کبنا ؛سیدعلی عباس محدث
این روزها خبری را در سایتهای استانی و روزنامههای محلی مرور میکنیم که میتوانست دوباره غیرت و حمیت مردان روزهای سخت این استان را درخشانتر نشان دهد. «نشان درجه یک نصر، بر سینه سردار هم استانی». در این ایام که روز شهید را داشتیم و ایام شهادت مادر مکتب علوی است، نشان نصر و ظفر و فتحِ شهدای استان، بر سینه فرماندهی شهدایمان خوش میدرخشد. چه نیکو مقامی را در نیک ایامی از فرماندهی کل قوا دریافت کردیم. یقیناً خوشحالتر از بسیجیان، آزادگان و جانبازان دوران دفاع مقدس و خانوادههای معظم شهدا، کسی را نداریم.
سردار عزیز:
از شوقِ این افتخار بر خود میبالم. کم محلی برخی نابخردان دنیا طلب، از ذهنم پاک شد. خاطرات فراموش نشدنی شلمچه، آبادان، کردستان، کوههای گَردرَش، تپه جنگلی، کربلای ۴ و ۵، دریاچه ماهی و همه رشادتهایی که اصیلترین فرشتگان دهه ۶۰ آفریدند، دوباره بر ذهنمان نقش بست. دوباره فکر بسیجان استان، رنگ عشق گرفت. آنچه بر سینهات نشاندند، مُهر تأیید ولی امر مسلمین بود بر جان فشانی فرزندان کم نام و نشانِ استانی که درخشانترین صفحات تاریخ جنگ تحمیلی را برای ملت ورق زدند. این مدال، برگرفته از آرزوهایی بود که شما فرمانده لایق و ما بسیجان عاشق در آن روزها داشتیم. روزی که خون بود و دود، خاک و خلق حماسه، گلوله بود و گلهای پرپر، دنیا بود و یک ملتِ تنها، موشکهای سهمگین غرب و بمبهای شیمیایی اروپا و هواپیماهای فرانسوی و آمریکایی و پولهای بیشمار شیخ نشینان بود و شما و من و همهی ماهایی که به عدد اندک بودیم و حول یک محور آنهم «الله اکبر»، ناصر و فاتح بر میگشتیم. آرزویمان «وحدت کلمه» بود. آمالمان «سربلندی ملت» بود. هدفمان «قرب الی الله» بود. مسیر «شهادت» راهی بود که خط سرخ حسین (ع) را در کل جامعه ساتع کرده بود. و اکنون که این مدال را نشاندند، نشان از بینام و نشانها دادند. نشان از کسانی دادند که میتوانستند باشند و میلیاردر باشند، میتوانستند باشند و نعرهی دنیا طلبی سر دهند. میتوانستند باشند و ویلاهای آنچنانی داشته باشند. میتوانستند باشند و از دانشگاههایی که مثل دکههای آدامس فروشی مدرک دکتر و مهندس و پرفسور میدهند، مدرک بگیرند. میتوانستند باشند و پرادو و وراکروز و پورشه و... داشته باشند. میتوانستند باشند، ولی نخواستند باشند تا این سیمای جدید مردانگی کسانی را ببینند که دهها پوستر را در بلبوردهای شهرمان برای موفقیت جناب آقای دکتر..... در انتخابات نصب میکنند ولی عرضهی یک متر پارچه را در وصفِ نشانِ نصرِ سردارشان ندارند. نخواستند باشند تا قهرمانی مثل سردار شهید ستار اورنگ، هزاران کیلومتر از این استان، با مُهر تأیید رشادت از دیار زینب کبری (ص) بر گلویش، به وطن بر گردد و زنده کند یاد زندگانی را که هرگز نخواهند مُرد.
ولی باز هم لیاقت میخواهد تا لایق نصر یک باشی. لیاقت میخواهد تا در دنیای طمع ورزی و زر و زورطلبی باشی و به همه پشت پا زنی و شایسته تقدیرِ نشانِ فرماندهی باشی. باید ظفرمند بود تا وارستهی نشان نصر باشی. باید منیتها را فتح کرده باشی تا سزاوار نصر یک باشی. متأسفم که اگر بیش از این، حرف دلم را بگویم و عقدهی مانده در گلویم را بیان کنم، کم نیستند کسانی که حرفم را نمیفهمند و از دلِ پر آشوب بسیجیانت بیخبرند و فکر میکنند که پشت این نشانِ لیاقت و سرافرازی، ویلایی در آنتلیا و یا سفری به دور دنیا یا بورسی در فلان دانشگاه، یا خورجینی از سکه و طلا و یا دیگر بخشندگیهایی که برای خود دارند را دریافت کردهای. به فهم آنها کاری ندارم و این خوشحالی و مسرت بیحد و حصر خود و همه بسیجیان و رزمندگان هم استانی را با سربلندی و افتخار اعلام نموده و به همه خانوادههای ایثارگران، جانبازان و آزدگان، مردم فهیم و قدرشناس استان و جنابعالی و خانواده مکرمتان تبریک عرض نموده و از خداوند سبحان طول عمر با عزت را برای مقام عظمای ولایت و نصر و ظفر را برای جنابعالی و همه سربازان و رزمندگان جهان اسلام و توسعه و پیشرفت کافی و وافی را برای ملت ایران بویژه استان کهگیلویه وبویراحمد، مسئلت دارم.
این روزها خبری را در سایتهای استانی و روزنامههای محلی مرور میکنیم که میتوانست دوباره غیرت و حمیت مردان روزهای سخت این استان را درخشانتر نشان دهد. «نشان درجه یک نصر، بر سینه سردار هم استانی». در این ایام که روز شهید را داشتیم و ایام شهادت مادر مکتب علوی است، نشان نصر و ظفر و فتحِ شهدای استان، بر سینه فرماندهی شهدایمان خوش میدرخشد. چه نیکو مقامی را در نیک ایامی از فرماندهی کل قوا دریافت کردیم. یقیناً خوشحالتر از بسیجیان، آزادگان و جانبازان دوران دفاع مقدس و خانوادههای معظم شهدا، کسی را نداریم.

سردار عزیز:
از شوقِ این افتخار بر خود میبالم. کم محلی برخی نابخردان دنیا طلب، از ذهنم پاک شد. خاطرات فراموش نشدنی شلمچه، آبادان، کردستان، کوههای گَردرَش، تپه جنگلی، کربلای ۴ و ۵، دریاچه ماهی و همه رشادتهایی که اصیلترین فرشتگان دهه ۶۰ آفریدند، دوباره بر ذهنمان نقش بست. دوباره فکر بسیجان استان، رنگ عشق گرفت. آنچه بر سینهات نشاندند، مُهر تأیید ولی امر مسلمین بود بر جان فشانی فرزندان کم نام و نشانِ استانی که درخشانترین صفحات تاریخ جنگ تحمیلی را برای ملت ورق زدند. این مدال، برگرفته از آرزوهایی بود که شما فرمانده لایق و ما بسیجان عاشق در آن روزها داشتیم. روزی که خون بود و دود، خاک و خلق حماسه، گلوله بود و گلهای پرپر، دنیا بود و یک ملتِ تنها، موشکهای سهمگین غرب و بمبهای شیمیایی اروپا و هواپیماهای فرانسوی و آمریکایی و پولهای بیشمار شیخ نشینان بود و شما و من و همهی ماهایی که به عدد اندک بودیم و حول یک محور آنهم «الله اکبر»، ناصر و فاتح بر میگشتیم. آرزویمان «وحدت کلمه» بود. آمالمان «سربلندی ملت» بود. هدفمان «قرب الی الله» بود. مسیر «شهادت» راهی بود که خط سرخ حسین (ع) را در کل جامعه ساتع کرده بود. و اکنون که این مدال را نشاندند، نشان از بینام و نشانها دادند. نشان از کسانی دادند که میتوانستند باشند و میلیاردر باشند، میتوانستند باشند و نعرهی دنیا طلبی سر دهند. میتوانستند باشند و ویلاهای آنچنانی داشته باشند. میتوانستند باشند و از دانشگاههایی که مثل دکههای آدامس فروشی مدرک دکتر و مهندس و پرفسور میدهند، مدرک بگیرند. میتوانستند باشند و پرادو و وراکروز و پورشه و... داشته باشند. میتوانستند باشند، ولی نخواستند باشند تا این سیمای جدید مردانگی کسانی را ببینند که دهها پوستر را در بلبوردهای شهرمان برای موفقیت جناب آقای دکتر..... در انتخابات نصب میکنند ولی عرضهی یک متر پارچه را در وصفِ نشانِ نصرِ سردارشان ندارند. نخواستند باشند تا قهرمانی مثل سردار شهید ستار اورنگ، هزاران کیلومتر از این استان، با مُهر تأیید رشادت از دیار زینب کبری (ص) بر گلویش، به وطن بر گردد و زنده کند یاد زندگانی را که هرگز نخواهند مُرد.
ولی باز هم لیاقت میخواهد تا لایق نصر یک باشی. لیاقت میخواهد تا در دنیای طمع ورزی و زر و زورطلبی باشی و به همه پشت پا زنی و شایسته تقدیرِ نشانِ فرماندهی باشی. باید ظفرمند بود تا وارستهی نشان نصر باشی. باید منیتها را فتح کرده باشی تا سزاوار نصر یک باشی. متأسفم که اگر بیش از این، حرف دلم را بگویم و عقدهی مانده در گلویم را بیان کنم، کم نیستند کسانی که حرفم را نمیفهمند و از دلِ پر آشوب بسیجیانت بیخبرند و فکر میکنند که پشت این نشانِ لیاقت و سرافرازی، ویلایی در آنتلیا و یا سفری به دور دنیا یا بورسی در فلان دانشگاه، یا خورجینی از سکه و طلا و یا دیگر بخشندگیهایی که برای خود دارند را دریافت کردهای. به فهم آنها کاری ندارم و این خوشحالی و مسرت بیحد و حصر خود و همه بسیجیان و رزمندگان هم استانی را با سربلندی و افتخار اعلام نموده و به همه خانوادههای ایثارگران، جانبازان و آزدگان، مردم فهیم و قدرشناس استان و جنابعالی و خانواده مکرمتان تبریک عرض نموده و از خداوند سبحان طول عمر با عزت را برای مقام عظمای ولایت و نصر و ظفر را برای جنابعالی و همه سربازان و رزمندگان جهان اسلام و توسعه و پیشرفت کافی و وافی را برای ملت ایران بویژه استان کهگیلویه وبویراحمد، مسئلت دارم.
سردار عظیمی فر اینقدر بزرگ هست که نیاز به بنر و پلاکارد ندارد او سرباز ولایت ست