مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛مجید روشنگر
حال یاسوج شهر من خراب است! سلام پایتخت طبیعت ایران، شهر پر از یاس، شهر چهار فصل حالت چطور است؟ سلام شهر پایتخت طبیعت! کسالتی نداری؟ روزگارت چگونه می گذرد با نسل ما؟ سلام بر تو که شهرهای بر شهر مردمان اصیل و با غیرت، شهری که مردم بخاطر دفاع از برنویی به دوش و برنویی در آغوش خود، ماهها مورد حملات هوایی و بمباران هوایی قرار گرفت و صدها زن و کودک بیگناه کشته شدند. مردمانی که دستان قنوتشان پینه تلاش و زجر دارد و پیشانی شان پینه سجود! سلام شهر پر از طراوت و سرسبزی! شهر خاطرات محرم، شهر رشادتهای پیشینیان، شهر صاحب نظران. سلام شهر من اگر فرصت داری! پای درد دل این نسل جوان امروزی بنشین! شنیدهام قدیمها محلههای تو بالانشین و فقیرنشین نداشت! جای فلان مال دارش وسط همان محله ای بود که دور و برش پر از خانه همه اهالی بود و همسایه حال همسایه را میدانست! مال دار و بی مال معنی نداشت البته شاید خانه مال دار بزرگتر بود اما این بزرگی برای همه اهالی محله و روستا بود. یادم به حرفی از استاد مرحوم حسین پناهی افتاد که گفت: دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد، در مراسم ختم او گوسفندها سر بریدند. این روزها بر سر شهر من بلایی آورده اند که در محله مرفه نشین، زمین متری پول خون یک نفر است! خاک تو دیگر مثل قدیم نیست و محله ای داریم که هر بار باران یا برف میبارد باید همه اهالی بروند مهمانی که نکند خانهاشان روی سرشان خراب شود! شهر من، قدیمیها همه دور هم و آنقدر آدم هایش به هم نزدیک بودند که ده خانه که سهل است، تا بیشترین و بیشتر از هم، همه از حال هم، خبر داشتند! شهر من، پدر بزرگم می گفت: که فضای خانه ها گرم تر بود و همه از درد هم با خبر. نمی دانم این همه گلایه را به چه زبان و برای که بنویسم؟ خیلی وقت است که خاطرات شیرین اهالی اطراف شهر از، واقعا پایتخت طبیعت بودن در ایران است. تو هم کمی با ما، درد دل کن ! چرا به جای آن همه یاس در تو، بر روی خاکت آسفالت داغ و سوزان ریختهاند؟ اما چرا حال تو این روز ها خراب است؟ چرا کسالت داری ؟
حال یاسوج شهر من خراب است! سلام پایتخت طبیعت ایران، شهر پر از یاس، شهر چهار فصل حالت چطور است؟ سلام شهر پایتخت طبیعت! کسالتی نداری؟ روزگارت چگونه می گذرد با نسل ما؟ سلام بر تو که شهرهای بر شهر مردمان اصیل و با غیرت، شهری که مردم بخاطر دفاع از برنویی به دوش و برنویی در آغوش خود، ماهها مورد حملات هوایی و بمباران هوایی قرار گرفت و صدها زن و کودک بیگناه کشته شدند. مردمانی که دستان قنوتشان پینه تلاش و زجر دارد و پیشانی شان پینه سجود! سلام شهر پر از طراوت و سرسبزی! شهر خاطرات محرم، شهر رشادتهای پیشینیان، شهر صاحب نظران. سلام شهر من اگر فرصت داری! پای درد دل این نسل جوان امروزی بنشین! شنیدهام قدیمها محلههای تو بالانشین و فقیرنشین نداشت! جای فلان مال دارش وسط همان محله ای بود که دور و برش پر از خانه همه اهالی بود و همسایه حال همسایه را میدانست! مال دار و بی مال معنی نداشت البته شاید خانه مال دار بزرگتر بود اما این بزرگی برای همه اهالی محله و روستا بود. یادم به حرفی از استاد مرحوم حسین پناهی افتاد که گفت: دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد، در مراسم ختم او گوسفندها سر بریدند. این روزها بر سر شهر من بلایی آورده اند که در محله مرفه نشین، زمین متری پول خون یک نفر است! خاک تو دیگر مثل قدیم نیست و محله ای داریم که هر بار باران یا برف میبارد باید همه اهالی بروند مهمانی که نکند خانهاشان روی سرشان خراب شود! شهر من، قدیمیها همه دور هم و آنقدر آدم هایش به هم نزدیک بودند که ده خانه که سهل است، تا بیشترین و بیشتر از هم، همه از حال هم، خبر داشتند! شهر من، پدر بزرگم می گفت: که فضای خانه ها گرم تر بود و همه از درد هم با خبر. نمی دانم این همه گلایه را به چه زبان و برای که بنویسم؟ خیلی وقت است که خاطرات شیرین اهالی اطراف شهر از، واقعا پایتخت طبیعت بودن در ایران است. تو هم کمی با ما، درد دل کن ! چرا به جای آن همه یاس در تو، بر روی خاکت آسفالت داغ و سوزان ریختهاند؟ اما چرا حال تو این روز ها خراب است؟ چرا کسالت داری ؟