه از بابت قدر و منزلتی که نگه داشته نمیشود.
نمیدانم شما همکار فرهنگی محترمی که خواننده این سطور میباشید تاکنون از دانش آموزان خود هدیه روز معلم دریافت نمودهاید یا نه؟ و یا شما شهروند عزیزی که فرزندتان خوشه چین خرمن معرفت همین جامعه فرهنگی است، تاکنون برای معلم فرزند خود هدیه روز معلم خریداری کردهاید یا نه؟
یا عصر روز یازدهم اردیبهشت که فردای آن به اصطلاح روز معلم است سری به مغازههای شهر زدهاید و والدینی را که سرگرم خرید کادوی روز معلم هستند مشاهده نمودهاید؟ یا میتوانید حدس یزنید که بعضی از اولیا تا بخواهند یک خودکار، بشقاب و... به عنوان هدیه بخرند چه سرکوفتی به جامعه زحمتکش فرهنگی میزنند و چه جملات ناصوابی نثار این پاسداران حریم فرهنگ و ادب میکنند؟
یا آن دانش آموز بخت برگشتهای که با هزار امید و آرزو و تعلق خاطر قلبی که به معلم خود دارد و به پاس حرمت معلم خود دوست دارد ادای دینی کرده باشد، چه قدر سرزنش میشود و سرکوفت میخورد؟
شاید جملات قصار من گویای عمق این عمل قبیح نباشد اما همین قدر بدانیم که در گذشته نه چندان دور که بیشتر همین اولیا روی همین نیمکتها مینشستند و کلام معلم برایشان وحی منزل بود و یا در گذشته کمی دورتر وقتی پای حرمت معلم به میان میآمد همگان با دیده منت میپذیرفتند و به پاس حرمت معلم خود با چه شوق و ذوقی هدیهای را تقدیم معلم خود میکردند.
با چه خلوص نیتی این کار را انجام میدادند. گاهی وقتها یک کاسه ماست و یا دو سه عدد تخم مرغ همه سرمایه یک خانواده برای تقدیم به اقا معلم بود. خانواده با یک دنیا عشق و ارادت تقدیم میکرد و معلم با لبی خندان و با رضایت قلبی میپذیرفت.
نه خانواده دانش آموز را سرزنش میکرد و معلم را تشنه دریافت هدیه میدانست و نه معلم خود را محتاج به دریافت چنین هدیهای. بزرگترین هدیه برایش خندهای بود که از سر شوق و رضایت بر لب دانش آموز و خانوادهاش نقش میبست.
هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که اردیبهشت سال ۱۳۶۹ پدر سالخوردهای که در روستای سرگچ بهمئی سردسیر با وجودی که فرزندی در مدرسه نداشت و تنها از سر عشق و علاقه به جامعه فرهنگی پذیرای ما در منزل مسکونی خود شدند و چون خبری از قاشق و چنگال نبود لگن و آفتابه آورد و با اصرار فراوان آب روی دست ما ریخت و ما را به سفره پربرکتش دعوت نمود.
چه چیزی میتوانست پیرمرد کهنسالی که همسن پدربزرگ من بود را وادار نماید که دست جوان خام و نپختهای را که تازه هجده بهار از عمرش گذشته بود را با افتخار بشوید. آیا جز علاقه به جامعه فرهنگی و پاسداشت مقام معلم دلیل دیگری میتوانست داشته باشد؟ آیا میتوان برای این کار قیمت و بهایی تعیین کرد؟ نه من که نمیتوانم باور کنم که بشود برای کار آن پدر بزرگواری که نمیدانم الان درقید حیات هستند یا نه قیمتی تعیین کرد و آن را با هدیههای گرانبهای امروزی البته از لحاظ مادی مقایسه کرد.
آنچه در هر هدیه دادن و گرفتنی مهم است داشتن خلوص نیت میباشد؛ نه اینکه از روی اجبار و یا چشم هم چشمی همکلاسان و همسایهها باشد.
فرهنگی عزیز حرمت هر امامزادهای دست متولی آن است. جسارتا برای خود قیمت تعیین نکنید و ارزش خود را با یک دست قاشق و چنگال و دو دست استکان چینی و چه میدانم حتی سکه تمام بهار آزادی پایین نیاورید. اجازه ندهید دیگران روی شما قیمت بگذارند. لطفا بیشتر مراقب باشیم و مینای خوش رنگ و لعاب معلمی خود را ارزان نفروشیم. با عزت نفس زندگی کنیم و در هر کوی و برزنی دم از فقر و نداری نزنیم.
نیازی نیست در روز و هفته معلم نزد دیگران محبت را گدایی کنیم. ما پذیرفتهایم که معلم باشیم، پس باید با همه سختیهایش بسازیم. خود را نقد کنیم و بیسبب برای هدیهای ناقابل خود را وام دار دیگران نکنیم تا مبادا در معذورات اخلاقی گیر بیفتیم و خدای ناخواسته حقی را ناحق کنیم.
بیایید کیمیای هستی خود را با دست خود به مس مبدل نکنیم.
راستی معلم عزیز روزت مبارک.
در وقت تنگدستی در عیش کوش و مستس کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
** جمعی فرهنگیان شهرستان گچساران