کبنا ؛جاسم دانشور
(این مطلب واقعی و همراه طنز می باشد خواندن آن کاملاً دلبخواهی اما خالی از لطف نیست)
یا باید دل شیر داشته باشی یا زور رستم یا اینکه مثل اسفندیار رویین تن باشی که بخوای راجع به شهردار و شهرداری حرف بزنی اصلاً هر چیزی پیشوند و پسوندش دار باشه قابل تامله. خود (دار) که آدم را یاد منصور حلاج می اندازه. اما شهردار اول آدم رو به فکر توسعه و آبادانی می اندازه ولی بیشتر از همه چیزی که آدمو تکان میده عوارض شهرداریه خیلی وقت پیش تیتری در سایت خواندم مبنی بر اینکه زینل زاده شهردار محترم احتمالاً کاندیدای انتخابات میشه.
حقیقتش اول دوست دارم زینل زاده کارهای نیمه تمامشو تو شهرداری تمام کنه دکتر تاج گردون هم به اهدافش حداقل در یک دوره نمایندگی دیگه برسه بعد هر تغییراتی می خواد صورت بگیره به خصوص در شهرداری که چهره های جوان و توانمندی برای احراز این پست وجود دارد.
صف نمایندگی هم ببینیم قرعه به نام چه شخص یا اشخاصی می افته شاید هم در تهران این قرعه کشی صورت بگیرد. خلاصه بر خلاف میل ما شاید خود زینل زاده دوست داشته باشدنماینده شود. باز با خودم فکر می کردم بابا او که نگفته از کجا کاندیدا خواهد شد شاید در تهران بخواهد کاندیدا شود. اما باز کارهایش نیمه تمام می ماند با خودم مدت ها کلنجار می رفتم آقا نباید بره؟ کجابره؟
باید بمونه شهردار باشه تاج گردون هم نماینده باشه، یعنی چی؟! کاغذ و قلم رو برمی داشتم شروع می کردم به نوشتن و گستاخی به زینل زاده دل زده بودم به دریا گفتم هرچی دلش می خواد عوارض بگیره دو برابر بگیره سه برابر بگیره نباید کاندیدا بشه اون هم در گچساران.
مطلب تمام می شد شب می رفتم تو رختخواب یه مرتبه به خودم نهیب می زدم نانت نبود آبت نبود سر به سر شهردار گذاشتنت چی بود می دونی برا طرحت چقدر عوارض باید بدی؟ صبح که می شد بلند می شدم همه نوشته ها رو پاره می کردم بعد هم آتش می زدم که هیچ اثری ازشان نماند و آزمایش DNA هم نتونه تشخیص بده چی نوشته بود.
یه دفعه یادم آمد فکر کنم طرح من از عوارض شهرداری معاف باشه خوشحال و سرحال ظهر برگشتم خونه گفتم شهردار کیه عوارض چیه؟ سبحان (اسم پسرم) بسته کاغذ A4 با چند تا خودکار بیار. گفت شاهنامه می خوای بنویسی؟ گفتم یه چیزی آنطرف تر.
خلاصه شروع کردم به نوشتن از شهرداری از شهردار از عوارض از جریمه از کاندیدا شدن شهردار (پس از استعفا) تا زیر گذر و رو گذر و دریاچه مصنوعی نیمه تمام که باید تمام بشه آقا بعد هرجا می خوای بری برو. بزار تاج گردون هم پتروشیمی افتتاح کنه بعد بیا نمایده بشو. دیگه خیالم راحت بود از عوارض معافم شهردار می خواد چکار کنه؟ نوشتن نصفش ماند برای شب و خلاصه بعدش خوابیدن و تصمیم به ارسال و روی سایت کبنا نیوز.
صبح برای ارسال دو دل و سه دل و نه چهار دل شدم. گفتم کار از محکم کاری عیب بر نمیداره یه سوال راجع به عوارض بکنم بعد بفرستم روی سایت ساعت ۸ رفتم شهرداری واحد مربوطه راجع به طرح صحبت کردم و معافیت این طرح از عوارض.
معاون محترم فرمودند این معافیت از عوارض مدتیه لغو شده. نمی دونم تصویر یخ زده آبشار نیاگارا رو دیدید یا نه؟ فقط نمی دونم چه جور رسیدم خونه و نوشته ها دوباره پاره تو بالکن زیر آتش یک آبکش هم روش که خدایی ناکرده یک کلمه هم سالم بیرون نزنه و طبق معمول آزمایش DNA هم مشخص نکنه چی بود.
چند روزی گذشت رفتم شهرداری برای مجوز نقشه آقای رمضان زاده مرخصی تشریف داشتند مدتی آقای خاوری جای ایشان بودند ۲ ماهی معطل ماندم برای بازدید البته یک ماهش تعطیلات عید بود.عصر یک روز جمعه از شهرداری آقای خاوری زنگ زدند ساعت ۷ صبح فردا روی زمین باشید با شهردار محترم برای بازدید می آییم. قبل از ۷ سر زمین بودم حدود ۱۰ قلاده سگ آنجا بود خوشبختانه در گچساران با سگ ها نا مهربانی نمی کنند.
اما دلم می خواست شهردار محترم ببیند چند قلاده سگ تجمع کرده اند و تکلیف شهرداری این وسط چیه؟ یقیناً شهر دار محترم می گفتند آقا اینجا خارج از محدوده شهر هست.
اگه سوال می کردم پس چرا برا عوارض نمی گین خارج از محدوده شهره نمی دونم چه اتفاقی می افتاد و خیلی دلم می خواست بگم آقای شهردار این ها شب ها میان توی مناطق مسکونی مثل مجتمع آپارتمان ها چندتا هم از این سگ ها تو انبار اداره آب هستند که رئیس محترم به جای اشتغال زایی و اینکه چند نفر رو به عنوان نگهبان اداره ی مربوطه به اشتغال مشغول کنه با اجیر کردن چندتا قلاده سگ کار خودشو راحت کرده بی توجه به اینکه این سگ ها تا صبح همراه دوستاشون که پشت دیوار به دلداری اشون میان تا صبح کنسرت اجرا می کنن و امان را از مردم گرفتن. بگذریم.
تا ساعت ۸ نه شهردار تشریف آورد نه مهندس خاوری گفتم تا ساعت ۹ پیدا میشن رفتم چندتا نوشیدنی بگیرم آمدند جای صبحانه پذیرایی کنم (قبل از ماه رمضان) نمی دانستم چی دوست دارن برای خودم کوکاکولا گرفتم شهردار می دانستم بیرون چیزی میل نمی فرمایند ولی برای خاوری یک (کانادا) سفارش دادم و چند تا کیک معمولی.
برگشتم سر زمین ساعت از ۹ هم گذشت خبری نشد زنگ زدم مهندس خاوری فرمودند آقای زینل زاده تشریف برده اند یاسوج همایش. رفتم خانه ایندفعه سبحان مدرسه بود و سر راه دو بسته کاغذ A4 گرفته بودم گذاشتم خانه رفتم شهرداری. دل پری داشتم ولی نه زینل زاده انجا بود و نه خاوری. با خودم گفتم باید ده صفحه برات بنویسم شهردار پیغام می دی برم سر زمین میری یاسوج باشه.
ببینم تو (شر) داری یا شهرداری آخه این چه وضعیه؟ شب شروع کردم به نوشتن طوری که پیش خودم می گفتم زینل زاده دیگه چی بخواد کاندیدا بشه چه نشه با رفتن این مطلب روی سایت استعفاشو داده نوشتن تمام شده و به رختخواب رفتم نمی دانم چند دقیقه یا چند ساعت گذشت خواب دیدم رفتم دفتر شهرار زینل زاده پشت میز نشسته بود تا منو دید مثل مین ضد تانک که منفجر می شه از صندلی بلند شد و فریاد زد این جواب زحمتای منه؟ شما قدر آدم رو نمی دونید ببینید چقدر چهره ی شهر تغییر کرده روز و شب ندارم،
استراحت ندارم به خاطر شما. حق ندارم برم مأموریت؟ خودتونو بزارید جای من،من هستم و یک شهر. مگه خرابی ها تمام میشه؟ نمی دونم اومدم داد بزنم،فریاد بزنم چی شد؟ یکدفعه از خواب پریدم عرقهامو خشک کردم به خودم گفتم تو عاقل بشو نیستی. این دفعه نگذاشتم به صبح بکشه همون نصف شب نوشته ها روبرداشتم رفتم تو بالکن فندک گذاشتم زیرش گفتم من باشم دیگه کار به کار شهردار داشته باشم آقا هر وقت دوست داشتی بیا، هر وقت دوست داشتی برو. هرکجا میلت کشید برو مسافرت. تور تابستونه، زمستونه.
عوارض بنویس جریمه بنویس ۲ برابر ۱۰ برابر. بگذریم هرچی بود این خواب خیریت داشت. این اتفاق تو بیداری می خواست بیافته از طریق خواب جلوش گرفته شد. حالا دیگه تو رختخواب رفته بودم از رفتار خودم یادم به یکی از کتاب های عزیز نسین (طنز نویس ترکیه) افتاد یک داستان داشت به نام (بله قربان) زندگی و درد دل یک کارمند بود که از رئیس اداره اش خیلی شاکی بود و هر دفعه به خودش جسارت می داد می گفت امروز باید با رئیس دعوا کنم اگه حرف زد میزنمش اما تا با رئیس روبه رو می شد و به او کاری می داد می گفت بله قربان و این بله قربان ادامه داشت تا بازنشست شد.
بعد از این قضیه مدتی طرف شهرداری نرفتم حتی فکر تصویر چهره ی شهردار آدمو مجبور به رعایت احتیاط می کنه خدایی نمی شه تشخیص داد کی خوشحاله و کی ناراحت. اگه یک بار بخنده فکر کنم تابلوش از تابلو (لبخند ژوکوند) بیشتر فروش بره.
بر حسب قضا بی میل و رضا بعد از پایان (همایش پایدار شهری)، همایشی که باعث شد توافق ایران با ۱+۵ در ضرب الاجل تعیین شده صورت نگیرد بله یک شوخی دکتر تاج گردون که گفتند (۰در مغازه حاج خدا دوست از دشکه (نخ) تا سانتریفیوژ وجود دارد) نوکیا آمانوو سرویس های اطلاعاتی بیگانه این موضوع را جدی گرفته و خواهان بازرسی از مغازه حاج خدا دوست شده اند و احتمالاً نام حاج خدا دوست به دانشمندانی که باید از طرف آژانس بین المللی اتمی مورد مصاحبه قرار بگیرند اضافه شده است.
موضوع هم به اینجا ختم نخواهد شد و یقیناً کار سنگ فرش خیابان شهید بلادیان با مشکل جدی مواجه خواهد شد چون هر گونه تغییر و ساخت و ساز اطراف مغازه حاج خدا دوست از طرف آژانس بین المللی اتمی و ۱+۵ به منزله تلاش برای از بین بردن آثار رادیواکتیو و فعالیت های اتمی تلقی خواهد شد.
به خصوص که بعد از آن همایش ماهواره ها مطمئناً خیابان شهید بلادیان و به خصوص مغازه حاج خدا دوست را شدیداً زیر نظر دارند و از این به بعد باید از حاج خدا دوست هم محافظت ویژه به عمل آید تا خدای نکرده موتور سواری، دوچرخه سواری از کنار اتومبیل او رد نشود.
زینل زاده شهردار در محوطه ورودی سالن ایستاده بود ۳ بار قول هوالله خواندم و یک آیه الکرسی و چند صلوات رفتم طرفش بعد از سلام و احوال پرسی گفتم آقای شهردار کار ما خیلی طول کشید. با جدیت گفت یکشنبه (روز های ملاقات عمومی شهردار) بیا تو که مشکلی نداری گفتم اتفاقاً مشکلم همینه که مشکلی ندارم. خدا رو شکل مشکلی ندارم ۴ ماه معطل ماندم.
خلاصه نشان به همان نشان نه روز یکشنبه بلکه شنبه رفتم با معاونان محترم صحبت کنم کمی جلوتر باشم آقای رمضان زاده گفتند سه شنبه تشریف بیاورید با هم برویم پیش شهردار؟!!! باور نکردم گفتم یعنی فردا یکشنبه شهردار نیستند؟ گفتند خیر رفتم دفتر شهردار از مسئول دفتر سوال کردم گفتند بله شهردار تا روز سه شنبه نیستند تشریف برده اند تهران. واقعاً شاکی شده بودم از شهرداری اومدم بیرون گفتم من میدونم و شهردار و شردار و شهرسازی و شرسازی.
تا برسم خونه گفتم راستی یه چیزایی شنیدم گفتند احتمالاً زینل زاده شهردار یکی از مناطق تهران خواهند شدشاید ... اصلاً شاید گفته یکشنبه بیا منظورش تهران بوده باز گفتم نه بابا بالاخره پیگیری کردم نتیجه گرفتم برای مأموریت اداری تشریف برده اند تهران اما این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نبود. تند ترین مطالب رو علیه شهردار نوشتم خلاصه و مفید اما کوبنده،ویرانگر.
تأثیرگذار فقط یک صفحه اما هر خط مثل رگبار مسلسل بودهر کلمه هم مثل یک نارنجک که برای انهدام سیاسی یک نفر کافی بود. تا شب ده ها بار مطالب را خواندم هر جا کلمه ای ملایم بود خط زدم و کلمه ای آتشین جایگزین کردم آخرین بار که مطلب را خواندم برعکس کردم و گذاشتم روی چند تا کتاب توی اتاقم و مطمئن تر از همیشه رفتم خوابیدم. صبح که شد دلم به شور افتاد یاد خوابی که دیده بودم و اینکه هزار و یک کار با شهردار دارم گفتم برای آخرین بار باز هم مطلب را آتش می زنم (بله قربان) اما دفعه ی بعد من می دونم و شهردار.
ولی هرچی اطراف کتاب ها،بین کتاب ها و زیر کتاب ها رو نگاه کردم اثری از نامه یک صفحه ای علیه شهردار ندیدم. سریع ذهنم متوجه سبحان شد احتمالاً برای برداشتن کاغذ A4 اشتباهی اونو برداشته و به مدرسه برده از ترس اینکه برگه رو کسی نبینه و به شهردار بگه فوری زنگ زدم به سبحان پسرم جواب نداد. بعد از چند دقیقه خودش زنگ زد گفت سرکلاس بودم کار داشتی گفتم آره بابا یک برگه اشتباه بردی.
گفت اون که راجع به شهردار نوشتی؟ گفتم آره. گفت کم راجع به .... و .... نوشتی حالا مونده شهردار؟ نمیدم مگر اون چیزی که گفتم برام بخری! گفتم چشم هر چیز دیگه هم می خوای بگو بخرم بابا این مطلب آزمایشی بود برای شوخی نوشتم گفت خوب حالا من هم آزمایشی می برمش پیش شهردار. بد موقعی منو گیر آورده بود گفتم بابا شوخی بسه درست نیست. گفت خوب اگه درست نیست چرا نوشتی؟
گفتم حق با تو الان میام مدرسه ازت می گیرم. گوشی رو قطع کردم رفتم طرف مدرسه از مدیر خواستم سبحان بیاد جلوی کلاس و مطلب رو ازش گرفتم با خودم گفتم تا اینجا اومدم از درس هاش یه سوالی بکنم. معلمش گفت متوسطه اتفاقاً الآن کلاس انشاء داشتیم مطلب خوبی راجع به شهردار نوشته بود!!! یهو خشکم زد مات و مبهوت به معلم نگاه می کردم ولی جلو اون همه دانش آموز نمی تونستم چیزی بگم تو دلم گفتم سبحان من می دونم و تو. رفتم اتاق مدیر که آدم با تجربه ای بود همه ی قضایا رو براش تعریف کردم و گفتم لطفاً کنترل کنید موضوع از مدرسه بیرون نره.
از مدرسه بیرون اومدم و دست نوشته توی دستم مثل سرب داغ آزارم می داد. با خودم می گفتم اصلاً شهردار برای چیه؟ مگه شهر ما خانه ی ما نیست؟ آدم که برا خونش عوارض نمی ده، جریمه نمی ده. اما وقتی عاقلانه فکر می کردم می گفتم نه بابا شهردار اگه نباشه خودمونم تو شهر نمی تونیم بمونیم. چند روزی مجدداً طرف شهرداری نرفتم یعنی جرأت نداشتم نگران بودم از موضوع تو مدرسه چیزی درز کرده باشه اما خدا را شکر انگار خبری نبود ولی همیشه با خودم فکر می کردم مطلب روی سایت رفته؟ نرفته؟
خواب دیدم نه بیدار بودم بالاخره یک روز دل به دریا که هیچ دل به اقیانوس زدم گفتم امروز باید تکلیفم روشن بشه شهردار که شهردار. جریمه که جریمه. عوارض که عوارض! بهتر از اینهمه دلهره و جنگ اعصاب و بلاتکلیفیه. مرگ یه بار شیون هزار بار. از راهرو شهرداری خواستم برم بالا دیدم جمعیت توی راه پله ها تا توی سالن و دفتر شهردار موج می زنه.
گفتم شاید سبد کالا دفتر شهردار تقسیم می کنن. چد دقیقه ایستادم دیدم هرکس از دفتر شهردار بیرون میاد با یک پوشه یا یک قبض دستش هست نه از سبد کالا خبری بود نه چیزی مشابه. خلاصه عده ای خسته شدند و رفتند و امثال من ماندیم تا شهردار را ملاقات کنیم. تعدادی که بیرون اومدن تقریباً یک گروهان یا شاید یک گردان وارد اتاق شهردار شدیم صندلی های دور تا دور مراجعه کننده و چند نفر هم سر پا فقط روی میز ها کسی ننشسته بود.
چند نفری برای اشتغال آمده بودند و نوبت به یک پیرزن کوژپشت رسید و خوش و بشی با آقای زینل زاده کرد گفت شهردار قبلی را دیدم تورا ندیدم شهردار گفت چطور من شما را دیدم ولی شما مرا ندیده اید؟ (با خنده) از نادر لحظه هایی بود که می شد لبخند شهردار را دید مانند لحظه های خاص بعضی از مخلوقات یا گیاهان که مستند سازان باید هفته ها و شاید ماه ها کمین کنند تا بتوانند آن را شکار کنند.
پیرزن نیاز مالی داشت آقای نارکی حسابدار محترم شهرداری گفت آقای شهردار تقریباً یک ماه پیش به این خانم مساعدت شده. منظور این بود که از نظر قانونی فعلاً اجازه کمک ندارند. شهردار هم که سعی داشت توی چشم نزند از جیبش چند تا اسکناس ده هزار تومانی درآورد و به پیرزن دادند.
پیرزن که موقع وارد شدن به آرامی و با زحمت راه می رفت بعد از گرفتن پول انگار به دوران جوانی برگشته چنان از میز شهردار تا درب خروجی را طی کرد که شاید در هر مسابقه دویی اول می شد. بعد از یکی دو نفر نوبت من شد با شهردار صحبت کنم یک دفعه نگاه به من کرد گفت شما هستید مقاله می نویسید؟
دقیقاً مثل اینکه برق نیروگاه اتمی بوشهر مرا گرفته باشد موهای بدنم سیخ شد. با خودم گفتم داد و بیداد که مطلب راجع به شهردار رفته روی سایت (کبنا نیوز) تو دلم گفتم عکاشه فقط دستم بهت نرسه بلایی سرت بیارم که پزشکی قانونی (دکتر عکاشه) هم با ماشین حساب که هیچ، با ابر یارانه، ببخشید ابر رایانه هم نتونه ترک ها تو بشماره. صد بار نگفتم مطلبی که عوارض داره،عواقب داره از من روی سایت نذار. آقا من نوشتم تو چرا بذاری رو سایت؟
مگه نباید مطالب رو بخونی چک کنی کم و زیادش کنی مشکل ساز نشه؟ اینهمه مطلب خوب نوشتم استفاده نکردی این مطلب ناخواسته رو فوری گذاشتی رو سایت؟ نمی دونم چقدر طول کشید تو این فکر بودم که دوباره صدای شهردار رو شنیدم اما سوال دیگه ای راجع به پرونده کرد. من جواب سوال اولشو دادم گفتم آره من گاهی مطالبی می نویسم. دیدم خیلی ناراحت نیست حتماً منظورش مطلب دیگه ای بوده. خیالم راحت شد. بعد گفت شما که مشکلی ندارید!
گفتم آقای شهردار خودم هم می دونم مشکلی ندارم برای اینکه مشکلی ندارم ۴ ماهه معطلم وای به حال اینکه مشکلی داشتم. مجدداً دستوراتی داد و باز ما رو فرستاد واحد حقوقی و شرسازی (شهرسازی). طبق معمول فردا تشریف بیارید و از ما چشم (بله قربان) گفتن.
ازسالن شهرداری میومدم بیرون چشمم به عکاشه خورد خیالم راحت بود که او مطلب من علیه شهردار را روی سایت نگذاشته والا جرأت نداشت حتی برای اجازه قبر هم پاشو توی شهرداری بزاره. رفتم خونه با خودم گفتم هرچی بادا باد خودکار و کاغذ رو برداشتم شروع کردم به نوشتن یادم اومد به حرف یکی از پرسنل شهرداری که می گفت شهرداری خود گران (مردم گردان) شدند و به فکر فرو رفتم گفتم دوره قبل شوراهای شهر و روستا دو سال به عمرشان اضافه شد کاش ۲ سال هم به عمر ریاست جمهوری احمدی نژاد اضافه می شد.
که الآن بمب اتم صادر می کردیم و نیازی به پول نفت و مشکلی از تحریم ها نداشتیم. نیازی به عوارض نبود و پولمان از پارو بالا می رفت پسته از قوچان به (زنجان) می بردیم تا برای (بقاء) خودمان به باخترو (خاور) که هیچ به هیچ انسان دلسوز و (رحیمی) نیاز نداشته باشیم و ثابت می کردیم پاک ترین (نژاد) ما بودیم اما آقای زینل زاده از ما گفتن در وقت مقتضی نسبت به تصدی شهرداری یکی از مناطق تهران اقدام کنید.
از آنجا با بقیه دوستان می توانید کاندیدا شوید و انشاء الله انتخاب و با کاندیدای گچسارن و باشت ۳ نماینده از گچساران داریم که می توانید فراکسیون گچسارانی ها را در مجلس تشکیل دهید یا هم خدا را چه دیده ای از احمدی نژاد چی کم دارید؟! مگه نه او از شهرداری به ریاست جمهوری رسید؟
شما هم همین راه را بروید شاید رئیس جمهور شدید فقط فرق شما اینه که او در شهرداری به جوانان برای ازدواج کمک می کرد و به همین خاطر آراء زیادی در انتخابات کسب کرد ولی شما فقط به پیرزن ها کمک می کنید. نتیجه اینکه زینل زاده هم بله اما (شاید وقتی دیگر).
خدایا چنان کن سرانجام کار
توخوشنود باشی و زینل زاده شهردار
(این مطلب واقعی و همراه طنز می باشد خواندن آن کاملاً دلبخواهی اما خالی از لطف نیست)
یا باید دل شیر داشته باشی یا زور رستم یا اینکه مثل اسفندیار رویین تن باشی که بخوای راجع به شهردار و شهرداری حرف بزنی اصلاً هر چیزی پیشوند و پسوندش دار باشه قابل تامله. خود (دار) که آدم را یاد منصور حلاج می اندازه. اما شهردار اول آدم رو به فکر توسعه و آبادانی می اندازه ولی بیشتر از همه چیزی که آدمو تکان میده عوارض شهرداریه خیلی وقت پیش تیتری در سایت خواندم مبنی بر اینکه زینل زاده شهردار محترم احتمالاً کاندیدای انتخابات میشه.
حقیقتش اول دوست دارم زینل زاده کارهای نیمه تمامشو تو شهرداری تمام کنه دکتر تاج گردون هم به اهدافش حداقل در یک دوره نمایندگی دیگه برسه بعد هر تغییراتی می خواد صورت بگیره به خصوص در شهرداری که چهره های جوان و توانمندی برای احراز این پست وجود دارد.
صف نمایندگی هم ببینیم قرعه به نام چه شخص یا اشخاصی می افته شاید هم در تهران این قرعه کشی صورت بگیرد. خلاصه بر خلاف میل ما شاید خود زینل زاده دوست داشته باشدنماینده شود. باز با خودم فکر می کردم بابا او که نگفته از کجا کاندیدا خواهد شد شاید در تهران بخواهد کاندیدا شود. اما باز کارهایش نیمه تمام می ماند با خودم مدت ها کلنجار می رفتم آقا نباید بره؟ کجابره؟
باید بمونه شهردار باشه تاج گردون هم نماینده باشه، یعنی چی؟! کاغذ و قلم رو برمی داشتم شروع می کردم به نوشتن و گستاخی به زینل زاده دل زده بودم به دریا گفتم هرچی دلش می خواد عوارض بگیره دو برابر بگیره سه برابر بگیره نباید کاندیدا بشه اون هم در گچساران.
مطلب تمام می شد شب می رفتم تو رختخواب یه مرتبه به خودم نهیب می زدم نانت نبود آبت نبود سر به سر شهردار گذاشتنت چی بود می دونی برا طرحت چقدر عوارض باید بدی؟ صبح که می شد بلند می شدم همه نوشته ها رو پاره می کردم بعد هم آتش می زدم که هیچ اثری ازشان نماند و آزمایش DNA هم نتونه تشخیص بده چی نوشته بود.
یه دفعه یادم آمد فکر کنم طرح من از عوارض شهرداری معاف باشه خوشحال و سرحال ظهر برگشتم خونه گفتم شهردار کیه عوارض چیه؟ سبحان (اسم پسرم) بسته کاغذ A4 با چند تا خودکار بیار. گفت شاهنامه می خوای بنویسی؟ گفتم یه چیزی آنطرف تر.
خلاصه شروع کردم به نوشتن از شهرداری از شهردار از عوارض از جریمه از کاندیدا شدن شهردار (پس از استعفا) تا زیر گذر و رو گذر و دریاچه مصنوعی نیمه تمام که باید تمام بشه آقا بعد هرجا می خوای بری برو. بزار تاج گردون هم پتروشیمی افتتاح کنه بعد بیا نمایده بشو. دیگه خیالم راحت بود از عوارض معافم شهردار می خواد چکار کنه؟ نوشتن نصفش ماند برای شب و خلاصه بعدش خوابیدن و تصمیم به ارسال و روی سایت کبنا نیوز.
صبح برای ارسال دو دل و سه دل و نه چهار دل شدم. گفتم کار از محکم کاری عیب بر نمیداره یه سوال راجع به عوارض بکنم بعد بفرستم روی سایت ساعت ۸ رفتم شهرداری واحد مربوطه راجع به طرح صحبت کردم و معافیت این طرح از عوارض.
معاون محترم فرمودند این معافیت از عوارض مدتیه لغو شده. نمی دونم تصویر یخ زده آبشار نیاگارا رو دیدید یا نه؟ فقط نمی دونم چه جور رسیدم خونه و نوشته ها دوباره پاره تو بالکن زیر آتش یک آبکش هم روش که خدایی ناکرده یک کلمه هم سالم بیرون نزنه و طبق معمول آزمایش DNA هم مشخص نکنه چی بود.
چند روزی گذشت رفتم شهرداری برای مجوز نقشه آقای رمضان زاده مرخصی تشریف داشتند مدتی آقای خاوری جای ایشان بودند ۲ ماهی معطل ماندم برای بازدید البته یک ماهش تعطیلات عید بود.عصر یک روز جمعه از شهرداری آقای خاوری زنگ زدند ساعت ۷ صبح فردا روی زمین باشید با شهردار محترم برای بازدید می آییم. قبل از ۷ سر زمین بودم حدود ۱۰ قلاده سگ آنجا بود خوشبختانه در گچساران با سگ ها نا مهربانی نمی کنند.
اما دلم می خواست شهردار محترم ببیند چند قلاده سگ تجمع کرده اند و تکلیف شهرداری این وسط چیه؟ یقیناً شهر دار محترم می گفتند آقا اینجا خارج از محدوده شهر هست.
اگه سوال می کردم پس چرا برا عوارض نمی گین خارج از محدوده شهره نمی دونم چه اتفاقی می افتاد و خیلی دلم می خواست بگم آقای شهردار این ها شب ها میان توی مناطق مسکونی مثل مجتمع آپارتمان ها چندتا هم از این سگ ها تو انبار اداره آب هستند که رئیس محترم به جای اشتغال زایی و اینکه چند نفر رو به عنوان نگهبان اداره ی مربوطه به اشتغال مشغول کنه با اجیر کردن چندتا قلاده سگ کار خودشو راحت کرده بی توجه به اینکه این سگ ها تا صبح همراه دوستاشون که پشت دیوار به دلداری اشون میان تا صبح کنسرت اجرا می کنن و امان را از مردم گرفتن. بگذریم.
تا ساعت ۸ نه شهردار تشریف آورد نه مهندس خاوری گفتم تا ساعت ۹ پیدا میشن رفتم چندتا نوشیدنی بگیرم آمدند جای صبحانه پذیرایی کنم (قبل از ماه رمضان) نمی دانستم چی دوست دارن برای خودم کوکاکولا گرفتم شهردار می دانستم بیرون چیزی میل نمی فرمایند ولی برای خاوری یک (کانادا) سفارش دادم و چند تا کیک معمولی.
برگشتم سر زمین ساعت از ۹ هم گذشت خبری نشد زنگ زدم مهندس خاوری فرمودند آقای زینل زاده تشریف برده اند یاسوج همایش. رفتم خانه ایندفعه سبحان مدرسه بود و سر راه دو بسته کاغذ A4 گرفته بودم گذاشتم خانه رفتم شهرداری. دل پری داشتم ولی نه زینل زاده انجا بود و نه خاوری. با خودم گفتم باید ده صفحه برات بنویسم شهردار پیغام می دی برم سر زمین میری یاسوج باشه.
ببینم تو (شر) داری یا شهرداری آخه این چه وضعیه؟ شب شروع کردم به نوشتن طوری که پیش خودم می گفتم زینل زاده دیگه چی بخواد کاندیدا بشه چه نشه با رفتن این مطلب روی سایت استعفاشو داده نوشتن تمام شده و به رختخواب رفتم نمی دانم چند دقیقه یا چند ساعت گذشت خواب دیدم رفتم دفتر شهرار زینل زاده پشت میز نشسته بود تا منو دید مثل مین ضد تانک که منفجر می شه از صندلی بلند شد و فریاد زد این جواب زحمتای منه؟ شما قدر آدم رو نمی دونید ببینید چقدر چهره ی شهر تغییر کرده روز و شب ندارم،
استراحت ندارم به خاطر شما. حق ندارم برم مأموریت؟ خودتونو بزارید جای من،من هستم و یک شهر. مگه خرابی ها تمام میشه؟ نمی دونم اومدم داد بزنم،فریاد بزنم چی شد؟ یکدفعه از خواب پریدم عرقهامو خشک کردم به خودم گفتم تو عاقل بشو نیستی. این دفعه نگذاشتم به صبح بکشه همون نصف شب نوشته ها روبرداشتم رفتم تو بالکن فندک گذاشتم زیرش گفتم من باشم دیگه کار به کار شهردار داشته باشم آقا هر وقت دوست داشتی بیا، هر وقت دوست داشتی برو. هرکجا میلت کشید برو مسافرت. تور تابستونه، زمستونه.
عوارض بنویس جریمه بنویس ۲ برابر ۱۰ برابر. بگذریم هرچی بود این خواب خیریت داشت. این اتفاق تو بیداری می خواست بیافته از طریق خواب جلوش گرفته شد. حالا دیگه تو رختخواب رفته بودم از رفتار خودم یادم به یکی از کتاب های عزیز نسین (طنز نویس ترکیه) افتاد یک داستان داشت به نام (بله قربان) زندگی و درد دل یک کارمند بود که از رئیس اداره اش خیلی شاکی بود و هر دفعه به خودش جسارت می داد می گفت امروز باید با رئیس دعوا کنم اگه حرف زد میزنمش اما تا با رئیس روبه رو می شد و به او کاری می داد می گفت بله قربان و این بله قربان ادامه داشت تا بازنشست شد.
بعد از این قضیه مدتی طرف شهرداری نرفتم حتی فکر تصویر چهره ی شهردار آدمو مجبور به رعایت احتیاط می کنه خدایی نمی شه تشخیص داد کی خوشحاله و کی ناراحت. اگه یک بار بخنده فکر کنم تابلوش از تابلو (لبخند ژوکوند) بیشتر فروش بره.
بر حسب قضا بی میل و رضا بعد از پایان (همایش پایدار شهری)، همایشی که باعث شد توافق ایران با ۱+۵ در ضرب الاجل تعیین شده صورت نگیرد بله یک شوخی دکتر تاج گردون که گفتند (۰در مغازه حاج خدا دوست از دشکه (نخ) تا سانتریفیوژ وجود دارد) نوکیا آمانوو سرویس های اطلاعاتی بیگانه این موضوع را جدی گرفته و خواهان بازرسی از مغازه حاج خدا دوست شده اند و احتمالاً نام حاج خدا دوست به دانشمندانی که باید از طرف آژانس بین المللی اتمی مورد مصاحبه قرار بگیرند اضافه شده است.
موضوع هم به اینجا ختم نخواهد شد و یقیناً کار سنگ فرش خیابان شهید بلادیان با مشکل جدی مواجه خواهد شد چون هر گونه تغییر و ساخت و ساز اطراف مغازه حاج خدا دوست از طرف آژانس بین المللی اتمی و ۱+۵ به منزله تلاش برای از بین بردن آثار رادیواکتیو و فعالیت های اتمی تلقی خواهد شد.
به خصوص که بعد از آن همایش ماهواره ها مطمئناً خیابان شهید بلادیان و به خصوص مغازه حاج خدا دوست را شدیداً زیر نظر دارند و از این به بعد باید از حاج خدا دوست هم محافظت ویژه به عمل آید تا خدای نکرده موتور سواری، دوچرخه سواری از کنار اتومبیل او رد نشود.
زینل زاده شهردار در محوطه ورودی سالن ایستاده بود ۳ بار قول هوالله خواندم و یک آیه الکرسی و چند صلوات رفتم طرفش بعد از سلام و احوال پرسی گفتم آقای شهردار کار ما خیلی طول کشید. با جدیت گفت یکشنبه (روز های ملاقات عمومی شهردار) بیا تو که مشکلی نداری گفتم اتفاقاً مشکلم همینه که مشکلی ندارم. خدا رو شکل مشکلی ندارم ۴ ماه معطل ماندم.
خلاصه نشان به همان نشان نه روز یکشنبه بلکه شنبه رفتم با معاونان محترم صحبت کنم کمی جلوتر باشم آقای رمضان زاده گفتند سه شنبه تشریف بیاورید با هم برویم پیش شهردار؟!!! باور نکردم گفتم یعنی فردا یکشنبه شهردار نیستند؟ گفتند خیر رفتم دفتر شهردار از مسئول دفتر سوال کردم گفتند بله شهردار تا روز سه شنبه نیستند تشریف برده اند تهران. واقعاً شاکی شده بودم از شهرداری اومدم بیرون گفتم من میدونم و شهردار و شردار و شهرسازی و شرسازی.
تا برسم خونه گفتم راستی یه چیزایی شنیدم گفتند احتمالاً زینل زاده شهردار یکی از مناطق تهران خواهند شدشاید ... اصلاً شاید گفته یکشنبه بیا منظورش تهران بوده باز گفتم نه بابا بالاخره پیگیری کردم نتیجه گرفتم برای مأموریت اداری تشریف برده اند تهران اما این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نبود. تند ترین مطالب رو علیه شهردار نوشتم خلاصه و مفید اما کوبنده،ویرانگر.
تأثیرگذار فقط یک صفحه اما هر خط مثل رگبار مسلسل بودهر کلمه هم مثل یک نارنجک که برای انهدام سیاسی یک نفر کافی بود. تا شب ده ها بار مطالب را خواندم هر جا کلمه ای ملایم بود خط زدم و کلمه ای آتشین جایگزین کردم آخرین بار که مطلب را خواندم برعکس کردم و گذاشتم روی چند تا کتاب توی اتاقم و مطمئن تر از همیشه رفتم خوابیدم. صبح که شد دلم به شور افتاد یاد خوابی که دیده بودم و اینکه هزار و یک کار با شهردار دارم گفتم برای آخرین بار باز هم مطلب را آتش می زنم (بله قربان) اما دفعه ی بعد من می دونم و شهردار.
ولی هرچی اطراف کتاب ها،بین کتاب ها و زیر کتاب ها رو نگاه کردم اثری از نامه یک صفحه ای علیه شهردار ندیدم. سریع ذهنم متوجه سبحان شد احتمالاً برای برداشتن کاغذ A4 اشتباهی اونو برداشته و به مدرسه برده از ترس اینکه برگه رو کسی نبینه و به شهردار بگه فوری زنگ زدم به سبحان پسرم جواب نداد. بعد از چند دقیقه خودش زنگ زد گفت سرکلاس بودم کار داشتی گفتم آره بابا یک برگه اشتباه بردی.
گفت اون که راجع به شهردار نوشتی؟ گفتم آره. گفت کم راجع به .... و .... نوشتی حالا مونده شهردار؟ نمیدم مگر اون چیزی که گفتم برام بخری! گفتم چشم هر چیز دیگه هم می خوای بگو بخرم بابا این مطلب آزمایشی بود برای شوخی نوشتم گفت خوب حالا من هم آزمایشی می برمش پیش شهردار. بد موقعی منو گیر آورده بود گفتم بابا شوخی بسه درست نیست. گفت خوب اگه درست نیست چرا نوشتی؟
گفتم حق با تو الان میام مدرسه ازت می گیرم. گوشی رو قطع کردم رفتم طرف مدرسه از مدیر خواستم سبحان بیاد جلوی کلاس و مطلب رو ازش گرفتم با خودم گفتم تا اینجا اومدم از درس هاش یه سوالی بکنم. معلمش گفت متوسطه اتفاقاً الآن کلاس انشاء داشتیم مطلب خوبی راجع به شهردار نوشته بود!!! یهو خشکم زد مات و مبهوت به معلم نگاه می کردم ولی جلو اون همه دانش آموز نمی تونستم چیزی بگم تو دلم گفتم سبحان من می دونم و تو. رفتم اتاق مدیر که آدم با تجربه ای بود همه ی قضایا رو براش تعریف کردم و گفتم لطفاً کنترل کنید موضوع از مدرسه بیرون نره.
از مدرسه بیرون اومدم و دست نوشته توی دستم مثل سرب داغ آزارم می داد. با خودم می گفتم اصلاً شهردار برای چیه؟ مگه شهر ما خانه ی ما نیست؟ آدم که برا خونش عوارض نمی ده، جریمه نمی ده. اما وقتی عاقلانه فکر می کردم می گفتم نه بابا شهردار اگه نباشه خودمونم تو شهر نمی تونیم بمونیم. چند روزی مجدداً طرف شهرداری نرفتم یعنی جرأت نداشتم نگران بودم از موضوع تو مدرسه چیزی درز کرده باشه اما خدا را شکر انگار خبری نبود ولی همیشه با خودم فکر می کردم مطلب روی سایت رفته؟ نرفته؟
خواب دیدم نه بیدار بودم بالاخره یک روز دل به دریا که هیچ دل به اقیانوس زدم گفتم امروز باید تکلیفم روشن بشه شهردار که شهردار. جریمه که جریمه. عوارض که عوارض! بهتر از اینهمه دلهره و جنگ اعصاب و بلاتکلیفیه. مرگ یه بار شیون هزار بار. از راهرو شهرداری خواستم برم بالا دیدم جمعیت توی راه پله ها تا توی سالن و دفتر شهردار موج می زنه.
گفتم شاید سبد کالا دفتر شهردار تقسیم می کنن. چد دقیقه ایستادم دیدم هرکس از دفتر شهردار بیرون میاد با یک پوشه یا یک قبض دستش هست نه از سبد کالا خبری بود نه چیزی مشابه. خلاصه عده ای خسته شدند و رفتند و امثال من ماندیم تا شهردار را ملاقات کنیم. تعدادی که بیرون اومدن تقریباً یک گروهان یا شاید یک گردان وارد اتاق شهردار شدیم صندلی های دور تا دور مراجعه کننده و چند نفر هم سر پا فقط روی میز ها کسی ننشسته بود.
چند نفری برای اشتغال آمده بودند و نوبت به یک پیرزن کوژپشت رسید و خوش و بشی با آقای زینل زاده کرد گفت شهردار قبلی را دیدم تورا ندیدم شهردار گفت چطور من شما را دیدم ولی شما مرا ندیده اید؟ (با خنده) از نادر لحظه هایی بود که می شد لبخند شهردار را دید مانند لحظه های خاص بعضی از مخلوقات یا گیاهان که مستند سازان باید هفته ها و شاید ماه ها کمین کنند تا بتوانند آن را شکار کنند.
پیرزن نیاز مالی داشت آقای نارکی حسابدار محترم شهرداری گفت آقای شهردار تقریباً یک ماه پیش به این خانم مساعدت شده. منظور این بود که از نظر قانونی فعلاً اجازه کمک ندارند. شهردار هم که سعی داشت توی چشم نزند از جیبش چند تا اسکناس ده هزار تومانی درآورد و به پیرزن دادند.
پیرزن که موقع وارد شدن به آرامی و با زحمت راه می رفت بعد از گرفتن پول انگار به دوران جوانی برگشته چنان از میز شهردار تا درب خروجی را طی کرد که شاید در هر مسابقه دویی اول می شد. بعد از یکی دو نفر نوبت من شد با شهردار صحبت کنم یک دفعه نگاه به من کرد گفت شما هستید مقاله می نویسید؟
دقیقاً مثل اینکه برق نیروگاه اتمی بوشهر مرا گرفته باشد موهای بدنم سیخ شد. با خودم گفتم داد و بیداد که مطلب راجع به شهردار رفته روی سایت (کبنا نیوز) تو دلم گفتم عکاشه فقط دستم بهت نرسه بلایی سرت بیارم که پزشکی قانونی (دکتر عکاشه) هم با ماشین حساب که هیچ، با ابر یارانه، ببخشید ابر رایانه هم نتونه ترک ها تو بشماره. صد بار نگفتم مطلبی که عوارض داره،عواقب داره از من روی سایت نذار. آقا من نوشتم تو چرا بذاری رو سایت؟
مگه نباید مطالب رو بخونی چک کنی کم و زیادش کنی مشکل ساز نشه؟ اینهمه مطلب خوب نوشتم استفاده نکردی این مطلب ناخواسته رو فوری گذاشتی رو سایت؟ نمی دونم چقدر طول کشید تو این فکر بودم که دوباره صدای شهردار رو شنیدم اما سوال دیگه ای راجع به پرونده کرد. من جواب سوال اولشو دادم گفتم آره من گاهی مطالبی می نویسم. دیدم خیلی ناراحت نیست حتماً منظورش مطلب دیگه ای بوده. خیالم راحت شد. بعد گفت شما که مشکلی ندارید!
گفتم آقای شهردار خودم هم می دونم مشکلی ندارم برای اینکه مشکلی ندارم ۴ ماهه معطلم وای به حال اینکه مشکلی داشتم. مجدداً دستوراتی داد و باز ما رو فرستاد واحد حقوقی و شرسازی (شهرسازی). طبق معمول فردا تشریف بیارید و از ما چشم (بله قربان) گفتن.
ازسالن شهرداری میومدم بیرون چشمم به عکاشه خورد خیالم راحت بود که او مطلب من علیه شهردار را روی سایت نگذاشته والا جرأت نداشت حتی برای اجازه قبر هم پاشو توی شهرداری بزاره. رفتم خونه با خودم گفتم هرچی بادا باد خودکار و کاغذ رو برداشتم شروع کردم به نوشتن یادم اومد به حرف یکی از پرسنل شهرداری که می گفت شهرداری خود گران (مردم گردان) شدند و به فکر فرو رفتم گفتم دوره قبل شوراهای شهر و روستا دو سال به عمرشان اضافه شد کاش ۲ سال هم به عمر ریاست جمهوری احمدی نژاد اضافه می شد.
که الآن بمب اتم صادر می کردیم و نیازی به پول نفت و مشکلی از تحریم ها نداشتیم. نیازی به عوارض نبود و پولمان از پارو بالا می رفت پسته از قوچان به (زنجان) می بردیم تا برای (بقاء) خودمان به باخترو (خاور) که هیچ به هیچ انسان دلسوز و (رحیمی) نیاز نداشته باشیم و ثابت می کردیم پاک ترین (نژاد) ما بودیم اما آقای زینل زاده از ما گفتن در وقت مقتضی نسبت به تصدی شهرداری یکی از مناطق تهران اقدام کنید.
از آنجا با بقیه دوستان می توانید کاندیدا شوید و انشاء الله انتخاب و با کاندیدای گچسارن و باشت ۳ نماینده از گچساران داریم که می توانید فراکسیون گچسارانی ها را در مجلس تشکیل دهید یا هم خدا را چه دیده ای از احمدی نژاد چی کم دارید؟! مگه نه او از شهرداری به ریاست جمهوری رسید؟
شما هم همین راه را بروید شاید رئیس جمهور شدید فقط فرق شما اینه که او در شهرداری به جوانان برای ازدواج کمک می کرد و به همین خاطر آراء زیادی در انتخابات کسب کرد ولی شما فقط به پیرزن ها کمک می کنید. نتیجه اینکه زینل زاده هم بله اما (شاید وقتی دیگر).
خدایا چنان کن سرانجام کار
توخوشنود باشی و زینل زاده شهردار